بررسی سه نگاه متفاوت به استکبار
تقریبا در همه دستگاههای الکترونیکیِ ضبط و پخش صدا، دکمه یا قابلیتی وجود دارد که «repeat» نامیده میشود. ریپیت یعنی تکرار. وقتی به قابلیت این دکمه توجه کنیم، تازه متوجه میشویم که چرا نام این دُکمه را «repeat» یا «تکرار» گذاشتهاند.کار این دُکمه این است که بعد از اتمام فیلم یا صوت، قابلیت دوباره دیدن و تکرار آن فیلم یا صوت را برای بیننده یا شنونده فراهم میکند. با فشار دادن دکمه ریپیت، بارها و بارها میتوانید یک فیلم را از اول مشاهده کنید. راستش را بخواهید تاریخ هم چنین دکمهای دارد؛ یعنی شما هم بارها و بارها میتوانید تاریخ را از ابتدا ببینید، به شرط اینکه دکمه ریپیتِ تاریخ را فشار داده باشید. فشار دادن این دکمه در تاریخ، ذهنی است؛ یعنی کافی است شما بخواهید از تاریخ عبرت بگیرید، آن وقت است که دکمه ریپیتِ تاریخ را فشار دادهاید. یکی از موضوعاتی که با فشار دادن دکمه ریپیت تاریخ، بارها و بارها میشود مشاهده کرد، موضوع رابطه و چگونگی برخورد با دشمن است. این داستان از روز اول خلقت انسان تا امروز که نوبت ما در زمین رسیده، در طول تاریخ بشر بارها و بارها تکرار شده است. راستی در برخورد با شیطان یا شیطانها که ویژگی مشترکشان استکبار و زورگویی است، چه موضعگیریای باید داشت؟
در تجربه تاریخیِ چگونگی برخورد با دشمن مستکبر، میتوان از سه نوع الگوی کلی در طول تاریخ نام برد:
آنها که اعتماد کردند، آنها که کوتاه آمدند، آنها که ایستادند.
- آنها که اعتماد کردند
آنها که اعتماد کردند یا به تعبیری سهلاندیشها و سهلانگارها در طول تاریخ، کسانی بودند که تصور میکردند اگر با دشمن دستِ دوستی دهند، دشمن هم از دشمنی خود با آنها دست برمیدارد و با آنها دوست میشود. اگر نخواهیم خیلی دور برویم و همین دور و بر تاریخ معاصر خودمان جستجو کنیم، میتوانیم از محمدرضا پهلوی، به عنوان بارزترین فرد این گروه نام ببریم.
شاه آنقدر به آمریکا نزدیک بود که در سفرهایی که به ایالات متحده داشت، برایش مهمانیهای مفصلی برگزار میشد. «سفری به دعوت ترومن، رییس جمهور آمریکا، به ایالات متحده صورت گرفت. در این سفر از محمدرضا پذیرایی شایانی شد و مهمانیهای مختلفی به افتخار او ترتیب دادند. خاطرهای که قابل توجه است، مهمانی عصرانهای بود که ژنرال برادلی رییس ستاد مشترک آمریکا، به افتخار محمدرضا ترتیب داد. اکثر مقامات عالیرتبه ارتش آمریکا با لباس نظامی حضور داشتند».[۱] فَردوست، رابطه محمدرضاشاه با یکی از مأموران شناخته شده اداره اطلاعات انگلیس به نام «ارنست پرون» که حتی در دربار هم به جاسوس بودن معروف بوده است را اینگونه تصویر میکند: محمدرضا، ارنست پرون را در رامسر مسئول باغ سلطنتی کرد. پرون، گاهی نظرات سفارت انگستان را بهواسطه من، به محمدرضا میگفت. هرگاه محمدرضا مسألهای را نمیپذیرفت، پرون، آمرانه و با حالت تحکم به من میگفت تا به او بگویم: من میخواهم این کار بشود. پرون، حتی گاهی در حضور من با محمدرضا با چنین لحنی سخن میگفت و اگر او نمیپذیرفت، میگفت: باید بکنی و الا نتایجاش را خواهی دید. محمدرضا برای اینکه توهین بیشتری نشنود میپذیرفت و علیرغم این توهینها، همواره در مقابل پرون، حالت تسلیم داشت».[۲]
نتیجه نگاه سهلاندیشانه
