حجت الاسلام و المسلمین آقایی
ادامه از قسمت قبلی..
شيعه عاطفي است يا احساسي؟
ركن اصلي معنويت در اسلام عقلانيت است. عاقلترين آدمها و عاطفيترين آدم ها، معنويترين آدمها هستند. شيعه عاطفي هست اما همه جا احساساتي نيست. فرق احساس و عاطفه چيست؟
عاطفه مبنايش “عقل” است و احساس مبنايش “وهم” است.(توهم). من اين جا توهم دارم بنابراين بيخودي گريه ميكنم. اگر عقلاني فكر كنم دقيقتر گريه ميكنم. مثلا راجع به كربلا، امام زمان(عج) مي فرمايند: ” اگر اشك چشم من خشك شود من خون گريه مي كنم. ”
حالا امام زمان(عج) احساساتي است؟ نه! چرا؟ چون او عاقل ترين مردم است و عقلانيترين درك را از كربلا دارد بنابراين بيشتر ميسوزد.
من چون يك توهماتي از كربلا دارم يك جاهايي دلم مي سوزد . مثلا وقتي ميگويند حضرت زينب(س) يك كمي دلم مي شكند ـ البته آن هم خوب است ـ آتش مي گيرم و دو سه ساعت گريه مي كنم. بعد گريهام تمام ميشود و اشكم را پاك مي كنم و مي گويم « ديدي فلاني اين جوري گفت و همه چي خراب شد ؟ »
زود احساساتي ميشوم و به قول قديميها « با يك غوره سردي ام ميكند و با يك مويز گرمي ام ميكند.» به اينجور آدمها ، دمدمي مزاج ميگويند.
بعضي از آدم هاي به ظاهر معنوي، دمدمي مزاج اند ، اين ها معنوي نيستند. معنويت وقتي خوب است كه برپايه ي عقلانيت و تامل باشد و لذا اسلام انسان را توسط قرآن ، پيامبر(ص) و اهلبيت(ع) دعوت به تأمل كرده است.
فكر كنم در مورد معنويت توضيح كاملي دادم و ارتباط اش را با تعقل گفتم . مبنايش چيست؟ گفتيم معنويت شور تنها نيست. معنويتي كه ما ميگوييم از آن دسته معنوياتي كه مسيحيان و يهوديان و بوداييها ميگويند نيست. از آن دسته كه در كليسا ميگويند نيست. معنويت آن ها معنويت يكشنبه اي است. فقط يكشنبه هاست . معنويت ما چون برپايه ي تدين هست، معنويت هميشگي است، هميشه هست.
حالا معنويت را در يك جمله معنا ميكنيم:
« تجلي ياد خدا در همه ي كنش ها و واكنش هاي رفتاري و اخلاقي »
فرق رفتار با اخلاق چيست؟ رفتارظهور ظاهري دارد، اما اخلاق، دروني است. ممكن است من، آدم بدبيني باشم ولي بروز ندهم. ممكن است خداي نكرده آدم حسودي باشم، اما حسدم را نشان ندهم. ممكن است من آدم بددلي باشم، اما بتوانم خودم را نگه دارم و بروز ندهم. به محض اين كه بروز كرد رفتار مي شود. معمولا رفتارهاي ما براساس اخلاق ما شكل مي گيرد.
تجلی يعني جلوه گر شدن ياد خدا در كنشها و واكنشها. يك وقتهايي خودم يك كاري را به دست خودم انجام مي دهم، ميگويند كنش. يك وقتهايي كار من به علت بازتاب عملي است كه اين واكنش مي شود.
تجلي ياد خدا در كنشها و واكنش هاي اخلاقي و رفتاري ، در موقعيت هاي فردي و اجتماعي. آدم معنوي يعني كسي كه در رفتارش ،گفتارش ، خنديدنش، موضع گيري فردياش ، در مورد پدر و مادرش، معلم اش ، دشمن اش و مخالف اش؛ ياد خدا و عشق به خدا، متجلي باشد. ما به انساني با اين مشخصات ميگوييم: آدم معنوي.
خاطراتي از تجلي معنويت در رفتار امام خميني
چند خاطره از معنويت امام براي تان بگويم . اين نمونه ها بعضاً چقدر زيبا و متضاد هستند.
