قال السجاد: إنَّ لِلْعَباسِ عِندَاللهِ عزّوّجلّ مَنْزِلَهً یَغْبِطُهُ بِهَا جَمیعُ الشُّهَداءِ یَومَ القیامَهِ.[۱]
مقدمه
عباس تسلیم، یقین و وفایش بی نظیر بود. ایمان محکم، بصیرت کافی، و یقین داشت. شخصیتی که وقتی امام حسین آمد کنار بدنش، آن هنگامی که روی زمین افتاده بود به او خطاب کرد و فرمود:
اخی یا نورَ عَینی یا شقیقی/فَلی قد کنتَ کالرُّکنِ الوثیقی
آیا قمَرَاً مُنیراً کنتَ عَونی؛
ای ماه نورانی حسین، تو پشتیبان من بودی تو مثل یک رکن وثیق و پشتوانة استوار برای حسین بودی.
امشب و فردا منسوب به این شخصیت است، با توجه به این که میدانید اباالفضل العباس و همچنین علی اکبر هر دو جوان بودند. نقل شده در کربلا اباالفضل ۳۷ سال داشت و علی اکبر بین ۱۸ تا ۲۵ سال و بسیاری از شهدایی که در کربلا جانشان را فدا کردند جوان بودند، و در سنین نوجوانی و جوانی آمدند و این گونه کنار اربابشان جان دادند. من عرایضم را با توجه به این مناسبت و با توجه به این که حاضرین جلسة ما را غالباً جوانها و نوجوانها تشکیل می دهند، در دو قسمت تقدیم میکنم؛ قسمت اول ویژگیهای دوران جوانی، و در قسمت دوم به زندگی قمربنی هاشم و حس مسئولیت او در برابر امام اشارهای میکنم.
ویژگیهای دوران جوانی
جوانهای عزیز، گاهی انسان توانمندیهایی دارد که خودش هم خبر ندارد. جوانی فصل نشاط است، فصل سبزی حیات است، فصل شیرین زندگی است. جوانی تکرار پذیر نیست، صفات جوانی باعث ماندگاری در کهنسالی و میانسالی است. جوان روحیهای شاد، بانشاط، روحیة فضیلت جویی و حق طلبی دارد. دوران جوانی، دورانی است که اگر کسی از آن خوب استفاده کند میتواند تا پایان عمر خودش را به طور دقیق رقم بزند. دوران جوانی دوران رشد استعدادها و توانمندیهاست.
ویژگیهای جوانان و نوجوانان
عزیزان، من پنج، شش مورد از خصوصیات دوران شما را برایتان میشمارم تا کسانی که در این سن قرار دارند آن را حفظ کنند و مدنظر قرار دهند و کسانی که از این سن گذشتهاند با این آشنایی با جوان صحبت کنند. همة این موارد را هم به تاریخ و روایات مستند میکنم تا بدانید خصوصیات جوان چیست.
- آسان پذیری
یک خصوصیت جوان رقّت طبع و آسان پذیری است. امام صادق علیه السلام میفرماید: «لِأنَّ قَلبَ الشّابّ أرّقُّ مِنْ قَلبِ الشّّیخ»[۲]؛ قلب جوان از قلب انسانهای کهنسال رقیقتر است؛ یعنی آسان پذیرتر است، زودتر مطلب را میگیرد و زودتر تغییر میکند. پیامبر فرمود: وقتی خدا مرا مبعوث کرد فرمود: «اوصیکم بِالشُبان» بر شما باد به جوانها، «انَّ الله بَعَثَنی حَقّاً بَشیراّ و نذیراً» خدا مرا به عنوان نبی و پیغمبر حق فرستاد که مردم را پند و اندرز بدهم، «فَحالَفَنی الشُّبان» اولین کسانی که به من دست دادند جوانها بودند. «حالف»؛ یعنی حلف و پیمان،«وَخالَفَنی الشُّیوخ ثم قَرَأ فَطالَ عَلَیهِم الأمدُ فقسَتْ قُلُوبُهُمْ»[۳]؛ و اولین مخالفین من در میان کهنسالان بودند، آنها دیرتر مرا پذیرفتند.
داستانها و شواهدی پیرامون آسان پذیری جوانان
مورد اول: ابوجهل با پیغمبر آن قدر مبارزه کرد، که حتی در آن روزی که در جنگ بدر سر از بدنش جدا میکردند به پیغمبر ناسزا میگفت. پیغمبر فرمود: فرعون زمان من؛ یعنی ابوجهل از فرعون زمان موسی بدتر بود، چون وقتی فرعون داشت در آب غرق میشد دیگر ناسزا نمیگفت، گفت اشتباه کردم اما ابوجهل حتی موقع جدا کردن سر از بدنش ناسزا میگفت.