روابط به ظاهر حسنه غرب با محمدرضا، مانع از توطئه و اقدام استکبار جهانی علیه حکومت محمدرضا نشد؛ زیرا آنها از این رابطه، بیش از هر چیز، دنبال منافع خود بودند.[۳] نتیجه اعتماد به آمریکا و انگلیس این بود که این دو کشور، تلفنهای او را شنود میکردند، در خانه او جاسوس گماشته بودند و حتی از خصوصیترین اطلاعات زندگیاش مطلع بودند و به عبارت دیگر، آزادی عمل او حتی در انجام کارهای شخصی را سلب کرده بودند: «سفارت آمریکا به اطلاع محمدرضا رساند که تلفنهایی که استفاده میکنید، مطمئن نیست و پیشنهاد کردند که یک کابل ۱۰ شمارهای بکشند. آمریکاییها تلفن را کشیدند که به تلفن قرمز معروف شد. کلیه مکالمات تلفنهای قرمز، در سفارت آمریکا، روی نوار ضبط میشد و آمریکا بر کلیه مسائل درجه اول مملکتی نظارت میکرد».[۴] جالب اینجاست که این دو دوست قدیمی و تکیهگاه و پشتوانهای که شاه آرزوهای بسیاری را در همراهی با آنها در ذهن خود داشت، بعد از فرار و خروج او از ایران، حتی حاضر به دادن پناهندگی به او نشدند.[۵]
۲٫آنها که کوتاه آمدند
اینها گروهی هستند که نسبت به دشمنی دشمنان و مستکبرین جهان، بیتفاوت هستند. تصور آنها این است که دشمن آنقدرها هم که بعضیها فکر میکنند، خطرناک و شرور نیست و میشود جنگ حق و باطل را با سازش و پادرمیانیِ ریشسفیدها حل کرد. این گروه بهجای تمرکز و دقت برای شناخت دشمن و سازوکارهای دشمنی، همه همّ و غمشان را میگذارند روی تمسخر کسانی که معتقدند دشمن وجود دارد و حتماً برنامهای دارد. آنها میگویند این توهم توطئه است که باعث میشود ما همیشه نگران باشیم، بهتر است این توهم را کنار بگذاریم و کمی بیخیال این حرفها شویم. البته آنها همیشه بیخیال باقی نمیمانند، بلکه از آنجا که نمیتوانند چشمهایشان را روی دشمنی دشمن ببندند، شروع میکنند به توجیه کردن دشمنی دشمن و تفسیر وارونه توهینها و تحقیرها. از اینجاست که میبینیم این گروه آرام آرام مسیرشان عوض میشود و وارد دسته سهلاندیشها و سهلانگارها میشوند.
در تاریخ معاصر، یک نمونه مشخص و روشن برای این گروه را میتوان «نهضت آزادی به ریاست آقای بازرگان» دانست. بازرگان هیچوقت امید نداشت که ورق برگردد و رژیم سرنگون شود. همیشه به امام میگفت: «شما بیایید یک دولت آشتی تشکیل دهید و ما یک انتخابات آزاد برگزار کنیم و نمایندگانمان را به مجلس بفرستیم و کمکم نظام را از دست شاه درآوریم». به نظر آنها، امکان نداشت نظام بالکل عوض شود و شاه از سلطنت کنارهگیری کند. یادم نمیرود در فرانسه سرانگشت خود را روی زمین گذاشت و خطاب به امام گفت: «آقا! ایران، سه رکن دارد، شاه، آمریکا و ارتش. شاه که رفتنی نیست، آمریکا و ارتش هم که پشت به پشت هم حامی سلطنت هستند، پس هیچ کاری نمیتوان کرد. ولی جواب امام یک جمله بیشتر نبود: شاه باید برود.[۶]
آیتالله مهدوی کنی، این روحیه دکتر بازرگان را طی حکایتی اینگونه توصیف میکند: هنگامی که مهندس بازرگان به حکومت انتخاب شدند، بنا شد که در دانشگاه تهران برای مردم سخنرانی کند. من حضور داشتم و دانشگاه پر از جمعیت بود، آقای مطهری و حجتالاسلام باهنر هم بودند. آقای مهندس بازرگان پشت میکروفون قرار گرفت و سخنرانی کرد و ضمناً به این نکته اشاره کردند که: «انقلابیون، دولتی انقلابی و بولدوزروار میخواهند. امام بولدوزر میخواهد ولی من پیکان هستم. من حرکت میکنم، اما پیکانوار حرمت میکنم. آقای بازرگان با چنین روحیهای آمدند و از اول نمیخواستند بپذیرند، برای اینکه احساس میکردند نمیتوانند با امام و روحیه امام که انقلابی و قاطع و با صلابت بود، کنار بیایند که آخرش هم همینطور شد. به این جهت نگرانی داشتند؛ نه اینکه نمیخواستند در دولت باشند.[۷]
