مصاحبه با آقای ناصری (بخش اول)
ضمن عرض سلام و تشکر از این که وقتتان را در اختیار ما قرار دادید نسبت به این که مصاحبهای از شما به عمل بیاید و جهت نشریه خیمهای که حالا واگذار شده به مرکز فرهنگی، تبلیغی آینده سازان. توی سؤال اول خودتان را معرفی کنید کامل و به صورت کلی.
بسم الله الرحمن الرحیم. قاسم ناصری هستم، سال ۵۷ به دنیا آمدم، تا بیست دانشگاه رشته ریاضی بودیم بعد وارد حوزه شدیم و الان هم که در حال ادامه تحصیل هستیم در حوزه علمیه قم.الان درس خارج ان شاء الله.
خودتان هم، زمان به اصطلاح دانشآموزیتان اهل خیمه بودید؟
وقتی که ما دانش آموز بودیم البته مسؤول انجمن مدرسهمان بودم ولی تا حدی اسمی از انجمن بود و یک کارتی و یک اردوی راهیان نور برگزار شد و یک سری مسابقات ماه رمضان کتابچههایی میدادند از آن مسابقه میگرفتند و اینها از زمانی که آن زمان هنوز بحث خیمه معرفت نداشتیم به این نام. یک جلسات هفتگی بود محفل انس با شهید یا قرآن و عترت ولی آنها توی مدرسه ما تقریباً اجرا نمیشد. ما فقط یک اسمی از انجمن اسلامی داشتیم توی مدرسهمان و یک کارتی و بعضی وقتها هم مثلاً تهران که میخواستند اردو ببرند جنوب یک تعداد محدود میبردند از هر منطقهای تعداد محدودی حالا ما هم بعضی وقتها توی آن برنامه که استانی برگزار میشد شرکت میکردیم.
اگر بخواهید یک جملهای را بگویید از خیمه، یک تعبیری را از خیمه بکنید یعنی تعریف کلی را کردید، یک تعریف اجمالی، یک خطی از خیمه یا یک مثلا ..
یک جمله در مورد خیمه، همان جمع..، یک جمع صمیمی و دوستانه برای رشد در بعضی از بخشهای شخصیتی انسان. میشود گفت یک جمع دوستانه و صمیمی برای رشدهای بزرگ یا برای انسان بزرگ شدن.
خیمه به نظر من اصلیترین و مهمترین فعالیت فرهنگی است که با توجه به ویژگیهایی که دارد. میتواند ما را به اهداف اصلی کارهای فرهنگی برساند. از فعالیتهای مختلف فرهنگی تقریبا به این نتیجه چند سال پیش رسیدم که اصلیترین، تأثیرگذارترین، مهمترین و اساسیترین فعالیت فرهنگی که واقعا بشود از آن یک نتایج بزرگ را گرفت کارهای اساسی را بر اساس نتایج به دست آمده از آن انجام داد میشود خیمه. که حالا از جمعی تشکیل میشود از دانشآموزانی، یا مثلا از دانشجویان. که خب حالا ویژگیهایی باید داشته باشند و کارهای خاصی باید تویش انجام بشود که مثلا به آن نتایج برسد دیگه، جمع دوستانی صمیمی.
یک ذره وارد جزئیات بشویم ساختار و شکل خیمه شما چه جوری است؟
یعنی ما توی خیمه چه کار میکنیم؟
یعنی شما ساختار خیمهتان را چه جوری شکل دادید؟
خب ما از اول که دنبال بهترینها گشتیم. با ارتباطاتی که به دست آمد از طریق مسئولین انجمن توی جلسات هفتگی که مسئولین انجمنها داشتیم شناختی به دست آوردیم از مسائل انجمنی که توانایی دارند توی دانشآموزانی با ویژگیهایی که مد نظرمان بود برای خیمه. اینها را جذب بکنند از بین خود مسئولین انجمنی که ما ارتباط با آنها داشتیم توی کارهایی که به آنها میسپردیم که انجام بدهند در ارتباطاتی که داشتند توی اوائل سال که معمولا هم درسهایشان سبکتر بود. خب رفت و آمدهایشان یک مقداری بیشتر میشد البته ما اینها را یک دور تماس تقریبا گرفتیم با مسئولین انجمنهایی که شناسایی شده بودند بعد اینها را به آنها کار یک مقدار کارهای عملی و اینها میسپردیم انجام بدهند از درست کردن پروندهها و نمیدانم فرمها و تقسیم بندی و مرتب کردن آنها و حتی توی جا به جایی وسائل و تنظیم اتاقها و اینها یک مقداری شخصیات و روحیاتشان به دستمان آمد تقریبا توی همان دو سال پیش که من وارد اتحادیه شدم از همان زمان یک عدهای از همان مسئولین انجمن که آن جا میآمدند شناسایی شدند. و تعداد دیگهای را هم از طریق همین مسئولین انجمن از دانشاموزانی که توی مدرسهشان حضور داشتند هر وقت که معمولا گزارش میگرفتم از بچههایی که توی جلسات میآمدند که اگر بچههای ویژهای هستند، یک گروههای ویژهای توی مدرسهشان هستند که فعالیت میکنند که نسبت به بقیه برجستهتر هستند اینها را پیگیری میکردم و شماره