جایگاهشناسی صبر و سعهصدر در تعلیم و تربیت اسلامی (۱)
«اولین سال تدریسش در مدرسه ما، مصادف شده بود با سال اول دبیرستانمان. قرار بود شیمی۱ را به ما درس دهد. او و درس شیمی و ما؛ این بدشانسی او بود یا خوششانسی ما؟ نمیدانم! اما این را میدانم که در همان جلسه اول، فهمید که با چه کلاسی مواجه است و حساب کار دستش آمد. به غیر از ۴-۳ تا عینکی جلوی کلاس ـ که عموماً چندتایی از اینها در همهی کلاسهای اعصار مختلف تاریخ دنیا موجود هستند!! ـ کسی به حرف استاد گوش نمیداد. بچهها آرام و قرار نداشتند. هرکسی به هر نحوی میخواست خودش را به کاری غیر از شیمی مشغول کند؛ یکی مجله جنگافزار میخواند، یکی کتاب داستان، یکی نقاشی میکشید، گروههای دو سه نفره پراکنده در کلاس با هم حرف میزدند و جک و خاطره تعریف میکردند، یکی مشق عربی مینوشت و یکی هم…! انگار زیر صندلی بچهها پونز گذاشته باشند. شیمی برای بچهها در حکم شربت تلخی شده بود که هرکسی به نوعی میخواست از زیرش شانه خالی کند؛ لذا هر کاری برایمان از شیمی خواندن بهتر بود.
تمام این تصور کِدِر و مأیوسانه از شیمی، زیر سر علوم راهنمایی بود. کلاس ما از دوران راهنمایی ترکیبش حفظ شده بود و به غیر از چهار پنج نفر، همگی از اول راهنمایی با هم همکلاس بودیم. معلم علوم راهنماییمان، جزء معلمهای باسابقه شهرمان بود. فقط مشکلش این بود که خیلی خیلی باسابقه بود! آنقدر باسابقه بود که صبر و حوصله کلاس را نداشت! خیلی سؤال و پرسش بچهها را تاب نمیآورد و با اندک بینظمی برافروخته میشد. پرسشهای کلاسیاش، هولناکترین بخش کلاس بود. کافی بود در حین توضیح دادن یا در روش حل مسئله، چیزی مغایر روش و ذهنیتش بیان کنیم تا آنقدر باعتاب سؤالپیچمان میکرد که هرچه بلد بودیم یادمان میرفت. البته خودش هم قبول داشت که صبر و سعهصدر و حوصلهاش کم است. این را در یک کلیپ مستندی که با ایشان مصاحبه کرده بودند، گفته بود. اما چه فایده؟ نگاهمان به شیمی تیره و تار شده بود…
اما استاد شیمی۱مان، از جلسه دوم نبض کلاس را به دست گرفت. چند قانون برای کلاسش وضع و اعلام کرد: «اولاً هرکسی در هر بحثی از کلاس، هر سؤال یا نکتهای به ذهنش میرسد، میتواند مطرح کند. ثانیاً اگر کسی کاری بیرون از کلاس دارد، برای خروج، اجازه گرفتن لازم نیست». با این قوانین میخواست عٌقدهای را که از شیمی در دلمان شکل گرفته بود، از بین ببرد. باید اعتراف کنم که موفق هم شد. اوایل سال، بعضی اوقات ۶-۷ نفر بیشتر در کلاس باقی نمیماند و هرکسی به کاری مشغول میشد. حتی دفتر و مدیریت یکی دو بار استادمان را توبیخ کردند که نباید چنین قانونی را در کلاس اجرا کند. اما استادمان استقامت کرد و روی قانونش باقی ماند. گاهی بعضیها صراحتاً کتب غیرمرتبط در کلاس میخواندند و با اینکه میدیدیم استادمان، کارهای ما را میبیند، ولی چیزی بروز نمیداد و صبر میکرد.
آرامآرام ورق برگشت. یکی دوماه آخر سال، هرچند شیطنتهای دوران نوجوانی هنوز در کلاس ادامه داشت، جمعیت اصلی کلاس به مباحث توجه میکرد و استادمان توانسته بود خیلی از دغدغهها و رویکردهای دانش تجربی را با همین صبر و حوصله و گفتگوهای آزاداندیشانه کلاسی، به ما منتقل کند.
