یادداشت روزیادداشت روز اجتماعی

حکایت مانکنِ مُحجَّبه

حسین فروغی

حجاب، موضوعیت یا طریقت؟                                                                     

از رفتن به بازار برای خرید بیزارم؛ آن قدر که مار از پونه متنفر است! با این حال حادثه «رفتن به بازار» نه آن قدر که مثل پونه بر درب خانه‌ام سبز شود، اما گه گاهی-مثلاً ماهی یک بار- جوانه‌هایی در زندگی آرامم می‌زند و من هم مجبور می‌شوم از باب اینکه رفاقتم ناباب نباشد، با خانواده‌ام همراه شوم و صابون رنجِ بودن در شلوغی‌ها را به تنم بمالم. همین جا بگویم که عدم عقلامندی من به بازار، هیچ ربطی به مقولۀ «پول خرج کردن» ندارد که از قدم مبارکِ(!) دهکدۀ جهانی، امروز مرزهای بازار تا داخل خانه‌ها هم امتداد پیدا کرده است؛ نشانه‌اش هم اینکه با یک بالا و پایین کردن موس و دو بار فشار دادن دکمه‌های کیبورد در کمتر از یک دقیقه، چنان می‌توان دمار از روزگار حساب بانکی طرف درآورد که با هزار بار رفتن به بازار این اتفاق رخ نخواهد داد.

گرد بازار بگرد اینک و احوال ببین

چو تو خود می‌نگری، من نکنم قصه دراز

قصه دراز نکنم؛ راستش را بخواهید تنفّر من از بازار برمی‌گردد به اتمسفر متناقض موجود در آن. به عبارت دیگر بازار پر است از تناقض‌هایی که برای حل آن باید ساعت‌ها وقت و فکر گذاشت؛ آن هم بعد از ترک کردن بازار! یعنی شما یک ساعت در بازار پرسه که بزنید، سه برابر باید وقت بگذارید تا برای پرسش‌های انباشت شده در ذهنتان، پاسخ پیدا کنید. سرتان را درد نیارم؛ همۀ اینها را گفتم که از آخرین تناقضی که در گشت و گذار اخیرم در بازار دیده‌ام و اتفاقاً مرتبط با پروندۀ این شمارۀ نشریه است، پرده بردارم: «مانکن مُحَجَّبه».

قبل از اینکه داستان این مرکب متناقض را برایتان شرح دهم، باید سعی کنم تا حجاب از مفرداتِ این دو واژه بردارم:

«مانکن mānkan]]» واژه‌ای فرانسوی است. لغتنامۀ دهخدا به نقل از فرهنگ لاروس این دو معنا را آورده است:

  1. پیکره‌ای به شکل انسان، که از چوب و جز آن سازند و در خیاط خانه‌ها و مغازه‌های لباس فروشی، نمونه‌های لباس را به معرض تماشا گذارند.
  2. زن جوان و زیبا اندامی که در خیاط خانه‌ها، نمونه‌های جدید لباس را پوشد و در معرض تماشا قرار دهد.

«محجبه» هم لغتی عربی و به معنای «کسی که دارای حجاب است» می‌باشد. به عبارت دیگر، محجبه کسی است که به وسیلۀ یکی از ابزار و لوازمی که وجود دارد، خودش را می‌پوشاند.

کاملاً معلوم است که در واژۀ اول (مانکن)، آنچه موضوعیت دارد و باید دیده شود، «لباس» است و در حقیقت، پیکرۀ چوبی و پیکر آدم در این میان، وسیله‌ای برای نشان داده شدن آن «پوشش» هستند؛ اما در واژۀ دوم (محجبه) چیزی که موضوعیت دارد، «شخص» است و لباس -با همۀ انواع و اقسامش- وسیله‌ای برای پوشاندن او. از اینجا به بعد باید داستان آن تناقضی را که در بازار دیدم، برایتان تعریف کنم: در میان رنگارنگی پرده‌ها، انعکاس بلورها و درخشش انواع و اقسام طلاهای آویخته در مغازه‌ها، ناگهان در مقابل مغازۀ چادر فروشی، میخکوب می‌شوم؛ مانکنی-با حفظ همۀ برجستگی‌ها- همراه با آرایش غلیظ و ادا و اطوارهای زنانه، چادری مشکی به تن کرده و جلوی درب مغازه، به انتظار خریدار ایستاده است. از اینجاست که فکرم درگیر می‌شود که -فارغ از معنای لغوی و اصطلاحی حجاب- فلسفۀ حجاب -به معنای متداول امروز آن؛ چادر- چیست؟

اگر پاسخ به این سؤال را قرار باشد از منظر عقل و شرع بدهیم، یکی از جواب‌های دست به نقد و پرتکرار، حفظ «عفاف» است. با قبول این پاسخ، نوبت به سؤال بعدی می‌رسد: چه ارتباط منطقی یا غیرمنطقی‌ای میان حجاب –بخوانید چادر- و عفاف وجود دارد؟ ساده‌تر اینکه آیا لزوماً میان چادری بودن -که امروزه نماد حجاب است- و عفاف، رابطۀ تساوی وجود دارد؟

