گزینش و تلخیص عارضی
اشاره:
مقاله حاضر برگزیده ای است از سلسله مباحث شهید و شهادت که توسط حجت الاسلام و المسلمین جوشقانی ایراد شده است. مراحل و الزامات رسیدن به معرفت عاشورایی و یافتن روحیه حماسه همراه با معرفت و بصیرت و نیز نشان دادن برخی رهروان این طربق در میان شهدای گرانقدر دفاع مقدس مهمترین بخش های این مقاله است.
یکی از اهداف طرح موضوع شهید و شهادت در عصر حاضر، تربیت حماسی است و ما امروز نیاز به این تربیت داریم. دنیا علیه انقلاب اسلامی به پا خاسته، و تنها کشور تشیع که بر اساس احکام راستین اسلام و محوریت ولایت فقیه اقامه شده، جمهوری اسلامی ایران است. دشمن از هر جهت به دنبال لطمه زدن به نظام و ارزشهای متعالی ماست و ما باید به دنبال تربیت انسانهایی باشیم که جان بر کف باشند. تحقق این موضوع در فرهنگ شهید و شهادت امکان دارد. نیروهای حماسهساز جان بر کف، فقط در بحث شهید و شهادت تربیت و پیدا میشوند، نه جای دیگر؛ با این که میدانند چند لحظه بعد، جان به جان آفرین میدهند، با شوق و ذوق به پیشواز مرگ میروند.
برای تحقق این امر مهم و تبیین آن، باید یک نوع روایت عاشورایی از بحث شهید و شهادت داشته باشیم و در روایتگری عاشورایی است که نقاط تلاقی معنوی و مفهومی کربلای ایران با کربلای اباعبدالله الحسین(ع) تبیین میگردد و باید دایم در مسیر تطبیق، تابلوهای عاشورا بیان شود: عزت، کرامت، صبر، ایثار، عطش، ولایتمداری، اطاعت، شهادتطلبی، عبودیت بندگی و بسیاری از فضایل انسانی که اوجش در قلهی رفیع کرامت عاشورا است.
تعالی و تکاملی که شهدای کربلا پیمودند و شهدایکربلای ایران به آن اقتدا کردند، مراحلی دارد که عرفا و بزرگان اخلاق و معرفت برای طی کردن آن، گامهای بسیار دشوار و بلندی را برداشتهاند، و این نتیجهی تربیت حماسی است. اولین گامی که این مردان الهی در سیر و سلوک معنوی برداشتند، گام معرفت بود. امام علی(ع) میفرمایند: «ای کمیل! هیچ حرکتی نیست، مگر این که تو قبل از آن نیاز به آگاهی و نیاز به معرفت داری.»
در اهمیت و اهتمام اصل معرفت، باید گفت: یکی از معیارهای ارزشی و قرآنی، معرفت است. وقتی ما به قرآن مراجعه میکنیم، یکی از معیارها دانش و معرفت معرفی میشود: «هل یستوی الذین یعلمون والذین لایعلمون». اگر گوهر معرفت در جان انسان قرار گیرد، همواره خدایی فکر خواهد کرد و این مردان الهی به خوبی به این معرفت دست پیدا کرده بودند و به این جهت در همه جا خدا را میدیدند.
دلی کز معرفت نور و صفا دید ز هر چیزی که دید اول خدا دید
و به سبب این معرفت، عبادتهایشان زیبا بود. شهید عبدالله میثمی نمایندهی امام در قرارگاه خاتمالانبیا بود. رفیقش میگوید: در دل شب صدای ضجهای را شنیدم. سنگر به سنگر گشتم تا به سنگر عبدالله میثمی رسیدم؛ دیدم صورت روی خاک گذاشته و مشغول مناجات با خدا است. با این که در طول روز مشغول رزم و جنگ و جهاد بود، اما مواظب بود در شب از خلوت با معشوق باز نماند.
و به دنبال همین معرفت صحیح بود که نماز و تلاوت قرآن زیبایی داشتند. شهید حسن قدوسی در حال تلاوت قرآن بود که گلوله آمد بدنش را برد و سر روی زمین افتاد؛ تا چند لحظه سر از بدن وی جدا بود، اما این لبهای قشنگش به هم میخورد و قرآن میخواند.
معرفت به پیامبر (ص) و ائمه (علیهم السلام) و عشق به اهل بیت، در سینهی این رزمندگان شعله میکشید. در یک تحقیق از وصیتنامهی ۵ هزار شهید، بعد از حمد و ثنای پروردگار، حرف اولشان اهل بیت(علیهمالسلام) بود و در هر وصیتنامه به طور میانگین چهار مرتبه نام مبارک حضرات معصومین آمده است.