***
چند وقت پیش، پستهای قدیمی وبلاگم را مرور میکردم؛ مربوط به همان ایام را. در یکی از پستها، اشخاصی را که در شکلگیری شخصیت علمی و فکریام مؤثر بودهاند، معرفی کرده بودم. یکی از آن دو بزرگوار، استاد دوره سیر مطالعاتی شهید مطهریمان بود که از طرف انجمن اسلامی به مدرسهمان میآمد؛ دیگری استاد شیمی دوران دبیرستانمان!
این داستان واقعی بود. داستانی که کاراکتر معلم شیمی و علومش، یا برای تکتک ما اتفاق افتاده است یا خودمان آن را برای دیگران رقم میزنیم! داستانی که به نقش پر اهمیت صبر و سعهصدر در تعلیم و تربیت اشاره میکند و نمونهای از آثار آن است. اما به راستی صبر و سعهصدر چه جایگاهی در نظام تعلیم و تربیت اسلامی دارند؟
موضوع تعلیم و تربیت، ساختن انسانها است.[۱] تعلیم و تربیت، اساس و بنیادی است که پایداری دین و فرهنگ و هویت جامعه بر آن استوار میشود. به طور کلی تعلیم و تربیت، نسبتی است که میان مربی و متربی برقرار میشود و در آن مربی بستر رشد متربی را فراهم میآورد.
از طرف دیگر سعهصدر و صبر، به خودی خود، سرچشمه همه کمالاتند[۲] و از مهمترین اوصاف اخلاقی مورد تأکید شرع مقدس؛[۳] به گونهای که در روایات ما از صبر به «رَأْسُ الْإِیمَانِ»[۴] یاد کردهاند. نسبت صبر به ایمان را مانند سر به بدن بیان کردهاند؛ یعنی همانطور که اگر سر برود تن هم میرود، چنانچه صبر برود، ایمان هم میرود. اما این دو ویژگی اخلاقی، در نسبت با تعلیم و تربیت، از دو جهتِ بهخصوص، قابل پیگیری و حائز اهمیت است:
- جنبه طریقی و ابزاری؛ ۲٫ جنبه موضوعی و اصالی.
- جنبه طریقی و ابزاری
طریقی و ابزاریبودن بدین معناست که تا صبر و سعهصدر نباشد، اصلاً رابطه تعلیم و تربیت بین مربی و متربی برقرار نمیشود. صبر و استقامت و شرح صدر، لازمه برقراری ارتباط با متربی است. مسیر تعلیم و تربیت، سرشار از سختیها و ناملایمتها و نابهسامانیهاست؛ به گونهای که مربیبودن با این سختیها عجین شده است. از گوش به حرف ندادنها و بیتوجهیکردنها و شیطنتکردنها گرفته تا اشتباه عمل کردنها و بیمسئولیتیها و… . ازاینرو بیراه نیست اگر صبر و استقامت و شرحصدر را مهمترین ویژگی معلم و مربی بدانیم؛ چنانکه آیتاللهمظاهری میفرمایند: «من بیش از سی سال است که معلّم هستم و میدانم که کار معلّم بسیار مشکل است و شرطهای زیادی دارد، امّا عمده آن تسلّط بر اعصاب است؛ و تسلّط بر اعصاب، به معنای داشتن “سعهصدر”، دریادلبودن، توانایی پشت سر گذاشتن مشکلات و قدرت مقابله با مصائب است».[۵]
صبر و ظفر هر دو دوستان قدیماند بر اثر صبر نوبت ظفر آید[۶]
