در مرحلهی اول جادهی بندگی، بحث غفلت مطرح میشود.
تمثیل جالبی برگرفته از کتاب کلیله و دمنه بدین مضمون که: روزی انسانی از دست شتر مست گریخت؛ شتری که اگر به آن انسان میرسید، حتماً او را میکشت. آن انسان در نزدیکی خود چاهی دید با دو بوته در بالای آن چاه؛ با دو دست خود از شاخههای آن دو بوته گرفت و به چاه آویزان شد، تا از چشم شتر مست مخفی شود. از شدت ترس و اضطراب فقط به بیرون چاه نگاه میکرد، ولی از داخل چاه غافل بود. در همان حال که بیرون را نگاه میکرد، با خودش اندیشید که باید برای پاهایم تکیهگاهی پیدا کنم تا جایم امن شود. پاهایش را به کنارههای چاه زد تا یک تکیهگاه برای پای راست و یک تکیهگاه برای پای چپش پیدا کرد. کمی خیالش آسوده شد که جایش امنتر گردید.
پس از مدتی با خودش فکر کرد بگذار به ته چاه نظری بیندازم. آیا چاه عمیق است یا خیر؟ آب دارد یا ندارد؟ آیا اگر بخواهم برای مدت زیادی اینجا بمانم، امکان دارد یا ندارد؟ همین که به ته چاه نگاه کرد، ناگهان دید اژدهای مهیبی در ته چاه دهانش را باز کرده و منتظر افتادن اوست. به شدت ترسید؛ حتی ترسی که در مقایسه با ترس از شتر خیلی زیادتر بود. آخر دیگر راه فراری نداشت. اژدها به مراتب خطرناکتر از شتر و مرگ حتمی بود.
کمی به خودش آمد و به تکیهگاه پاهایش نظر کرد؛ دید پای راستش روی سر دو مار که از سوراخی بیرون آمدهاند، واقع شده و همین طور پای چپش هم روی سر دو مار دیگر قرار دارد. به ترس او افزوده شد، چون تکیهگاه پاهایش واقعاً تکیهگاه نبود؛ چرا که هر آن ممکن بود مارها حرکت کنند و زیرپایش خالی شود، یا این که مارها بخواهند او را نیش بزنند.
سپس به دستهایش و آن شاخهها نگاهی کرد که آیا آنها مطمئن هستند یا خیر؟ با تعجب فراوان دید که یک موش سیاه شاخه سمت راست و یک موش سفید شاخه سمت چپ را میجود؛ دیگر داشت قبض روح میشد.
در همین اثنا دید در لبهی چاه چیزی برق میزند و میدرخشد. خشکش زد و به آن خیره شد. بله، مقداری عسل بود که نور خورشید هم مستقیم به آن میتابید و بر جذابیت و طراوت آن میافزود و واقعاً دل میبرد. آن قدر آن عسل به نظرش زیبا و شیرین جلوهگر شد که همهی آن اژدها و مارها و موشها و … یادش رفت. دهانش را جلو آورد و شروع کرد از آن عسل خورد. مشغول خوردن شد تا این که موشها شاخهها را بریدند، مارها حرکت کردند وآن انسان به دهان اژدها افتاد و …
در این تحلیل زیبا:
آن انسان، ما انسانها هستیم.
آن چاه، دنیا است.
اژدها، مرگ است که واقعاً چشم انتظار ماست.
مارها، طباع افراد در طب قدیم که چهار عنصر بودند – صفرا، سودا، بلغم و خون – که هرکدام از آنها اگر ذرهای حرکت میکرد، یعنی کم یا زیاد میشد، باعث مرگ انسانها میشدند.
موش سیاه: شب
موش سفید: روز
شاخهها: عمر انسان
عسل : زیباییهای فریبندهی دنیا، که باعث غفلت انسان میشود و انسان مشغول آنها میگردد و همه چیز، حتی مرگ را هم فراموش میکند.
غفلت در جادهی بندگی، دقیقاً مثل غفلت و خواب آلودگی در جادهی دنیایی است و باعث تباه شدن عمر میشود.