مورد دوم: ابوجهل برادری دارد به نام «عیاش» یا «عِیاش» که برادر مادری ابوجهل است. او یک جوان است، آمد مدینه خدمت پیغمبر گرامی اسلام مسلمان شد. ابوجهل پسر جوانی هم به نامه اکرمه دارد او هم مسلمان شد. هم پسر ابوجهل و هم برادر جوانش مدینه آمدند. ابوجهل به بهانة اینکه مادرمان مریض است و حالش خوب نیست میخواهیم برادرمان را پیش او ببریم،[۴] برادرشان را از پیغمبر جدا کردند و به طرف مکه آوردند، همان سالهای اول هجرت بود. ابوجهل دستور داد دستها و چشمهای این جوان را بستند، طنابی به گردنش انداختند و در کوچههای مکه او را چرخاندند و فریاد میزدند یا اهل مکه، ببینید ما با این جوانی که – تعبیر اوست- سفاهت به خرج داده و مسلمان شده چه ميکنیم، شما هم همین کار را با او بکنید. او را در شهر چرخاندند و تحقیر کردند و در زیرزمین منزل زندانی کردند، آب و غذایش را کم کردند، اما او دست از پیغمبر و از رسول خدا برنداشت. این روحیة جوان است، اولین خصوصیت جوان رقیق بودن قلب، قدرت تغییر، آسان پذیری، و سهل الوصول بودن از نظر معارف اسلامی است. از این دست نمونههای فراوانی در تاریخ اسلام داریم.
مورد سوم: ابان ابن سعید یک جوان بود، پدرش با پیغمبر مبارزه کرده بود، دو برادرش در بدر در سپاه کفر مقابل پیغمبر، کشته شده بودند با این وصف، یعنی کسی که دو داغ از دو برادر آن هم در جبهة کفر دیده، اما خودش پذیرش داشت، خدمت رسول خدا آمد و مسلمان شد.[۵] این اولین خصوصیت جوان است. جوانان، این مطالب را میگویم که این خصوصیات را از شما نگیرند، یا این خصوصیات را در جای دیگر به کار نبرید. توانمندی این سن از یک مسیری که گذشت، دیگر از دست میرود.
- قدرت فضیلت طلبی
ویژگی دوم جوان، عبارت است از فضیلت جویی، حق طلبی، شجاعت در راه فضیلت؛ اگر جوان در جایی دید که فضیلتی هست و برای او ثابت شد، قدرت ریسک دارد، جلو میرود، به میدان میزند. شجاع است و ملاحظه ندارد. اگر فضیلت یافت، جانش را در طبق اخلاص میگذارد. این ویژگی دوم یک جوان است. من امشب یکی دو نمونه برای شما بگویم.
داستانها و شواهدی پیرامون فضیلت طلبی جوان
مورد اول: در آستانه جنگ جمل جوانی بود به نام مسلم مشاجعی؛ جوانی مؤمن، متدیّن، قرآن خوان و با دین،وقتی امیرالمؤمنین فرمودند: چه کسی حاضر است برود با قرآن با اینها حرف بزند؟ قرآن را به اینها عرضه کند که بدانند دارند با مصداق قرآن میجنگند، او گفت: من میروم. قرآن را برداشت، آمد مقابل سپاه جمل ایستاد. فریاد زد و شروع کرد به خواندن قرآن و تبلیغ کردن.شمشیر زدند دست راستش را قطع کردند، قرآن را به دست چپش گرفت و فریاد زد، دست چپش را قطع کردند. قرآن روی سینهاش و او بر زمین افتاد.روی زمین به او تیر زدند، قرآن با سینه به هم دوخته شد، جوان با قرآن روی سینهاش در خون خودش میغلطید. در حالی که دو دستش را از دست داده بود. مادرش هم آن جا بود – حالا به چه مناسبتی در این نبرد بوده، نمیدانم- نقل شده است مادر آمد کنار بدنش و اشعاری خواند، گفت: خدایا شاهد باش جوان من حرف ناپسندی نزده بود، قرآن خوانده بود، شاهدش هم این قرآنی است که روی سینهاش است. امیرالمؤمنین فرمود: «إنَّ الْفَتَی مِمَّنْ حَشَا اللهُ قَلْبَهُ نوراً»[۶] خدا قلب این جوان را پر از نور کرده، این جوان نورانیت محض شده است. این شجاعت و فضیلت طلبی خصوصیت یک جوان است.