جالب اینجاست که این روحیه از سوی آمریکاییها نیز مورد توجه قرار گرفته و به وجود آن اعتراف شده است: «خطوط اصلی پیشنهاد من این بود که برای پایان بخشیدن به بحران فعلی و استقرار یک نظم جدید در ایران، بین نیروهای انقلابی و نیروهای مسلح، سازش به وجود بیاید و… پس از خروج شاه و افسران ارشد وی از کشور، حصول توافقی بین نیروهای انقلابی و فرماندهان جوان و تازهنفس نیروهای مسلح، به این صورت امکانپذیر بود که آیتالله خمینی، شخصیت معتدلی مانند بازرگان یا میناچی را به نخستوزیری انتخاب کند و بدینوسیله از روی کار آمدن حکومتی از نوع ناصر – قذاقی[۸] جلوگیری به عمل آید.[۹]
نتیجه نگاه سازشکارانه
نتیجه این نوع نگاه این است که صاحبان این نگاه، آرام آرام نسبت به دشمن حساسیت خود را از دست میدهند و نتیجه آن اشتباه در تشخیص دوست از دشمن خواهد بود. به تعبیری، دستگاه محاسباتی آنها تغییر کرده و تشخیص دوست و دشمن و حق و باطل برایشان مشکل میشود. نتیجه نگاه سازشکارانه با دشمن در جهتگیریهای نهضت آزادی را میتوان در نامه آنها به امام خمینی; در سال ۶۷ مشاهده کرد. آنها طی نامهای بسیار تند و بیادبانه، امام خمینی را متهم به جنگطلبی کردند. حتی آنها از اینکه چرا مسئولین نظام با صدام به مبارزه برخاستهاند و او را عصبانی کردهاند، اعتراض داشتند: «عیناً حالت شترسوار تشنه سرگردان صحرای سوزان و ریگ روان را پیدا کردهایم که از دور تلألو آب زلال را میبیند. میدود و میدود و خود را به آنجا که برکه آبی به نظرش میآمد میرساند، وقتی میرسد، برکه آب را یک میدان جلوتر میبیند. باز میدود و میدود. آب هم پیشاپیش او میدود و میدود. نیرو و رمق خود و مرکبش را از دست میدهد و تشنهتر و تشنهتر میشود. بلی، اگر او [صدام] را مثل عقرب، در حرکت اول زیر پای خود له کرده بودید، حرفی نداشتیم. ولی شما با پلنگ زخمخورده درافتاده، پا روی دم و دندهاش گذارده و به سر غیرت و خشمش آوردهاید. نتیجه تا بهحال این بوده که به هوای او، وحوش زبانبسته جنگل را از بین برده و باعث شدهاید که یک میلیون نفر یا بیشتر و کمتر از خودمان را دریده و فربه و درندهتر شده است. روستایی عاقل آیا با گرگ و پلنگ گلاویز میشود و گوسفندان خود را به جنگ آنان میفرستد که لقمه چربش بشوند، یا در خانه و طویله را بسته، با متانت و شجاعت از راه دیگر، درصدد دفع و دفن جانوران گلهخوار بر میآید؟» انحراف آنها تا جایی ادامه مییابد که از امام خمینی میخواهند که با توجه به آیه ۳۴ سوره فصلت، از خطای صدام بگذرند و جواب بدی او را با خوبی بدهند. «ادامه چنین راه، عاقبتی جز ویرانی و نیستی ندارد. ولی راه خدایی و راه اسلامی، لایستوی الحسنه ولا السیئه ادفع بالتی هی احسن است و عاقبتش فاذا الذی بینک و بینه عداوه کانه ولی حمیم، میباشد که البته درک آن برای انقلابیهای تحت تأثیر مکتب تضاد و تخاصم و یا مسلمانان مخالف انساندوستی بسیار مشکل است. این امر ضروری است که اتخاذ استراتژی صلح، مغایرتی با اکتساب حقوق حقه و طبیعی ملت ایران ندارد. تعیین متجاوز و دریافت غرامت، حق قانونی ما بوده و منظور از این استراتژی تسلیم و قبول صلح بلاشرط نیست. لیکن پایان درگیری را نباید موکول به تعیین متجاوز کرد. در یک آتشبس بلاشرط، احقاق حقوق با تلاش پیگیر سیاسی و دیپلماتیک (و به تصریح بسیاری از پیشنهادات صلح گذشته) قابل حصول بوده و میباشد».