ما انسانها بر اثر غفلت، همیشه دو مطلب را اشتباه میگیریم: شوخیهای عالم را جدی میگیریم و جدیهای عالم را شوخی. عالم زندگی، دنیایی است که ما بر اثر غفلت به شدت آن را جدی میگیریم. شوخی از این جهت که هر نفر مگر چقدر در این عالم زندگی میکند؟ نهایتاً ۱۰۰ سال. آیا ۱۰۰ در مقابل بینهایت، شوخی است یا جدی؟ بله، بزرگترین شوخی است، ولی با کمی تأمل، چقدر از انسانها این شوخی بزرگ را جدی گرفتهاند. برعکس، جدیترین جدی عالم، مرگ است؛ در صورتی که ما انسانها غالباً مرگ را فراموش کرده و شوخی میانگاریم؛ چرا که در این دنیا دچار غفلت و خواب آلودگی شدهایم.
در مورد غفلت، روایات زیادی وارد شده است و آیات زیادی به آن اشاره میکند، که در اینجا ما فقط به ذکر چند روایت بسنده میکنیم.
- امام علی(ع) فرمودند: «ای دریغا بر هر غافل که عمرش بر ضد او حجت باشد و روزهایش او را به سوی بدبختی کشاند.»(۱)
- امام علی(ع) فرمودند:
«ای بسا غافل که پارچهای خرد تا آن را بپوشد، اما کفن او میشود و خانهای میسازد تا در آن بنشیند، اما همان جا قبر او میشود.(۲)
- امام صادق(ع) میفرمایند: «اگر شیطان دشمن است، پس غفلت چرا؟»(۳)
در این جا ذکر چند مقدمه برای یک نتیجهگیری مهم ضروری است:
مقدمهی ۱: شیطان از جنیان است: «کَانَ مِنَ الْجِنِّ»؛ او از جن بود. (کهف، ۵۰)
مقدمهی ۲٫ شیطان از بس خدا را عبادت کرد ـ طبق فرمایش امام علی(ع) در نهج البلاغه، شش هزار سال خدا را عبادت نمود ـ به مقامات او افزوده شد تا در زمرهی ملائکه قرار گرفت.(۴)
مقدمهی ۳: آدم باعث شد که شیطان از آن بالا به پایین بیاید. راهی را که شش هزار سال پیموده و بالا رفته بود، در یک لحظه با صورت به زمین خورد و از بین ملائکه اخراج شد. پس به شدت عصبانی شد و قصد انتقام از آدم را داشت.
مقدمهی ۴: شیطان قسم خورده که تمام اولاد آدم را گمراه کند: «قال فَبِعِزَّتکَ لاغوینَّهُم اَجمَعین»؛ گفت به عزتت سوگند، همهی آنان را گمراه خواهم کرد. (ص، ۸۲)
مقدمهی ۵: ما انسانها اگر به کسی آسیبی برسانیم و در مقابل، آن شخص ما را تهدید کند، آسایش از ما سلب میشود و همیشه در اضطراب و ترس به سر میبریم و همیشه مراقب هستیم؛ چه رسد به این که او مثلا قسم بخورد که هر جا بروی، دنبالت میآیم و میکشمت.
نتیجهی مهم: حال با این همه اوصاف و مقدمات، واقعاً چرا ما شیطان را دشمن خود نمیدانیم و از او حساب نمیبریم و باز هم خواب غفلت ما را میرباید؛ در حالی که خود شیطان گفته: «لا زیّننّ لهم فی الارض و لاغوینَّهُم اجمعین» (حجر،۳۹)؛ من (نعمتهای مادی را) در زمین در نظر آنها زینت میدهم و همگی را گمراه خواهم ساخت (دقیقاً مثل عسل همان تمثیل که عرض شد).
دیگر این که مگر خداوند نمیفرماید: «إِنَّ الشَّیْطَانَ لَکُمْ عَدُوٌّ فَاتَّخِذُوهُ عَدُوًّا» (فاطر، ۶)؛ همانا شیطان دشمن شماست، پس شما نیز او را دشمن دارید.
پس اگر ما انسانها واقعاً درک کنیم که شیطان دشمن جانی ماست و با او دشمنی کنیم، هرگز به خواب غفلت دچار نمیشویم.
چطور غفلت را کنار بزنیم؟
امام علی(ع) فرمودند: «با پیوسته به یاد خدا بودن است که پردهی غفلت کنار میرود.»(۵)
امام باقر(ع) فرمودند: «هر مؤمنی که به نمازهای واجب اهمیت دهد و آنها را به وقتش بخواند، از غافلان نیست.»(۶)
مرحلهی دوم: دست انداز
همان طور که دست اندازها در جادهی دنیایی باعث میشود که راننده از خواب غفلت بیدار شده و اصطلاحاً چرتش پاره شود و حواسش را جمع کند تا مشکلی برایش پیش نیاید، در جادهی بندگی هم دست اندازهایی وجود دارد و آن، عبارت از مصیبتها و مشکلاتی است که سر راه انسانها قرار میگیرد؛ مثلا مریض شدن، از دست دادن عزیزی از نزدیکان، قرضدار شدن و …
اثر مصائب و سختیها و مشکلات
- وجود مصائب و بدیها در پدید آوردن مجموعهی زیبای جهان ضروری است.