مورد دوم: زمانی که پیغمبر گرامی اسلام در مدینه بودند، فرمودند: من شنیدهام خالد بن سفیان علیه ما سلاح جمع کرده و میخواهد به مدینه حمله کند. او مفسد فی الارض است، چون علیه نظام اسلامی سلاح و لشکر جمع کرده و میخواهد به مسلمانان حمله کند. فرمود: چه کسی حاضر است برود با او درگیر شود و او را بکشد و شرّ او را از سر مسلمانان کم کند؟ دستور پیغمبر است کشتن کسی که حکمش فساد است، مفسد فی الارض است. یک جوان به نام عبدالله بن انیس بلند شد، گفت: یا رسول الله من میروم، فقط نشانیهای او را به من بدهید که من به اشتباه کسی را نکشم. آقا فرمود: نشانی او این است که هر وقت به او نگاه میکنی انسان به یاد شیطان میافتد، چون او شیطان مجسم است. هیکل درشتی دارد، لرزه به اندام میاندازد، در فلان منطقه زندگی میکند، در فلان جا دارد سلاح جمع میکند. – این جوان است که قدرت ریسک دارد، این جوان که توان فضیلت جویی دارد، راحت میگذرد، تعلق خاطرش کم است- بلند شد آمد او را پیدا کرد و به بهانة این که من هم ميخواهم کمک تو کنم، میخواهم به تو پول و سلاح بدهم و جزو مخالفین ثبت نام کنم، آمد و با او درگیر شد و او را به درک واصل کرد. وقتی برگشت از همان دور که میآمد پیغمبر فرمود: چهرهات فلاح را نشان میدهد، فرمود: «أفلَحُ الوَجه» چهرهات نشان میدهد که پیروز هستی. عرض کرد بله، یا رسول الله. فرمود: صبر کن. نقل کردهاند پیغمبر به داخل خانه رفت عصای مبارکش را آورد – این داستان را ابن هشام در سیرهاش نقل کرده- عصایش را به او داد و فرمود: سفارش کن این عصا را با تو دفن کنند و به خاک بسپارند، در قیامت با این عصای من به صحرای محشر بیا، در آن جا راحت من را پیدا میکنی.[۷] این عصا یک نشانه و ودیعه باشد، ان را تا قیامت گرو نگه دار. خوب این جوان است که قدرت فضیلت طلبی دارد.
- عشق به عبادت و بندگی
ویژگی سوم جوان، عشق به عبادت است. ممکن است به دلایل خاصی یک انحرافی پیدا شود، ممکن است جوان کمی به نماز و به عبادت بی توجهی کند ولی فطرت جوان عبادت طلب است، عبادت جوست. پیغمبر اکرم فرمودند: «ان الله تعالی یباهی بالشاب العابد الملائکه، یقول أنظروا الی عبدی! ترک شهوته من أجلی»[۸]؛ خدا پیش ملائکه اش به جوان عابد، افتخار میکند، میگوید: ملائکه! نگاه کنید این عبد، این جوان شهوتش را به خاطر من ترک کرده، من هم به عزتم قسم، سایة رحمتم را بر سرش میگسترم، گاهی کسی نمیتواند گناه کند گاهی کسی پولی ندارد میگوید که اهل ربا نیستیم، آخر تو که پول نداری به کسی بدهی و ربا بگیری یا میگوید ما اهل نزول نیستیم. گاهی اصلاً توان نگاه کردن به نامحرم را ندارد، گاهی این قدر قوای او از بین رفته که امکان ارتکاب حرام و شهوت رانی را ندارد، به قول معروف میگوید بی بی از بی چادری در خانه نشسته، گاهی این گونه است. اما جوان که این طور نیست،خدا به ملائکه میگوید: ببینید این جوان به خاطر من شهوت را ترک کرده، او که میتواند برای نماز اول وقت در مسجد نباشد، میتواند خیلی جاهای دیگر باشد، -فضاهای الان هم که کم نیست، در جامعه فراوان است، -این جوان ميتواند این چشمی را که روی قرآن انداخته به نامحرم هم بیاندازد، اما ملائکه نگاه کنید، خدا افتخار ميکند. روایت داریم امام صادق فرمود: «مَنْ قَرَأ القُرآنَ وَهُوَ شابّ مؤمِنٌ»؛ جوانی که قرآن بخواند، «اخْتَلَطَ القُرْآنُ بِلَحْمِهِ وَ دَمِهِ»[۹]؛ قرآن با گوشت و خونش مخلوط میشود، در وجودش نفوذ میکند چون جوان است و در حال رشد و شکل گیری است. ویژگی دیگر جوان میل به عبادت است. فطرت جوان پاک است، اگر هم یک وقتی مخالفتی دارد سطحی است.