واقعیت آن است که یکی از آثار روانی حقطلبی و اهلِ رعایتِ حق شدن، کم شدن صبر در تحمل باطل است؛ درحالیکه این روحیه صحیح نیست؛ چراکه همان مقدار که به «حق» سفارش شده، به «صبر» هم سفارش شده است و این دو بدون هم ابترند[۷]: «وَ تَواصَوْا بِالْحَقِّ وَ تَواصَوْا بِالصَّبْر»[۸] و چون مربی چند پله از مرتبی بالاتر است و در مسیر حق، خود را جلوتر مییابد، در معرض کمشدن صبر و تحمل در برابر خطاهای متربی است. لذا در رساله حقوق امام سجاد (علیه السلام) در فراز مربوط به حقوق متعلم بر معلم از ویژگیهای لازمی که برای استاد اشاره شده، صبر است: «قُمْتَ بِهِ لَهُمْ مَقَامَ الْخَازِنِ الشَّفِیقِ… الصَّابِرِ الْمُحْتَسِبِ…».[۹]
سیره پیامبران الهی بهعنوان بزرگترین و مؤثرترین مربیان عالم، الگویی برای تمام مراتب تعلیم و تربیت است. پیامبران عموماً قبل از مبعوثشدن، به شغل چوپانی مشغول بودهاند. «چوپان برای سیر کردن یک حیوان در بیابان و باران و هوای داغ و دور از منطقه و با خطرات فراوان، بایستی ده ـ دوازده ساعت صبر کند و این، تمرین بزرگی برای صبر و حوصله آنان بود. لذا خداوند پیامبران را قبل از نبوتشان به چوپانی وامیداشت».[۱۰]
پیامبران، بعد از مبعوث شدن نیز صبر و سعهصدر را مهمترین و اصلیترین لازمه مسئولیت خود میدانستند. وقتی حضرت موسی (علی نبینا و آله و علیه السلام) به رسالت مبعوث شد، از جانب خدا خطاب آمد: «اِذهَبَا إِلَی فِرعَونَ إِنَّهُ طَغَی لَّعَلَّهُ یتَذَکَّرُ أَو یخشَی فَقُولَا لَهُ قَولاً لَّیناً؛[۱۱] به سوى فرعون بروید که طغیان کرده است؛ اما بهنرمى با او سخن بگویید، شاید متذکّر شود، یا (از خدا) بترسد». حضرت موسی (علی نبینا و آله و علیه السلام) در عین حال که علم به تجهیزات نظامی و قوای جنگی و قدرت بسیار فرعون داشت، از خداوند امکانات نظامی و جنگی تقاضا نکرد؛[۱۲] بلکه به عنوان اولین نیاز، شرحصدر درخواست کرد و فرمود: «رَبِّ اشْرَحْ لِی صَدْری؛[۱۳] پروردگارا، سینهام را گشاده گردان (صبر و حوصله فراوان به من بده)».[۱۴] خداوند نیز دعاى او را مستجاب کرد؛[۱۵] لذا موسى با روحیهاى قوى به سراغ فرعون رفت.[۱۶] با توجه به مقایسه دستور خدا و درخواست حضرت موسی، به جرئت میتوان گفت که تأثیر سعهصدر، از هر قدرت و مکنتی و از هر لشکر مجهزی برای انسان بیشتر است.[۱۷] این درحالی است که خداوند قبل از آنکه پیامبر ما –حضرت محمدص– درخواست کند، به او سعه صدر داد و فرمود: «ألم نَشرَح لک صَدرک؛[۱۸] آیا ما سینه تو را گشاده نساختیم؟»[۱۹] در این سوره خداوند اولین منّتی که بر سر پیامبر خود میگذارد، اعطای نعمت شرح صدر است.[۲۰]
امیرالمومنین (عیه السلام) نیز در روایتی میفرمایند: «آلَهُ الرِّیاسَهِ سَعَهُ الصَّدْرِ»[۲۱] ابزار هر مسئولیتی سعهصدر است؛ خواه پدر در خانه، رئیس در اداره، وزیر و رهبر در مملکت باشد. همانگونه که نجار به ارّه، آهنگر به چکش و منشی به قلم نیاز دارد، معلم هم نیاز به سعهصدر دارد.[۲۲] هر اندازه دامنه مدیریت فرد، وسیع و گسترده باشد، به سعهصدر، ظرفیت و حوصله بیشتری نیاز دارد.[۲۳] لذا مربی که مسئولیت تربیت و رشد «انسان» را برعهده دارد، باید به اندازه وسعت استعدادها و ابعاد پیچیده و گسترده انسان، صبر و سعهصدر خود را افزایش دهد.