معرفت دیگری که داشتند، معرفت به نایب امام زمان(عج) بود، امام راحل را به عنوان کسی که اطاعت امرش واجب است، میدانستند و همانند ساقی کربلا از معرفت و بصیرت والایی برخوردار بودند. شهید صیاد شیرازی از افسران بیچون و چرای ولایت بود. وقتی مقام معظم رهبری به او سردوشی میداد، دوست صیاد از ایشان نقل میکند که او به من گفت: وقتی آقا سردوشی را به من داد خوشحال نبودم که ترفیع درجه میگیرم خوشحالی من از این جهت بود که نایب امام زمان(عج) از من راضی است.
گام دوم که این مردان بزرگ الهی برداشتند، گام هجرت است. هجرت یعنی از خانه و کاشانه جدا شدن و به میدان آتش و معرکه رفتن. هجرت آنقدر مهم است که در بین همهی حوادث تاریخی اسلام، مبدأ تاریخ قرار گرفته است. هجرت یعنی دل بریدن از قطب مادیت و خدایی شدن:
«و من یخرج من بیته مهاجراً الی الله و رسوله ثم یدرکه الموت فقد وقع اجره علی الله» نمیتوان هجرت را با معیارهای مادی پاداش و جزا داد، بلکه فقط پاداش آن با خداست. فراموش نشود قبل از این که آنها از خانه و کاشانه به میدان جنگ هجرت کنند، هجرتی در درون خودشان داشتند؛ هجرت از نفس به دل، از ظلمت به نور، از گناه و زشتی به پاکیزگی و طهارت، از نفس اماره به حرم الهی که همان دل باشد. قبلا این را برای خودشان حل کردند که راحت توانستند از خانه و کاشانه دل بکنند و به آن میدانها بروند، سختیها و بلاها را به جان بخرند. آنهایی که در خانهی نفس اماره توقف کردهاند، بلاها را قبول نمیکنند و میترسند. انسانها در مواجهه با بلا سه دستهاند: یک دسته اهل جزع و فرع هستند، اگر یک خار به پایشان برود، تا سر حد کفر هم بر زبانشان جاری میشود. دستهی دوم در برخورد با بلاها عاقلانه میاندیشند. اینها میگویند که بالاخره دنیاست و باید صبر کرد. این نوع نگرش زیباست، اما جالبتر از اینها دستهی سوم هستند. اینها دیگر عشاقند و عاشقانه فکر میکنند.
عاشق آن است که بیخویشتن از شوق وصال پیش شمشیر بلا رقص کنان میآید
این دسته، کسانی هستند که عاشق بلا هستند و اصلا خوشی و گرفتاری برای اینها یکی است و همواره میگویند خدا، و دل به رضای الهی دارند.
گام سوم ریاضت است. ریاضت یعنی مجاهده و تلاش بعد از هجرت؛ ریاضت یعنی زدودن موانع مین، کمین و سیم خاردار و رسیدن به شمس آسمان ولایت و محبت؛ ریاضت یعنی تمرین نفس بر قبولی صدق:
«مِنَ الْمُؤْمِنِینَ رِجَالٌ صَدَقُوا مَا عَاهَدُوا اللَّهَ عَلَیْهِ فَمِنْهُم مَّن قَضَى نَحْبَهُ وَمِنْهُم مَّن یَنتَظِرُ وَمَا بَدَّلُوا تَبْدِیلاً» (احزاب، ۲۳)
مردهای مرد پیدا میشوند که صادق الوعده هستند و این استخوانهای شکسته یا تنها پلاک یا قبر کوچک که بعضیهایشان نام و نشانی بر آن نیست، دلیل بر صداقت آنهاست؛ چرا که نسبت به عهدی که با ذات ربوبیت حق بستند، پایبند بودند و ایستادند. حاج حسین دخانچی ۱۷ سال روی ویلچر بود و طی این ۱۷ سال همواره متبسم و راضی به رضای حق بود. شهید مهدی خاکباز ریاضتی عجیب داشت؛ ریاضت یعنی سختی به جان خریدن. برای چه؟ سختی به جان خریدند، تا بتوانند به آتشی که برای تعالی اینها در نظر گرفته شده بود، با آن آتش به عشق راه پیدا کند. ریاضت و مجاهدت چند گونه است. گاهی ریاضت و مجاهدت با اموال است؛ یعنی دل کندن از دنیا و تعلقات دنیا. به قول حافظ:
خاطرت کی رقم فیض پذیرد هیهات مگر از نقش پراکنده ورق ساده کنی
ریاضت دیگر، ریاضت با جسم و جان است و گاهی ریاضت با آبرو است. ریاضت با آبرو از همه مهمتر است. کم بودهاند کسانی که آبرویشان را برای رضای خدا معامله کردهاند. شیخ انصاری فرموده بود: من به تکلیف الهی عمل کردم، ولی هنوز برای دین آبرو ندادم؛ اما فرمود: اگر آبرویی هم داشتم، با خدا معامله کردم.