داستان و شاهدی پیرامون عبادت جوان
جوانی بود به نام عامر ابن عبدقیس- این داستان برای جوانان جالب است، نوشتهاند در صفیّن هم خدمت امیرالمؤمنین بود البته در آن زمان دیگر جوان نبود، سنش بالا رفته بود و در کنار امیرالمؤمنین با سپاه صفین جنگید، او در جوانیاش در اکثر جنگهای پیغمبر شرکت کرد- او میگفت: اگر یک آیة قرآن شامل حال من شود برایم بس است. به او ميگویند کدام آیه؟ ميگوید: آیهای که خدا میفرماید: «إِنَّمَا يَتَقَبَّلُ اللّهُ مِنَ الْمُتَّقِين»[۱۰]؛ خدا عمل انسان باتقوا را قبول میکند،عمل همراه با ریا و عمل همراه با شرک، عملی که به خاطر چشم و هم چشمی باشد، و عملی که از روی ریا و برای غیر خدا باشد این پذیرفته نیست، کما اینکه عمل قابیل پذیرفته نشد، در حالی که او هم قربانی کرد. گاهی میبینید یک نماز به عرش میرسد، گاهی یک انفاق چقدر ارزش پیدا میکند، مثل انگشتری که حضرت علی در حال نماز انفاق میکند و برای آن یک آیه نازل میشود. که این به کیفیت عمل بستگی دارد. شخصی میگوید در یکی از جنگها شب بود بیرون آمدم،دیدم صدای گریه میآید رفتم دیدم همین جوان، عامر ابن عبدقیس، در یک جایی سرش را به سجده گذاشته، و در حال گریه است و میگوید: الهی و ربی و سیدی؛ خدای من، مولای من، آقای من، من سه چیز از تو خواستم،دو تای آن را به من دادی، به آن عزتت قسم، سومی آنها را هم به من بده. گریهاش که تمام شد، بلند شد، یک وقت نگاهش به من افتاد. گفت تو حرفهای مرا گوش میکردی؟ گفتم: بله، چه از خدا خواستی؟ سه خواستهات چه بوده که خداوند دو تا را مستجاب کرده و یک دعای دیگر مانده؟ گفت: به تو میگویم، ولی تا زندهام به کسی نگو،از خدا خواسته بودم میل نداشته باشم به نامحرم نگاه کنم. از خدا خواسته بودم این قدرت را از من بگیرد. توانی به من بدهد که نگاهم به بدن نامحرم نیفتد. خدا این توان را به من داده و به نامحرم نگاه نمیکنم. –این یک توان است که یک جوان در عنفوان جوانی دعایش را بکنید دعاهایتان مستجاب میشود. کمی هم خودتان اراده و توان را به آن اضافه کنید، خدا به شما این اراده را میدهد.
خواستة دوم از خدا خواستم از هیچ کس غیر خودش نترسم، این توفیق را هم من به داده الحمدلله، شجاع هستم و سوم از خدا خواستهام اندکی خوابم را کم کند- بالاخره جوان است خواب در جوانی لذیذ است- از خدا خواستم از خوابم کم شود و به عبادتم افزوده شود. هنوز این را به من نداده، چیزی که برایش گریه میکردم این است.[۱۱] این خصوصیات جوان است.
بهترین عامل برای حفظ یک جوان
چرا در جامعة ما مقداری روابط به هم ریخته است؟ چرا انسان به سادگی شاهد بعضی از بی عفتیها در جامعه است؟ چرا بعضی روابط، روابط صحیحی نیست؟ چرا قبح گناه در بعضی جوامع و در بعضی مراکز شکسته شده؟ جوان اولاً از خدا بخواهد، بعد پدر و مادر هم کمک کنند که ازدواج کند. این بهترین عامل برای حفظ یک جوان در مقابل ناملایمات است. اگر نتوانست ازدواج کند قرآن میگوید عفت پیشه کند، جایگزین مناسب پیدا کند، با ورزش، با مراجعاتی که با دوستان دارد، با درس، با مطالعه به نوعی وقتش را پر کند که اصلاً این شهوت میدان پیدا نکند که او را در دام خود بکشد. در جامعهای که آلوده شد، آن وقت دیگر نمیتواند یک همسر خوب پیدا کند.
اگر از شما سؤال شد که خصوصیات جوان چیست؟ ۱- رقت طبع، ۲- حقیقت طلبی، ۳- میل به عبادت.