۳٫آنها که ایستادند
این گروه باور دارند که دشمن وجود دارد و هرگز از دشمنی خود دست بر نمیدارد و اگر هم پیشنهاد دوستی میدهد، به دنبال جلب منفعتی برای خودش میباشد. منفعتی که برای ما جز ضرر چیزی ندارد. آنها میگویند حق و باطل هیچ وقت در یک بازی هرچند دوستانه به نتیج، برد برد نخواهند رسید. آنها میگویند نباید گول دستکش مخملی و زیبایی را که دشمن به دست کرده بخوریم؛ زیرا او برای مخفی کردن دست چدنی، مجبور است دستکش دست کند. او سعی میکند با ادبیات دوستانه، راه برای نفوذ پیدا کند. در روزگار معاصر امام خمینی; نمونه مشخص این دسته و افکار روشن و بدون تحریف او نشان دهنده این ایدئولوژی است.
امام خمینی;، بزرگترین عامل تمایل افراد و حکومتها به استکبار را ضعف درونی و فراموشی خدا میدانستند و رابطه با مستکبرین عالم را به رابطه گرگ و بره تشبیه میکردند: «خیال نکنید که روابط ما با آمریکا و روابط ما با نمیدانم شوروی و روابط ما با اینها یک چیزی است که برای ما یک صلاحی دارد. این مثل رابطه بره با گرگ است! رابطه بره با گرگ، رابطه صلاحمندی برای بره نیست، اینها میخواهند از ما بدوشند، اینها نمیخواهند به ما چیزی بدهند».[۱۰] «کسی تصور نکند که ما راه سازش با جهانخواران را نمیدانیم. ولی هیهات که خادمان اسلام به ملت خود خیانت کنند! اگر بندبند استخوانهایمان را جدا سازند، اگر سرمان را بالای دار برند، اگر زندهزنده در شعلههای آتشمان بسوزانند، اگر زن و فرزندان و هستیمان را در جلوی دیدگانمان به اسارت و غارت برند. هرگز اماننامه کفر و شرک را امضا نمیکنیم».[۱۱]
از نگاه امام خمینی; زمانی دشمن مستکبر از فرد یا دولت و حکومتی راضی میشود که آن افراد و دولتها دست از عقاید و آرمانهای خود بردارند: «نکته مهمی که همه ما باید به آن توجه کنیم و آن را اصل و اساس سیاست خود با بیگانگان قرار دهیم، این است که دشمنان ما و جهانخواران تا کی و تا کجا ما را تحمل میکنند و تا چه مرزی استقلال و آزادی ما را قبول دارند. به یقین آنان مرزی جز عدول از همه هویتها و ارزشهای معنوی و الهیمان نمیشناسند. به گفته قرآن کریم، هرگز دست از مقاتله و ستیز با شما بر نمیدارند مگر اینکه شما را از دینتان برگردانند».[۱۲]
ایشان انعطاف و کرنش در برابر دشمن را شروع وادادگی و استعمارزدگی، در عوض، مقابله با دشمن را ضامن استقلال فرد و ملت میدانستند. «وقتی که شما خودتان مهیّا شدید برای اینکه زیر بار ظلم بروید، ظالم پیدا میشود، این سبب میشود که ظالم پیدا بشود. هرچه بیشتر ما خضوع بکنیم برای ظالم، ظالم بیشتر فشار میآورد. وقتی که مهیا بشویم برای جلوگیری از ظالم، ظالم عقب مینشیند. هرچه زیادتر فشار بیاورید، او عقبتر مینشیند. یک قدم شما که عقب بنشینید، او جلو میآید. یک قدم شما جلو بروید، او عقب میرود. این سنت الهی است، و مطلبی بود که با تجربه، خودِ شما ثابت کردید که شما وقتی قدمها را برداشتید طرف اینکه طاغوت نباید باشد، رفت از بین و تمام شد؛ بساطشان را برچیدند و رفتند. و شما حالا باید این را حفظش بکنید، که انشاءاللّه این تتمهای که چیزی نیستند اینها، دیگر این تتمههایی است که دنبال هر چیزی هست، انتقالی که پیدا میشود، نقلی که پیدا میشود، این مسائل هست. اینها دیگر هیچ نگرانی ندارد».[۱۳]