* امام را كه خرداد سال ۴۲ دستگير كردند، به زندان قصر بردند. بعد هم در پادگان عشرتآباد حبس كردند و مدتي هم در قيطريه بودند. ميگويند اين سرلشگر حسن پاكروان ـ كه آن موقع سرهنگ بود و بعد سرلشگر شد ـ به امام گفتند: ” شما اين پدر سوخته بازي ها را بگذاريد براي ما (اين سياست را ) !” امام فرمودند: پدر سوخته بازي ها مال شماست و ما كار خودمان را ميكنيم.
بعدها براي آن كه امام را بترسانند، گفته بودند كه شاه گفته: يا آقاي خميني بايد سر جايش بنشيند يا من چكمه ي پدرم را ميپوشم و ميآيم.
امام جواب داده بودند كه به ايشان بگوييد: “چكمه هاي پدرشان برايشان بزرگ است! ” آن زمان اوج قدرت شاه بود. اين يك نمونه آدم معنوي است كه در مقابل دشمن ترس ندارد.
* فروردين ۱۳۴۳ امام كه از زندان آزاد شده بودند به قم برگشتند. رئيس ساواك آمد و گفت : ” شاهنشاه سلام رسانده و گفته از هر چه ميخواهي بگو؛ فقط ازسه موضوع چيزي نگو؛ از اسرائيل بد نگو! از آمريكا بد نگو ! و نگو اسلام در خطر است ! اين سه تا را نگو اگر به شاه هم ميخواهي چيزي بگويي بگو. ”
امام ميگويد: ” چون ديدم از اين سه تا مي ترسند ، بايد همين ها را بگويم. ” آمدند و آنوقت برای اولين بار بود كه گفتند: اسرائيل يك غده سرطاني است و بايد از بين برود. بعد گفتند كه رئيس جمهور امريكا بداند كه امروز در بين ملت ما منفورترين آدم هاست. آمريكا از انگليس بدتر ، انگليس از آمريكا بدتر و همه از هم بدتر ، همه از هم پليدتر، همه از هم خبيثتر . بعد هم گفتند كه آي مردم ! آي علما ! به داد اسلام برسيد كه اسلام در خطر است !
همه را گفتند و هر چه هم گفتند نگو ! امام گفت. رژيم هم در ۱۳ آبان ۴۳ امام را به تركيه تبعيد كرد. گذشت تا انقلاب پيروز شد و امام به ايران آمدند و بعد از چند روز كه تهران بودند ـ در مدرسه رفاه ـ در ۱۰ اسفند۵۷ دوباره به قم پا گذاشتند.
* آقاي انصاريان نقل ميكردند ـ من از قول ايشان ميگويم و ايشان هم از يكي از ياران امام نقل ميكردند :
امام در يكي از اين شب هايي كه قم در منزل آيت الله يزدي بودند گفتند : ” بيا برويم خانه ي قبلي مان را ببينيم.” اگر شما قم رفتيد سري به منزل قديمي امام بزنيد ! الآن آنجا موزه شده است ، رفتيم و داخل حياط. امام به من گفت : ” ميداني من به چه فكر مي كنم؟ من در اين ۱۵ سال تبعيدم دل از خدا گرفتم و گفتم : مردم يك كاري مي كنند. تكيه به مردم باعث شد من ۱۵ سال تبعيد بشوم. ” اين جمله امام به اين معني نيست كه امام، مردم را دوست ندارد ، نه! امام يك مقامي از توحيد دارد كه نبايد هيچ چيزي غير از خدا را به حساب بياورد وگرنه مشرك محسوب مي شود.
عروس امام مي گويد:
” امام سختترين سخنراني را كرد و از حسينيه جماران بيرون آمد. با خودم گفتم حال امام بايد خيلي بد باشد، چون خيلي عصباني بود. من در حياط ايستاده بودم و از دور مراقب بودم. امام از پلي كه بين حسينيه و منزل بود پايين آمد و كنار باغچه ايستاد و كنار گلي زانو زد و گفت: «بهبه! چه غنچه ي قشنگي!» بعد گفت : فاطي! – به عروس اش كه فاطمه بود، فاطي ميگفت – اين غنچه تويي، اين گل منم. تو غنچه اي، هنوز نشكفتي. من گلم، دارم پرپر ميشم. من دارم پژمرده مي شم. مواظب باش از اين زمان غنچگياَت خوب استفاده كني !