- قدرت عفو و گذشت
جوان زود میگذرد، کینه ندارد، نوجوان زود میگذرد کینه ندارد. برادران یوسف جوان بودند، اشتباه هم کردند و برادرشان را در چاه انداختند، حسادت ورزیدند، ولی همین که فهمیدند اشتباه کردهاند، بلافاصله گفتند: «يَا أَبَانَا اسْتَغْفِرْ لَنَا»[۱۲] بابا از خدا بخواه ما را ببخشد. – این آیه در سورة یوسف است که یک عمر این داستان را شنیدهایم، و پیامش این است که جوان زود گذشت است. قدرت عفو و گذشت در او زیاد است، کینه ندارد. اگر زمانی قهر او با رفیقش طول بکشد این تأثیر شیطان و هوای نفس اوست. اگر در جوانی دیدید که رابطهاش با دوستش صمیمی نیست این در اثر هوای نفس است. اگر اندکی به فطرتش رجوع کند برمیگردد.- یوسف هم بخشید، بلافاصله گفت: «لاَ تَثْرَيبَ عَلَيْكُمُ الْيَوْمَ يَغْفِرُ اللّهُ لَكُمْ».[۱۳]
- تسلیم در برابر حق
خصوصیت پنجم جوان تسلیم است. جوانهای عزیز! اینها توانمندیهای شماست، از امثال بنده شاید کمی گذشته باشد، اینها توانمندیهای شماست، شمایی که هنوز سنتان اکثراً زیر ۳۰ است. ویژگی پنجم جوان تسلیم در برابر حق است. ممکن است انسان به ظاهر یک روحیة پرتوقعی در نوجوان و جوان مشاهده کند، ممکن است جوان زور را نپذیرد، نمیشود با ملامت و سرزنش و تحقیر جوان را امر به معروف و نهی از منکر کرد. در روایات داریم افراط در ملامت لجاجت میآورد، جوان در برابر حق تسلیم است. همین حضرت علی اکبر که امروز منسوب به اوست، وقتی پدر بزرگوارش در مسیر فرمودند ما به شهادت میرسیم، و «انّا لِلهِ وَإنّآ اِلَیهِ راجِعُونَ» را بر زبان راندند، بلافاصله عرض کرد: پدر جان! «اَوَلسنا علی الحق»؛ مگر ما بر حق نیستیم؟ امام فرمود: بله پسرم، ما که بر حقیم، ترسی نداریم.[۱۴] این تسلیم است. امیرالمؤمنین تا وقتی که پیغمبر زنده است جوان بود، زمانی که پیغمبر این جمله را فرمود شاید سن ایشان زیر سی سال بود. پیغمبر فرمودند: علی جان! روزی را میبینم که خون سرت محاسنت را خضاب میکند و فرقت شکافته میشود. امیرالمؤمنین نفرمود یا رسول الله چه کسی میزند؟ کجا میزند؟ چگونه میزند؟ بلافاصله عرضه داشت یا رسول الله آیا دینم سالم است؟؛ «وَذَلِکَ فِی سَلَامَهِ دینِی»؟ آیا عاقبت به خیرم؟ اگر عاقبت به خیرم دیگر نمیترسم.[۱۵] این هم ویژگی پنجم جوان است: تسلیم بودن در برابر حق.
- بازگشت از کار ناشایست
ویژگی ششم جوان، بازگشت است، جوان زود برمیگردد، زود تغییر میکند، لذا پیامبر فرمود:«انّ الله تعالی یُحِبُّ الّّابَّ التّائِب»[۱۶]؛ خدا جوان توبه کننده را دوست دارد، به جوان توبه کننده افتخار میکند چون قابلیت تغییر در او زیاد است. در جنگ صفین بود که یک جوانی هم قرآن ميخواند و هم با امیرالمؤمنین میجنگید. آقا جلو آمد، فرمود: چه میخوانی؟ عرض کرد: آقا قرآن!!
خدا امویان را لعنت کند؛ آن قدر علیه اهل بیت و امیرالمؤمنین تبلیغ کردند که شخص شمشیر به دست گرفته، قرآن میخواند و با علی که قرآن ناطق است میجنگد. این قدر تبلیغ کردهاند که شخصی در صفین به یکی از اصحاب علی میگوید: «فَإنّی أُقاتِلُکُمْ لِأنَّ صَاحِبَکُمْ لَا یُصّلِّی کَمَا ذُکِرَ لِی»[۱۷]؛ به ما گفتهاند علی نماز نمیخواند. امویها این گونه کار کرده بودند، – حضرت او را متوقف کرد، فرمود: جوان چه سوره ای را میخوانی؟ گفت: آقا، سورة عَمَّ يَتَسَاءلُون عَنِ النَّبَإِ الْعَظِيم. فرمود: «أتَعْرِفُ النَّبَأَ العَظیمَ الَّذِي هُمْ فِيهِ مُخْتَلِفُون»؛ میدانی معنای نبأ عظیم چیست؟ – چون خدا در این سوره میگوید: «عَمَّ يَتَسَاءلُون عَنِ النَّبَإِ الْعَظِيم»؛ ما یک روزی از شما در مورد خبر بزرگ میپرسیم. معلوم است خبر توحید، معاد، قیامت و ولایت است در دین اینها مسائل اساسی و پشتوانه است. – فرمود: جوان، تو ميدانی داری با مصداق این آیه میجنگی؟ «أنَا وَ اللهِ النَّبَأُ العَظیمُ الَّذی فِیهِ اخْتَلَفْتُمْ»؛ به خدا قسم نباء العظیم من هستم. تو با مصداق این داری میجنگی.[۱۸]
ابن عباس پیش معاویه آمد و گفت: معاویه، چرا کلاسهای تفسیر را تعطیل کردی؟ – معاویه گفته بود کسی حق ندارد تفسیر قرآن بگوید. قرآن را فقط بخوانید، اگر هم کسی تفسیر آن را خواست نزد خودمان بیاید، از اهل بیت سئوال نکند، چون ميدانست تفسیر قرآن توسط اهل بیت چیست اگر یک جوان فهمید برمیگردد – جوان شمشیرش را زمین گذاشت و به امیرالمؤمنین ملحق شد و تغییر کرد. جوانها، نوجوانها شما را به خدا دربارة شش خصوصیتی که گفتم فکر کنید، این ارزشها و این توانمندیها را راحت نفروشید، راحت از دست ندهید. شما بیش از این حرفها ارزش دارید
و تحسبُ اِنَّکَ جِرمٌ صَغیر و فیکَ انطوی العالَمُ الاکبر[۱۹]
جوان رقت طبع دارد، فضیلت جو است، تسلیم است، توبه دارد و زودگذشت است، اگر این شش خصوصیتی که من عرض کردم متوجه شدید؛ حال بیایید یک ارتباط اجمالی هم با زندگی اباالفضل العباس برقرار کنیم و بحث را با زندگی ایشان تطبیق دهیم و اندکی هم با این شخصیت آشنا شویم.