با توجه به آنچه بیان شد، در فلسفه تعلیم و تربیت اسلامی، صبر[۲۴] و سعهصدر[۲۵] ذیل عوامل درونی تعلیم و تربیت، به عنوان دو عامل توانش ـ رفتاری ذکر میشوند. عوامل توانشی ـ رفتاری، قابلیتها و تواناییهایی را شامل میشوند که هم منشأ رفتارهای انساناند و هم حالتهایی که نتیجه و حاصل رفتارهای اویند و میتوانند در تعلیم و تربیت اثر داشته باشند.[۲۶]
نبود صبر و سعهصدر اگر سبب سکوت مربی و انقطاع ارتباط مؤثر در سیر تعلیم و تربیت نشود، حتماً بدخلقی[۲۷] را به دنبال خواهد داشت که خود، مانعی از موانع تعلیم و تربیت است. امیرالمومنین (ع) میفرمایند: «سُوءُ الْخُلُقِ یوحِشُ الْقَرِیبَ وَ ینَفِّرُ الْبَعِیدَ؛[۲۸] بدخلقی فرد نزدیک را به وحشت میاندازد و شخص دور را میرماند».
به همواری ادب کن، خصم سرکش را که خاکستر به نرمی زیر دست خویش میگرداند آتش را[۲۹]
- موضوعی و اصالی
متربی در محیط تعلیم و تربیت، دو نوع تربیت میشود:[۳۰] ۱٫ عمومی و ارادی و بانقشه؛ ۲٫ غیرارادی و بینقشه.
هر معلمی ـ بدون آنکه توجه داشته باشد ـ خصلتها و برخوردهایی دارد. نوع تدریس، نوع تقسیم وظایف، وعدهدادنها و خلفوعدهها، عدالت در رفتار، عدالت در نمره، عدالت در پرسش و پاسخها، نظم و برخورد و آداب معاشرت و… . متعلم و متربی در برخورد با استاد، به طور غیرمستقیم از این خصوصیتهای او درس میگیرد. به طور غیر مستقیم درس عدالت میگیرد؛ با قیافه معلم درس نظم میبیند، درس خوشاخلاقی و مهر و محبت یا درس خشونت میگیرد.[۳۱]
بهترین و مؤثرترین شیوه در تربیت، که به طور ناخودآگاه متربیان را تحت تأثیر قرار میدهد، مطابقت عمل با گفتار است. در صورتی که گفتار با رفتار مطابق نباشد، سایر روشها و تلاشهای مربی، بیثمر باقی میماند:
گر مرد عمل نیستى از گفته چه حاصل در گفتن و بشنیدن تنها که اثر نیست
در صورت عدم هماهنگی بین گفتار و رفتار، گفتارها، نصایح و سایر اهداف مطلوب تربیتى، در ذهن متربى سست و سبک و بدون کارآیى و غیرقابل عمل جلوه خواهد کرد.[۳۲] بنابراین عمل مربی به گفتار خود، علاوه بر اینکه تربیت عملی است، شرط تأثیر نیز هست.[۳۳]
فعل و گفتارم نمىباشد چو با هم آشنا کى اثر بخشد بهگوش دیگران افسانهام
با توجه به اینکه صبر و سعهصدر به عنوان سرچشمه همه کمالات[۳۴] و از جمله اهداف تعلیم و تربیت هستند،[۳۵] همچنین از جمله اوصاف اخلاقی بوده و در انتقال اوصاف اخلاقی «بیش از کتاب و زبان، رفتار مؤثّر است»،[۳۶] اگر میخواهیم نفس «صبر و سعهصدر» را به متعلم منتقل کنیم، راهی نیست جز متخلقبودن خود مربی به صبر و سعهصدر.
در مجموع با توجه به آنچه گذشت، باید گفت هرچند مسیر تعلیم و تربیت، مسیر سخت و پرتلاطمیاست، با همراهی صبر و سعهصدر موفقیت در آن قطعی است:
صبر تلخ آمد ولیکن عاقبت میوه شیرین دهد پر منفعت[۳۷]
منشین ترش از گردش ایام که صبر تلخ است ولیکن بَرِ شیرین دارد[۳۸]
مِنْ بَعد حکایت نکنم تلخی هجران کان میوه که از صبر برآمد شکری بود[۳۹]
[۱]. مجموعهآثار استاد شهید مطهرى، ج۲۲، ص۵۲۳٫
[۲]. محسن قرائتی، تفسیر نور، ج۴، ص۳۴۹٫
[۳]. جوادی آملی، تفسیر تسنیم، ج۴، ص۱۷۰٫
[۴]. قال الصادق (علیه السلام): «الصَّبْرُ مِنَ الْإِیمَانِ بِمَنْزِلَهِ الرَّأْسِ مِنَ الْجَسَدِ، فَإِذَا ذَهَبَ الرَّأْسُ ذَهَبَ الْجَسَدُ، کَذلِکَ إِذَا ذَهَبَ الصَّبْرُ ذَهَبَ الْإِیمَانُ». کلینی، الکافی، ج۳، ص۲۲۶٫
[۵]. آیتالله حسین مظاهری، ویژگیهای معلم خوب، ص۵۹ و ۶۸٫
[۶]. حافظ.