- حتی زیباییها جلوهی خود را از بدیها و زشتیها و مصائب دریافت میکنند و اگر زشتی و بدی وجود نمیداشت، زیبایی و خوبی نیز مفهوم نداشت. به این معنی که زیبایی زیبا در احساس، رهین وجود زشتی و زشتیها و پدید آمدن مقایسه بین آنها است.
- زشتیها و مصائب، مقدمهی وجود زیباییها و آفریننده و پدید آورندهی آنها میباشند. در شکم گرفتاریها و مصیبتها، نیکبختیها و سعادتها نهفته است؛ همچنان که گاهی هم در درون سعادتها، بدبختیها تکوین مییابند:
«یولج اللّیل فی النّهار و یولج النّهار فی اللیّل»
خدا شب را در شکم روز فرو میبرد و روز را در شکم شب.
ضرب المثل معروفی که میگوید: «پایان شب سیه سپید است»، تلازم قطعی بین تحمل رنج و نیل به سعادت را بیان میکند. قرآن کریم برای بیان تلازم سختیها و آسایشها میفرماید:
«فَإِنَّ مَعَ الْعُسْرِ یُسْرًا إِنَّ مَعَ الْعُسْرِ یُسْرًا» (انشراح، ۵ ـ ۶)
پس حتماً با سختی، آسانی است؛ حتماً با سختی آسانی است.
قرآن نمیفرماید که بعد از سختی، آسانی است، بلکه تعبیر قرآن این است که با سختی و به همراه سختی، آسانی است؛ یعنی آسانی در شکم سختی و همراه آن است.
نکتهی مهم دیگری که قرآن اشاره میکند، این است که:
ای پیامبر! پس هر وقت فراغت یافتی خود را مجدداً به زحمت بینداز و کوشش را از سر بگیر:
«فَإِذَا فَرَغْتَ فَانصَبْ»؛ سپس زمانی که آسوده شدی، به کوشش بپرداز. (انشراح، ۷)
یعنی سختیها و گرفتاریها، مقدمهی کمالها و پیشرفتها است. ضربهها، جمادات را نابود میسازد و از قدرت آنان میکاهد، ولی موجودات زنده را تحریک میکند و نیرومند میسازد. لذا مصیبتها و شواهد برای تکامل بشر ضرورت دارند.
قرآن میفرماید: «لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنسَانَ فِی کَبَدٍ» (بلد، ۴)؛ همانا انسان را در رنج و سختی آفرینش دادهایم.
باز قرآن میفرماید: «وَلَنَبْلُوَنَّکُمْ بِشَیْءٍ مِّنَ الْخَوفْ وَالْجُوعِ وَنَقْصٍ مِّنَ الأَمَوَالِ وَالأنفُسِ وَالثَّمَرَاتِ وَبَشِّرِ الصَّابِرِینَ»(بقره، ۱۵۵)؛ حتماً شما را با اندکی از ترس، گرسنگی و آفت در مالها و جانها و میوهها میآزماییم، و مردان صبور و با استقامت را مژده بده.
یعنی بلاها و گرفتاریها برای کسانی که مقاومت میکنند، ایستادگی نشان میدهند، سودمند است و اثرات نیکی در آنان به وجود میآورد، لذا در چنین وضعی باید به آنان مژده دارد.(۷)
اما مرحلهی سوم جاده، سربالایی است. یکی از خصوصیات ویژه برای عبور از سربالایی، لازم بودن وجود کمک دنده است. اگر کمک دنده نباشد، نمیشود سربالاییها را طی کرد. حال این که مراد از سربالایی و کمک دنده در جادهی بندگی چیست، در شمارهی بعد به آن خواهیم پرداخت.
پینوشت:
- نهجالبلاغه، خطبهی ۶۴٫
- بحارالانوار، ج۷۷، ص ۴۰۱، ح۳۶٫
- همان، ج۷۸، ص ۹۰، ح۱٫
- نهجالبلاغه، خطبهی ۱۹۲٫
- غررالحکم، ۴۲۶۶٫
- کافی، ج۳، ص ۲۷۰، ح۱۴٫
- شهید مطهری، عدال الهی.