حس مسئولیت پذیری
یکی از خصوصیاتی که باید در زندگی ما باشد حس مسئولیت است. ما یله و رها نیستیم، کسی نميتواند بگوید من هر چه دلم ميخواهد میگویم و هر کار دلم ميخواهد انجام میدهم. بالاخره جامعه برای من و شما یک مسئولیتی ایجاد ميکند. یک راننده در خیابان نمیتواند به هر طرف برود، بعضی جاها مخصوص عبور تاکسی یا اتوبوس است، بعضی جاها یک طرفه است، تاکسی هم نمیتواند برود، در بعضی جاها اگر توقف کنی حمل با جرثقیل دارد، بعضی جاها جریمه دارد. شما اینها را میپذیری و هیچ وقت هم با پلیس دعوا نمیکنی که چرا اینجا تابلو زدهاید؟ این قوانین رانندگی است، من هم در برابر این قوانین احساس مسئولیت میکنم. شما در مورد قوانین طبی احساس مسئولیت میکنی،آقایی که بیماری قند دارد، اگر پیش پزشک رفت و پزشک گفت آقا نباید قند بخوری، برایت ضرر دارد، نمیگوید آقا به شما چه ربطی دارد، میخواهم بخورم. پزشک میگوید: اگر هر چه دلت خواست خوردی دستت را قطع میکنند، پایت را قطع ميکنند، قند به قلبت میزند و از بین میروی. میگوید چشم، نان سوخته میخورد، به شیرینی نگاه میکند تأسف میخورد، اما آن را نمیخورد. چرا؟ چون بیماری قند دارد و میپذیرد. شما در برابر قوانین اجتماعی حس مسئولیت دارید و آن را قبول میکنید. در برابر قوانین طبی حس مسئولیت دارید و آن را قبول میکنید. در برابر قوانین آموزشی همین گونه. به یک دانشجو میگویند اگر معدلت زیر چهارده شود مشروطی. میگوید: چشم. میگویند اگر سه جلسه غیبت کنی واحدت حذف میشود، قبول میکند، نمیآید با مسئول آموزش دانشگاه دعوا کند چون این یک قانون است اعلام هم شده و از اول باید بپذیرد.
اهمیت قوانین الهی
چرا ما که در برابر قوانین شهری و اجتماعی حس مسئولیت داریم و قبول هم ميکنیم؟ چون از جریمهاش میترسیم، در برابر قوانین طبی حس مسئولیت داریم و قبول هم میکنیم. چگونه یک جوان، راحت خودش را زیر تیغ جراحی قرار میدهد تا آپاندیسش را در بیاورند؟ چرا درد را تحمل میکند؟ چرا درد آمپول و بیهوشی را تحمل میکند؟ چون ضرر ندارد در برابر قوانین طبی تسلیم است. در برابر قوانین اجتماعی تسلیم است، در برابر قوانین آموزشی تسلیم است. پس چرا در برابر قوانین الهی تسلیم نیست؟ اینجا تابلو زده میگوید غیبت ممنوع، تهمت ممنوع، ناسزا ممنوع، بی دینی ممنوع، اگر نماز صبحت را نخوانی مشروطی، اگر از نظر نماز غیبت داشتی در قیامت باید جواب بدهی. چرا شما در برابر مشروط شدن دانشگاه به سادگی کوتاه میآیی؟ در برابر یک تابلو رانندگی ماشین را پارک نمیکنی، اما در مقابل این همه تابلوی قرمز و تابلوی ممنوعی که در قرآن زده؛ مسخره نکن، غیبت نکن، دروغ نگو، ربا نگیر، چرا کوتاه نمیآیی؟ آدم دلش میسوزد وقتی میبیند بعضیها برای قوانین الهی که رأس همة قوانین است به اندازة قوانین طبی هم اهمیت قایل نیستند. یعنی این آقا این قدر که در مرض قندش به حرف پزشک گوش میدهد و قند نمیخورد، به حرف ۱۲۴۰۰۰ پیغمبر، قرآن، تورات، انجیل و عالِم که ميگوید آقا دروغ و غیبت زندگیات را به خطر میاندازد و باعث میشود گرفتار فشار قبر شوی، توجه نمیکند. میگوید بهشت بر فحّاش و ناسزاگو حرام است، پیامبر فرمود: «إنَّ اللهَ حَرَّمَ الجَنَّهَ عَلَی کُلِّ فَحَّاشٍ»[۲۰]؛ خدا بهشت را بر آدم فحاش حرام کرده، و او را در آن جا راه نمیدهد چون در آن جا نه لغو است نه تأثیم، «إلّا قیلاً سَلاماً سَلاماً»[۲۱] در آن جا زبان و حرف سالم ميخواهند، آن جا زبانی را که به ناسزا گشته به بهشت راه نمیدهند. پس چرا ما در برابر قوانین الهی، احساس مسئولیت نمیکنیم؟
مسئولیت در مقابل ائمه