از اینجاست که دو گروه با دو نظر کاملاً متفاوت، به وجود می‌آیند:

گروه اول می‌گوید میان حجاب و عفاف، هیچ ارتباطی وجود ندارد. به عبارت دیگر، فرد می‌تواند عفیف باشد؛ اما حجاب نداشته باشد. به نظر آنها:

چشم و دل را پرده میبایست؛ امّا از عفاف

چادر پوسیده بنیاد مسلمانی نبود(۱)

به نظر این گروه، آنچه برای زن لازم است، داشتن عفاف است و إلا با نبود عفاف، حجاب هیچ گرهی از مشکلات زن و جامعه نخواهد گشود. به عبارت دیگر:

زنان را عصمت و عفّت ضرور است

نه چادر لازم و نه چاقچور است

چه زن خواهد که گردد با تو پیوند

نه چادر مانعش گردد نه روبند(۲)

گروه دوم در موضعی کاملاً مخالف و در گردشی صد و هشتاد درجه‌ای، برای چادر و حجاب نه تنها موضوعیت قائل شده‌اند، که حتی عفت و حجاب را منحصر در آن می‌دانند. آنها معتقدند بدون چادر و حجاب، اصولاً نمی‌توان عفت داشت. به نظر این گروه، چادر نمادی برای عفیف بودن است و نمی‌توان بدون داشتن آن، عفت ورزید.

فارغ از اینکه منحصر دانستن حجاب در پوششی به نام چادر، نیازمند گفتگویی مجزاست، حقیقت این است که در دعوای میان این دو، نمی‌توان حق را به تمامی به هر دو داد؛ بلکه حتی نمی‌توان این هر دو دیدگاه را به کلی طرد کرد! در منظومۀ دین، گوهر حیا، اصل و اساس در فرد و اجتماع است. این فضلیت که برای نوع انسان -و نه جنس خاصی مثل زن- مطلوبیت و موضوعیت دارد، در دین بسیار مورد تأکید قرار گرفته است؛ تا جایی که بهترین پوشش برای دین معرفی شده است.(۳) تا به اینجا، سخن گروهی که برای حیا و عفت موضوعیت قائل شده‌اند را می‌توان سخن مقبول و مشروعی دانست؛ اما نکتۀ مهم آن است که آیا می‌توان با اثبات موضوعیت عفاف، مقوله‌ای به نام حجاب را نفی کرد؟

به نظر می‌رسد از نگاه دین، پاسخ منفی است. زیرا در لسان دین، از دو سطح از حیاء در دین گفتگو شده است: سطحی از حیاء که مربوط به باطن است و عبارت است از «صفت ذاتی، نهادی و فطری در انسان» و سطح دیگری از حیا، که مربوط به آثار ظاهری و بیرونی این صفت است و عبارت است از «برخورد موقرانه و توأم با شرم، آزرم و نوعی تغیر». به عبارت دیگر، حیا و عفتِ مورد تأکید دین در حوزۀ اجتماعی، با حکم و دستوری به نام «حجاب» همراه شده است. همراهی صحیحی که شاید بتوان بخشی از سخن گروه دوم را ناظر بر آن دانست؛ هر چند از انحصار آن نمی‌توان دفاع کرد.

بنابراین هر چند حیا و عفاف موضوع سخن شارع مقدس بوده است؛ لکن حجاب و پوشش در روابط اجتماعی نیز لازم و ضروری شمرده شده است. از سوی دیگر نیز، بودن حجاب و پوشش در حوزۀ اجتماعی، بدون همراهی فضیلت عفاف، هرگز مشروع نخواهد بود. بر اساس آنچه گفته شد، تناقض موجود را ساده‌تر می‌توان تبیین کرد: جامعه‌ای را که در آن حجاب و پوشش، بدون همراهی حیا و عفت‌ورزی، و صرفاً به عنوان وسیله‌ای برای تبرّج و خودنمایی، مبدل شده است، نمی‌توان جامعۀ مطلوب دین دانست. این جامعه دچار همان دوگانگی و تعارضی است که پیوند «مانکنِ محجبه» به آن مبتلا است. در این جامعه مفاهیم و دستورات دینی، با خالی شدن از معانی واقعی خود، به ابزاری برای پیشبرد امیال و مقاصد نفسانی تبدیل خواهد شد.

پی‌نوشت‌ها:

 (۱) بخشی از شعر گنج عفت از بانو پروین اعتصامی.

(۲) بخشی از اشعار ضد حجاب ایرج میرزا در مثنوی عارف‌نامه.

(۳) «احسن ملابس الدین، الحیاء». (غررالحکم:۲/۳۹۸٫)

دکمه بازگشت به بالا