به دنبال معرفت، هجرت و ریاضت، شهدا در مرحلهای دیگر همتی بلند داشتند. همت عالی یعنی پیش امور جزئی سر فرود نیاوردن و به طمع حقیر دنیایی، خود را آلوده نکردن، همت عالی یعنی از روی آوردن دنیا مست و فرحناک نشد؛ همت عالی یعنی نه بیم جان داشتن نه پروای سر، نه از شمشیر ترسیدن نه از خنجر.
همت دو گونه است:
همت دنیایی؛
- همت عالی و الهی.
مردان خدا همتشان بلند بود. امیر المؤمنین فرمودند: «قدر الرجل علی قدر همته»؛ منزلت مرد به اندازهی همت اوست. شهدا همه جا همتشان بلند بود و در ابعاد علمی و معنوی فوق العاده با همت بودند. آقا مهدی زین الدین در دانشگاه شیراز رتبهی چهارم را کسب کرد. از فرانسه برایش تقاضا آمد که به صورت رایگان با تسهیلات ویژه برود تحصیل کند. اما او گفت که الان با توجه به شرایط خاص، باید ببینم وظیفهام چیست.
آقای ظابط میفرمود: بچههای تفحص شهیدی را در طلائیه پیدا کردند که این شهید عزیز در زیپ باد گیرش کتاب فیزیک بود؛ یعنی در کشاکش خیبر کتاب را آورده بود.
شهید مجید بقایی ـ فرمانده تیپ ـ دارای مدرک دکترا بود.
شهید دکتر مصطفی چمران در دانشگاههای امریکا در رشتهی فیزیک هستهای دانشجوی ممتاز شد و…
پنجمین گام، سرعت است. به دنبال این گامها، شهدا سرعت گرفتند. آنها از معبر مینها تا خدا رفتند و هر کدام از مینها سکوی معراج بود؛ بر خلاف مینهای دنیایی که جان و روح را اذیت و آزار میدهد، مینهای آنجا سکوی معراج و تعالی آنان بود. مثلاً نگاه به نامحرم خودش یک مین است که جان و روح انسان را آلوده میکند.
خداوند میفرماید: «و سارعوا الی مغفره من ربّکم و جنّه عرضها السّموات و الارض»؛ سرعت بگیرید به مغفرت الهی و به سوی بهشت؛ آن بهشتی که وسعتش به پهنای آسمانها و زمین است. برای چه کسانی؟ برای اهل تقوا. آیت الله جوادی آملی میفرمود:
هر یک نفر در بهشت خانهای دارد به اندازهی همهی آسمانها و زمین، نه مثل این دنیا و حال آن لذتش از هر جهت از دنیا بیشتر است و اگر بخواهید تمام اهل زمین و آسمان را از اول تا آخر خلقت به بهشت دعوت کنید، جا دارد.
گام ششم، سبقت است: «و استبقوا الخیرات». از یکدیگر سبقت گرفتند. وقتی نگاه میکردند، میگفتند که چرا من باید عقب بمانم؟ دعایی حضرت ابراهیم در قرآن دارد که: «واجعلنی للمتّقین اماماً»؛ خدایا! مرا برای انسانهای با تقوا الگو، رهبر و پیشوا قرار بده. اصلا بندگان خوب خدا انگیزهشان همین است که با همت بلند در افق بالایی قرار بگیرند، تا در زندگی و مرگشان ستارهی هدایت باشند و دیگران را به سعادت و سیادت برسانند. لذا شب عملیات شب سبقت گرفتن از یکدیگر بود، شب رقابت بود؛ سختترین کارها بیشترین مشتری را داشت، چون تجارت پرسودی بود که آن طرف معامله خدا بود و خریدار جز او کسی نبود.
اینها میخواستند بروند، اما به عشق خدا سبقت میگرفتند و به استقبال مین والمری میرفتند. در کار خیر اجازه ندهیم کسی از ما پیشی بگیرد. در کارهایی که خیرش به دیگران میرسد، ما باید پیش قدم باشیم. آنها اینگونه بودند.
هفتمین گام در سیر و سلوک شهدا، گام وصال بود؛ یعنی آخرین گام برای زیارت رب الارباب و معشوق محبوب و همهی هستی وجودشان.
آن لحظهی وصال چه میگذرد؟ چه میبینند و چه خبر است؟ ما نمیدانیم، اما آن قدر هست که برخی که به خلوت خانه راهشان دادند، زمزمهی جانشان و آرزویشان این بوده: رقصی چنین میانهی میدانم آرزوست!