حس مسئولیت شاخههایی دارد که من فرصت ندارم آنها را تبیین کنم. یک شاخة آن، حس مسئولیت در برابر امام معصوم است، من این را عرض کنم و دعایتان کنم. ما در مقابل امام معصوم حس مسئولیت داریم، وقتی شما به زیارت علی ابن موسی الرضا علیه السلام میروید میگویید: آقا «أشْهَدُ أنَّکَ تَشْهَدُ مَقَامِی وَ تَسْمَعُ کَلَامِی وَ تَرُدُّ سَلَامی»؛ من شهادت ميدهم شما من را میبینید، شما که مثل افراد عادی نیستید، شما حی و زندهاید، شما نزد پروردگارتان روزی ميخورید.
داستان وفاداری حضرت ابوذر
ميدانید جنگ تبوک، جنگ سختی بوده؛ تشگی، گرسنگی، طول مسافت. پیغمبر پرسید: کو اباذر؟ گفتند: یا رسول الله، نیامد، نیست، شاید عقب مانده. فرمودند: توقف کنید شاید بیاید، اندکی توقف کردند، یک وقت دیدند یک کسی افتان و خیزان، سلّانه سلّانه از آن دور میآید. پیغمبر فرمود: امیدوارم ابوذر باشد. وقتی جلو آمد دیدند اباذر است، بسیار تشنه است، لبهایش خشکیده و چهرهاش برافروخته، روی زمین افتاد و بیهوش شد. حضرت فرمود: بروید آب بیاورید، کمی آب به سر و صورتش بزنید، آب به او بدهید تا به هوش بیاید. یک نفر گفت: یا رسول الله، مشک آب بر دوشش است، خودش آب به همراه دارد. عجب! مشک آب را باز کردند، مقداری آب به او دادند، به هوش آمد و سرحال شد. حضرت فرمود: اباذر، چرا آب نخوردی و تشنه آمدی؟ گفت: یا رسول الله، به جایی رسیدم که آب گوارایی داشت، مشکم را پر کردم، گفتم تا شما آب ننوشید من نمیخواهم لبهایم به آب بخورد، وفای من اقتضا میکرد تا قبل از آنکه شما از این آب ننوشید من از این آب ننوشم، لذا تشنه آمدم.[۲۲] وفاداری را ببینید. البته اگر کسی هم در این وضعیت آب بنوشد، مذمتش نمیکنند، اما این نهایت وفا است.
وفاداری عباس علیه السلام در کربلا
وقتی عباس رفت شریعه دست زیر آب برد، آب را در دستانش بالا آورد، تشنه بود، اگر آب هم میخورد کسی مذمتش نمیکرد، چرا که بقیه نتوانسته بودند خودشان را به آب برسانند ولی ایشان توانسته بود اما او آب را نخورد. این نهایت وفاست.[۲۳]
کفی از آب چو آورد به نزدیک دهان عکس شش ماه در آن آب تماشا ميکرد
یا نفس مِن بَعدِ الحسین هونی و بَعدهُ لا کُنت ان تکونی[۲۴]
عباس! حسین تشنه باشد و تو آب بنوشی؟ حسین تشنه باشد و تو سیراب شوی؟ ننوشید، این وفای در مقابل امام است. مادرش هم در مدینه وقتی بشیر آمد در دروازة مدینه قضایای کربلا را تعریف کرد میدانید چه گفت؟ گفت: بشیر «اولادی و مَن تحتَ الخَضراء کلهم فِداء لابی عبدالله الحسین»؛ چهار تا بچههایم و همة آن کسانی که زیر آسمان هستند فدای حسین، فدای اباعبدالله،[۲۵] این وفاست، این تسلیم است. در شب عاشورا هم زینب کبری میگوید من از کنار خیمة عباس برادرم میگذشتم، دیدم صدای گفت و گو ميآید. ایستادم دیدم سه برادرش را جمع کرده، – این برادرها از ام البنین بودند،فرزندان امیرالمؤمنین که هر سه در کربلا شهید شدند- می گوید برادران برای فردا تصمیمتان چیست؟ چه ميکنید؟ جنگ مسجّل شده،این سپاه از سر این لشکر نمیگذرد، و این افراد را به شهادت میرساند. نظر شما چیست؟ رأی شما چیست؟ گفتند: برادر، نظر ما نظر توست، رأی ما رأی توست. گفت: اگر رأی، رأی من است من یک توصیه دارم که تا یکی از ماها زنده هستیم نباید خدشهای به فرزند زهرا، حسین ابن علی وارد شود، فردا باید جانتان را فدا کنید. هر سه برادر به میدان رفتند و شهید شدند، و عباش شاهد شهادتشان بود، و خودش هم مکرر آمد و گفت: برادر جان بگذار بروم من دیگر نميتوانم، این جان، در این کالبد و در این قفس جسم تحمل ماندن ندارد. رفت و خود را فدا کرد.