ببينيد! به اين مي گويند تضاد شيرين. ما اين جوري هستيم كه اگر عصباني شديم، كسي جرأت نميكند به ما نزديك شود و اگر شنگول و اهل بگو و بخند شديم و بعد بدترين خبرهاي عالم را هم به ما بگويند؛ ما بايد بخنديم! دو ساعت بخنديم؛ دست خودمان نيست. اما آدمي كه كارش دست خودش است، مثل امام رفتار ميكند.
* زمان بني صدر، خيلي زمان غريبي بود؛ يك چيزي مثل ماجراهاي بعد از انتخابات دهم رياست جمهوري و حتي بدتر از آن. منافقين شعار مي دادند و همه جا را آتش ميزدند و به هم ميريختند. مثل همين چيزهايي كه شما اخيراً ديديد. آنجا به مراتب بدتر بود. بعد هم كه آقاي بهشتي شهيد شد . مي دانيد كه در طي دو ، سه سال اول انقلاب ، منافقين نزديك چهارهزار نفر را ترور كردند و در مجموع ۱۶۵۰۰نفر از مردم را در اين چند سال ترور كردهاند. بعضي ها ميگويند: آقا اوضاع خيلي بحراني شده و سخت است. يادشان نيست که سال شصت چه خبر بوده است. ما سختتر از اين ها را شاهد بوديم . شما اگر تاريخ را بخوانيد ، ميبينيد انقلاب خيلي سختتر از اين ها را پشت سر گذاشته و الحمد لله پيروز شده است.
من سوم راهنمايي و عضو انجمن اسلامي بودم و يادم است كه حسابي مردم را مي زدند. من سند مفصلي دارم كه ريختند داخل دفتر انجمن اسلامي. ما هم حسابي كتك خور بوديم. روبروي اداره مخابرات شهرمان، چنان توي گوش من زدند كه دو روز سَرَم گيج ميرفت. ولي خوب! روي حرف خودمان ميايستاديم . روز بعد هم ميرفتيم و ميگفتيم: ” هر كس مرد مناظره است بيايد! و اگر براي مناظره نياييد به بچههاي مدرسه ميگوييم كه ترسيده ايد. ” شما هم اين جوري باشيد!
در آن اوضاع، آقاي بهشتي و آقا و آقاي هاشمي و يك سري از ياران امام به جماران رفته بودند تا اوضاع بد كشور را گزارش دهند. اوضاع خيلي سخت شده بود و مثلاً در يكي از روستاها روي صورت آقاي بهشتي آب دهان انداخته بودند.
صداي شعار دادن مردم در حسينيه جماران به گوش ميرسد . شعار ميدادند : “روح مني خميني ، بت شكني خميني ” و منتظر امام بودند. امام به آقاي بهشتي رو كرد و گفت : ” اين ها چه مي گويند ” گفت مي گويند: ما منتظر خميني هستيم. امام گفتند: ” همين جمعيت اگر يك روز به حسينيه بيايند و به من مرگ بگويند، به خدا اين درود و آن مرگشان برايم فرقي ندارد”
اين جمله ی امام به اين معني نيست كه مردم مهم نيستند ولي بحث ثبات قدم مطرح است. امام باقر(ع) ميفرمايند: ” اگر در شهري بوديد كه همه ي مردم عالم جمع شدند وگفتند تو خوبي گول نخوري و اگر كاري كه به درستي آن ايمان داري و همه بگويند غلط است، تو راهت را ادامه بده. ”
اين معناي معنويت است. يعني ياد خدا در رفتارهاي مختلف فردي و اجتماعي انسان ـ چه كنش هاي ما و چه واكنش هاي ما ـ تجلي پيدا كند. خوب! اين تعريف معنويت است.