[۷]. حجت الاسلام پناهیان، جلسه پنجم هیئت دانشگاه هنر، سال ۹۴٫
[۸]. عصر، ۳٫
[۹]. «حق دانشجو بر استاد آن است که بدانى، علمى که خدا به تو داده و خزانه حکمتى که به تو سپرده، براى خدمتگزارى آنهاست. اگر کارى را که به عهدهات نهاده درست انجام دهى و همچون خزانهدار مهربانى رفتار کنى که خیر مولا را در میان بندگانش رعایت کند و شکیبا و مخلص باشد و چون نیازمندى ببیند، از اموالى که در دست دارد در اختیارش قرار دهد، رهشناس و خدمتگزار و معتقد خواهى بود؛ و گر نه، خائن به خدا و ظالم به خلق باشى و سزاوارى که خدا (به کیفر این ناسپاسى) علمش را از تو باز گیرد، و قاهرانه با تو رفتار کند». ابن شعبه حرانی، تحف العقول، ترجمه جنتى (با دخل و تصرف)، ص۴۱۵٫
[۱۰]. محسن قرائتی، برنامه درسهایى از قرآن، سال ۸۵ (با دخل و ویرایش ادبی).
[۱۱]. طه، ۴۳ و ۴۴٫
[۱۲]. خانواده در اسلام، آیت الله مظاهری.
[۱۳]. طه، ۲۵٫
[۱۴]. ترجمه مشکینی.
[۱۵]. طه، ۳۶: «قَدْ أُوتِیتَ سُؤْلَکَ یامُوسى؛ اى موسى! آنچه را خواستى به تو داده شد».
[۱۶]. محسن قرائتی، امر به معروف و نهى از منکر، ص۱۴۷٫
[۱۷]. آیتالله مظاهری، اخلاق در اداره.
[۱۸]. انشراح، ۱٫
[۱۹]. محسن قرائتی، پرسشهاى مهم، پاسخهاى کوتاه (تمثیلات)، ص۵۱٫
[۲۰]. آیتالله مظاهری، ویژگیهای معلم خوب، ص۶۳٫
[۲۱]. نهج البلاغه (للصبحی صالح)، ص۵۰۱٫
[۲۲]. آیتالله مظاهری، ویژگیهای معلم خوب، ص۵۹٫
[۲۳]. مجله الکترونیکی پیک مدیران، سال اول، شماره نهم.
[۲۴]. گروه نویسندگان زیر نظر آیت الله مصباح، فلسفه تعلیم و تربیت اسلامی، ص۴۱۲ـ۴۱۳٫
[۲۵]. همان، ص۴۱۷٫
[۲۶]. ر.ک: همان، ص۳۹۴٫
[۲۷]. همان، ص۴۲۴٫
[۲۸]. تصنیف غرر الحکم و درر الکلم، ص۲۶۴٫
[۲۹]. صائب تبریزی.
[۳۰]. گروه نویسندگان زیر نظر آیت الله مصباح، فلسفه تعلیم و تربیت اسلامی، ص۴۴٫
[۳۱]. شهید دکتر باهنر، گفتارهای تربیتی، ص۱۴۴٫
[۳۲]. عبدالکریم پاکنیا، تربیت در سیره و سخن امام حسن مجتبی (علیه السلام).
[۳۳]. اسرار موفقیت مبلّغ از دیدگاه نهج البلاغه، نشریه مبلّغان، تیر ۱۳۸۲، شماره ۴۳٫
[۳۴]. محسن قرائتی، تفسیر نور، ج۴، ص۳۴۹٫
[۳۵]. گروه نویسندگان زیر نظر آیت الله مصباح، فلسفه تعلیم و تربیت اسلامی، ص۲۳۵٫
[۳۶]. آیتالله خامنهای، ۱۷/۰۲/۱۳۹۳٫
[۳۷]. مولوی.
[۳۸]. سعدی، گلستان، حکایت ۱۶٫
[۳۹]. همو، غزلیات، غزل ۲۶۱٫