یکی از مهمترین نکات در استکبارستیزی در نگاه امام خمینی;، اصل «تداوم مبارزه» است. ایشان مبارزه با کفر، شرک و نفاق را که جبهه متحد نظام استکباری دنیا را بهوجود میآورند، فصلی، مقطعی، محدود و محصور به عصر و زمان خاصی نمیدانست، که در این صورت، هیچ تضمین و پشتوانهای برای تأمین صلح جهانی، گسترش آرامش و امنیت، آزادی، عدالت و همزیستی مسالمتآمیز بین ملل دنیا وجود نخواهد داشت و جهان هر لحظه آبستن حوادثی خواهد بود که توسط سران نظامهای سیاسی و حکومتی استکبار و مطابق با خواست و اراده و صلاحدید و مطامع و منافع ضدانسانی آنها به وقوع خواهد پیوست. حضرت امام خمینی; در تعیین این خطمشی اساسی و زیربنایی، با قاطعیت، صراحت و صلابت اعلام مینمود: «تا شرک و کفر هست، مبارزه هست، و تا مبارزه هست، ما هستیم».[۱۴]
القصه
حال ما هستیم و موقعیتی مشابه برای انتخاب یکی از این سه راه بالا. اما خوب است پیش از انتخاب، بارها و بارها دکمه ریپیتِ تاریخ را فشار دهیم و وقایع را دوباره و چندباره مرور کنیم. این روزها میگذرد و تنها چیزی که میماند نتایج انتخابها و استفاده یا سوءاستفاده ما از قدرت اختیارمان است. میتوانیم درست انتخاب کنیم تا جاودانه شویم و یا تکرار تصویری در تاریخ باشیم که برای عبرت آیندگان بارها و بارها دیده میشود.
[۱] . ظهور و سقوط سلطنت پهلوی، ص ۱۶۱٫
[۲] . همان، ص ۱۸۹٫
[۳] . معروف است که یک سیاستمدار انگلیسی گفته: «انگلستان دوست و دشمن ندارد، انگلستان منافع دارد». این گفته هم در مورد انگلیس و هم در مورد آمریکا صدق میکند.
[۴] . ظهور و سقوط سلطنت پهلوی، ص ۳۳۵٫
[۵] . کسینجر، در دفترچه خاطراتش مینویسد: «آمریکا و متحدانش با رفتاری که با شاه کردند، باعث شرمساری خود را فراهم آوردند. رها کردن یک دوست، نه تنها از لحاظ سیاسی – که ممکن است از مقتضیات بیرحمانه منافع ملی ناشی شود – بلکه از لحاظ انسانی نیز در حالی که او را سرگردان و بیپناه و نیازمند کمک است، با هیچ ضابطهای تطبیق نمیکند. تاریخ را فاتحان نوشتهاند و در این خصوص بیرحم بودهاند».
کارتر در دفتر خاطراتش مینویسد: «ظاهراً راکفلر و کسینجر و برژینسکی، در این خصوص یک نقشه را دنبال میکنند. اوضاع از زمانی که من پناهندگی به شاه عرضه کردم تغییر کرده است. اکنون عده زیادی از آمریکاییان در معرض خطر قرار دارند و هیچ فوریتی برای ورود شاه به این کشور وجود ندارد».
[۶] برداشتهایی از سیرهی امام خمینی، ص ۲۳۳
[۷]خاطرات آیت الله مهدوی کنی – ص ۱۵۱
[۸] البته لازم به ذکر است که این روحیه قذافی که برای غربی ها نامطلوب بوده است سالها بعد به کلی تغییر پیدا کرده و به روحیه ای که مورد تأیید ایشان بود تبدیل شد.
[۹] مأموریت در ایران، سولیوان. ویلیام، ص ۱۴۴
[۱۰] . همان، ج ۱۰، ص ۳۶۰،
[۱۱] . همان، ج ۲۱، ص ۹۸٫
[۱۲]. همان، ص۹۰٫
[۱۳]. همان، ج ۹، ص ۲۰۸ .
[۱۴] . همان، ج۲۱، ص۸۸٫