هفت ركن معنويت در تشكيلات انجمن اسلامي
حالا به اين موضوع ميرسيم كه اركان معنويت تشكيلاتي مانند انجمن اسلامي، چيست؟
يك وقت معنويت را شخصاً من خودم دارم، اين راحت است. گاهي من اين معنويت را در خانه ام با پدر و مادر يا همسر و فرزندم دارم، اين يك معنويت ديگر است. گاهي هم من معنويت را داخل مدرسه دارم ، يك آقا يا خانمي هستم كه تنهايي نمازم را مي خوانم. در بين دوستانم هم دقت مي كنم. اما معنويت در تشكيلات يك معناي ويژهتري دارد.آن هم تشكيلاتي كه مدعيِ اسلامي بودن است.
قاعدتاً وقتي مي گوييم معنويت در انجمن اسلامي يا معنويت تشكيلاتي، اين معنويت بايد يك نكاتي داشته باشد كه من بر همين اساس اين نكات را مطرح ميكنم. اركان اش اين ها هستند:
۱- درك حضور خدا
انسان در همه ي لحظه ها ، در همه ي حالات ، در همه ي سكنات، حضور خدا را حس كند. يعني چه حضور خدا را حس كند؟ يعني حس كند يك ناظري كه به چشم هيچ كس نمي آيد، دارد او را نگاه مي كند. هر چه آدم به اين مسئله بيشتر برسد عصمت اش بيشتر مي شود. پس انسان معصوم كسي است كه بيشتر از همه احساس حضور خدا را مي كند. اين انسان معصوم مي شود.
گاهي ميپرسند: مگر فردي ميتواند گناه نكند يا فكر گناه هم نكند يا حتي فكرِفكرِ گناه هم نكند!؟ جواب اين سؤال
« بله » است. هر چه بيشتر احساس حضور خدا را در زندگياش داشته باشد به اين مهم نزديك تر مي شود. خيلي در اينجا حرف است، تمام توحيد همين جاست.
مي گويند امام حسن(ع) مي خواستند نماز بخوانند و صداي اذان كه بلند مي شد رنگشان ميپريد! ما چطوري هستيم! تا صداي الله اكبر به گوش ميرسد ميگويم : ” آخ پاشم نمازم را بخوانم خيالم راحت بشه … آخيش نمازم را خواندم خيالم راحت شد. ” انگار يك باري روي دوش من است و حتما بايد اين را بردارم ، انگار در رودر وايسي با خدا قرار گرفتهام و چارهاي نيست، اين احساسم نسبت به خداست.
فرضاً نماز كه مي خوانم مي گويم : ” بسم الله الرحمن الرحيم، اين امتحان حسابان را من چه كار كردم، يك ضرب و تقسيمي مي كنم و بعد مشكلات تشكيلاتي را هم حل مي كنم و براي ۲۲ بهمن هم برنامه ميريزم و در آخر هم ميگويم السلام عليكم و رحمة الله و بركاته ”
به نظر شما آيا من نماز خواندم؟ نميدانم چه حسابي در اين نماز هست كه خيلي چيز با بركتي است و كلي از مشكلاتمان را در نماز رفع و رجوع ميكنيم. چرتكه مي اندازيم ، حساب هايمان را بجا مي آوريم، مشكلات خانوادگي مان را رفع مي كنيم.
بعضي وقت ها ،خودم نمازم را طولانيتر ميكنم و ميگويم : ” طولانيترش بكنم بهتر است! ” اما اگر فكر ميكني كه حواست پرت ميشود سه تا سلام آخر را يكي بگو! البته يك چيزي بگويم؛ اولش تمركز كردن سخت است، شيطان يك چيزي ميداند و تا ذهنتان را متمركز ميكنيد، مدام از اين در و آن در وارد ميشود تا اين تمركز را از بين ببرد.
آقاي مطهري جوان بودند رفته بودند پيش يك استادي- انصاري همداني- به ايشان گفته بود: ” آقاي مطهري! نماز ميخواني، چی كار ميكني؟ جواب داده بود: ” به مباني نماز توجه ميكنم . ” بعد ايشان گفته بود: ” پس كي نماز ميخواني؟ ”
وضعيت ما چطور است؟ من خودم را ميگويم و شما هم ان شاءا… بالاتر از من هستيد. به همين مباني نمازم توجه بكنيم، پيشكش مان.