عباس مظهر وفاست. جوانها امشب از وفای عباس درس وفا بگیرید، در مقابل امامتان، در مقابل خدا، در مقابل پیغمبر، در مقابل نماز و دین وفادار باشید. امشب از عباس درس شجاعت و تسلیم و یقین را یاد بگیرید. از عباس روحیة مبارزه، روحیة حق پذیری و روحیة ظلم ستیزی را یاد بگیرید. اینها صفات عباس بود، اگر عباس در سن ۳۷ سالگی جانش را در طبق اخلاص گذاشت و کنار شریعه آن گونه برای مولا و آقا و برادرش، امام حسین جان فشانی کرد امشب از این جان فشانی عباس درس بگیریم و امشب عباس را الگوی زندگی خودمان قرار دهیم.
[۱] . بحارالانوار، ج ۲۲، ص ۲۷۴؛ الامالی للصدوق، ص ۴۶۲؛ الخصال، ج ۱، ص ۶۸٫
[۲] . علل الشرایع، ج ۱، ص ۵۴؛ النور المبین فی قصص الانبیاء و المرسلین، ص ۱۸۰٫
[۳] . روایات تربیتی، ج ۱، ص ۳۴۹ و ج ۳، ص ۳۶۸٫
[۴] . پیغمبر و یاران،ج ۵، ص ۷۸٫
[۵] . پیغمبر و یاران،ج ۱، ص ۵٫
[۶] . بحارالانوار، ۲۸، ص ۱۱۲؛ ارشاد القلوب، ج ۲، ص ۳۴۱؛ شاگردان مکتب ائمه، ج ۳، ص ۳۶۱٫
[۷] . پیغمبر و یاران، ج ۴، ص ۱۱۷٫
[۸] . میزان الحکمه، ص ۱۸۵۸٫
[۹] . الکافی، ج ۲، ص ۶۰۳؛ وسائل الشیعه، ج ۶، ص ۱۷۷؛ بحارالانوار، ج ۸۹، ص ۱۸۷٫
[۱۰] . مائده، ۲۷٫
[۱۱] . پیغمبر و یاران، ج ۴، ص ۵۳٫
[۱۲] . یوسف، ۹۷٫
[۱۳] . یوسف، ۹۲٫
[۱۴] . فرسان الهیجاء، ج ۱، ص ۲۹۹؛ منتهی الامال، ص ۴۵۵٫
[۱۵] . بحارالانوار، ج ۴۲، ص ۱۹۰؛ عیون اخبار الرضا، ج ۱، ص ۲۹۷؛ الامالی للصدوق، ص ۹۳٫
[۱۶] . میزان الحکمه، ص ۱۸۵۸٫
[۱۷] . بحارالانوار، ج ۳۳، ص ۳۵؛ وقعه صفین، ص ۳۵۴٫
[۱۸] . تفسیر برهان، ج ۴، ص ۴۲۰؛ به نقل از تفسیر نمونه، ج ۲۶، ص ۱۰٫
[۱۹] . دیوان علی ۷ ، ص ۱۷۵٫
[۲۰] . الکافی، ج ۲، ص ۳۲۳؛ وسائل الشیعه، ج ۱۶، ص ۳۵؛ بحارالانوار، ج ۶۰، ص ۲۰۶٫
[۲۱] . واقعه، ۲۶٫
[۲۲] . پیغمبر و یاران، ج ۱، ص ۵۰٫
[۲۳] . ترجمه نفس المهموم، ص ۳۰۲؛ پرچمدار نینوا، ص ۱۶۹- ۱۷۰٫
[۲۴] . فرهنگ عاشورا، ص ۶۵؛ ابصار العین من انصار الحسین، ص ۶۱؛ در سوگ امیر آزادی – گویا ترین تاریخ کربلا، ص ۲۵۶٫
[۲۵] . سوگنامه آل محمد،ص ۵۲۸٫