اين احساس حضور خدا خيلي خوب است. شنيديد؟ آن قصه اي را كه يك ملايي در مكتب به شاگرداش گفته بود: ” برويد يك مرغ ذبح كنيد، فردا بياوريد! ولي يك شرط دارد، مرغ را جايي سر ببريد كه كسي نباشد. ” همه آوردند، فقط يك نفر مرغ را زنده آورد. استاد به اين آقا پسر گفت تو چرا اين جوري زنده آوردي؟ گفت: شما به من گفتي مرغ را جايي سر ببر كه هيچ كس نباشد!. من هر جايي رفتم ديدم خدا هست. اين داستان مصداق همان احساس حضور خداست. همان كه حضرت يوسف در جواب زليخا گفت: ” قَالَ مَعَاذَ اللّهِ إِنَّهُ رَبِّي أَحْسَنَ مَثْوَايَ إِنَّهُ لاَ يُفْلِحُ الظَّالِمُونَ. ” اين احساس حضور را بايد انسان داشته باشد. آنوقت تجلي اين احساس حضور كجاست؟ درحضورامام زمان(عج) . چون ما احساس حضور امام زمان را نميكنيم فكر ميكنيم حاضر هم نيست و لذا غلط است.
۲- حيا
تا ميگويم حيا، ذهنيت شما فقط اين نباشد كه مردها بايد پوشيده باشند ، زن ها بايد اينجور باشند. البته آن هم هست. اما اگر حيا ۱۰ قسمت باشد اين تصور فقط يك جزء از حياست. حجاب يك جزء از حياست. اما اين كه انسان حيا داشته باشد يعني نسبت به عظمت خدا اين گونه باشد. بعضيها به اين مورد “حياي هيبت” ميگويند. يعني انسان از عظمت خدا حيا كند.
حتي در صدا كردن آدم بايد با حيا صدا كند ـ هم خدا را هم پيغمبر خدا را ـ برويد در قرآن بگرديد! يك جا به پيغمبر نگفته يا احمد! يا عيسي گفته ، يا موسي گفته، يا آدم گفته، يا داوود گفته اما يا احمد نگفته، گفته يا ايها النبي ! يا ايها الرسول ! يا ايها المدثر ! يا ايها المزمل ! تعريفي، تجليلي و با عظمت، پيامبر را صدا كرده است.
به ما هم – در سوره حجرات – گفته است که با تجليل، پيامبر و آلش را صدا كنيم. همين طوري صدا نكنيم ولذا اين يك نوع حيا است.
من با بعضي از خانم ها و آقايان كه درمورد حجاب صحبت مي كنم ، ميگويند: اگر يك آقا پسري ميآيد و لباسش آستين كوتاه است، مگر اين لباس حرام است؟!. خوب دقت كنيد! آستين كوتاه براي مرد حرام نيست، ولي يادت باشد شما نبايد خودت را فقط مقيد به حلال و حرام كني. خيلي از كارها را كه شما انجام مي دهي، به اين خاطر نيست. اگر قرار باشد اين جوري رفتار كنيم، پس هر كدام از پدرهاي ما بايد به مادرمان ماهي ۵۰۰ ، ۶۰۰ هزار تومان پول بدهند. حق زن است به خاطر لباسي كه مي شويد. غذايي كه درست مي كند ، بچه اي كه شير مي دهد، حق الزحمه بگيرد. غير از اين كه مرد موظف هست نفقه بياورد، حقوق هم بايد بدهد. ولي در هيچ كدام از خانوادههاي ما اين كار نميشود. چرا؟ چون بالاتر از احكام اخلاق است. بله من آستين كوتاه بپوشم حرام نيست ، خلاف شرع نيست، اما خلاف اخلاق هست.
براي همين است كه ميگويند خيلي از اعمال، “حُسن و قبح ذاتي” دارد. يعني عقل كسي نميپسندد. اگر آدم، مسلمان هم نباشد، ميگويد: اين كار درستي نيست. ولذا دروغ حرام است و قبل از اين كه حرام باشد، قبيح است. هر آدم عاقلي مي گويد: دروغ بد است و كار ندارد كه مسلمان يا غير مسلمان باشد و لذا حوزه ي اخلاق حوزه اي است كه هر آدم مسلمان و نامسلماني اين را مي فهمد.
ادامه دارد..