تماسهایشان را میگرفتم زنگ میزدم به آنها، دعوتشان میکردم. تقریبا به قول آقای قرائتی ما دانه به دانه، خانه به خانه این افراد را شناسایی میکردیم. خب جلساتی که تشکیل دادیم از همان اوائلش تقریبا یک سری قوانین و شرایطی برای جلسه تعیین کردیم. توسط خود بچهها از نحوه حضور گرفته تا جریمههایی که مثلا به خاطر عدم حضور یا تأخیر باید پرداخت بکنند. ساعتی که باید حضور داشته باشند. از همان اول البته به آنها گفتیم که جلساتی که تشکیل میدهیم مستمر هست، همیشگی هست. در طول سال همیشه ادامه دارد. نتایجی که به دست میآید از این ضرورتها و امنیت خیمه را به آنها توضیح دادیم، تجربیاتی که به دست آورده بودیم در سالهای قبل از ارتباطی که با معمولا دانشاموزان و دانشجویان زبده و نخبه داشتیم، تحلیلهایی که به دست آمده بود از اشکالاتی که آنها داشتند و زمینههایی که ما باید فراهم میکردیم برای این که دانشآموزان در آینده آنها مواجه نشوند. بر اساس اینها هم خب جهت گیریهای کلی خیمهمان تعیین میشد و همه چیز البته در خیمه دست خود بچهها بود یعنی ما شاید چند جلسه بچهها میآمدند به من میگفتند موضوع جلسه خیمهمان چیه. میگفتم من چرا بگویم شما بگویید. البته ما جهت گیری کلی کار را تعیین کرده بودیم که به کجا میخواهیم برسیم که البته آن جهت گیری کلی یک جورهایی برگرفته از چشم انداز بیست ساله بود. برای این که البته خیلی مبهم تقریبا و کلی. کلی بود. مثلا به آنها میگفتیم که ما جمعی هستیم دنبال کارهای بزرگ. حالا کارهای بزرگ را برای چی میخواهیم انجام بدهیم؟ برای این که بشویم یک کشور توسعه یافته بزرگ. بعد این کارهای بزرگ را انسانهای بزرگ انجام میدهند، چه جوری باید انجام دهیم، چه کار باید بکنیم. بعد حالا آن جا بحثهایی پیش آمد در مورد رشد که مثلا یک منشور رشدی خود بچهها تعریف کردیم توی خیمه. که هر جلسه اینها باید ابعاد مختلف است که باید انسان در موردش رشد کند. یکی از نکات خیلی مهمی که توی خیمه با بچهها همیشه تأکید میکردیم این بود که یک انسان اگر بخواهد توی زمینههای مختلف رشد بکند حتما باید از وقتی که دانشاموز هست شروع بکند بعدا شاید اصلا دیگه نشود شروع کرد یا خیلی دیر میشود. این یک جورهایی به آنها باورانده شد که انگیزههای کافی را برای حضور داشته باشند. جلسه سخنرانی هم هیچ وقت نبود توی آن جلساتی که ما داشتیم همیشه بچهها صحبت میکردند. موضوعش را هم خودشان باید پیشنهاد میدادند. بعد البته خب هدایتهایی که آن جا وجود داشت که مثلا موضوعات اساسی و مهم انتخاب بشود اینها هم مهم بود ولی بالاخره همه چیز تقریبا در چند جمله…
شما گفتید خصوصیات، خصوصیات ویژه برای جذب چی بوده؟
مهمترین آنها تقریبا اهل فکر بودن بود. علاقمند به کارهای غیر درسی یا همین که فعالیت اجتماعی به آن میگویند. انگیزه داشتن، سابقه فعالیتهای قبلی، تجربیات قبلی که بعضی از اینها داشتند باعث میشد که ما توی گزینشها بتوانیم بهتر انتخاب بکنیم. که خب البته معمولا هم این جوری بود که از جهت درسی هم اینها بچههای خوبی از آب در میآمدند. یعنی ما این جوری نبودیم بگوییم که شرط مثلا اعضای خیمه حتما این است که معدلشان بالای نوزده باشد. ولی خب معمولا بالای نوزده در میامدند. یعنی ما روی معدل زیاد تکیه نمیکردیم. معدلهای مثلا شاید هیجده و حتی هفده هم داشتیم سال دوم که حالا بعدا توی امتحان نهایی مثلا امسال هیجده و خردهای معدلشان شد یعنی ..، ویژگیهایی که ما بعضیهایشان مثلا دردمند بودن، بعضی از بچهها هستند که خیلی علاقمند هستند هم کلاسیهایشان را رشد بدهند. یعنی داشتن یک جورهایی علاقه برای پیشرفت هم کلاسیها یا مثلا یکی از بچهها بود بچههای دیگه خیلی راحت به او مراجعه میکردند برای این که مشکلاتشان را حل کند. یک روحیه پذیرش نقدی داشت که بچههای دیگه میشناختند مشهور بود به این. اینها را از این راهها یعنی ویژگیهایی که مد نظر بود. یا بعضی وقتها احساس میکردیم که قابلیت دارند. که بعضی از بچهها رشد بکنند توی این زمینهها. حالا قابلیتها را چه جوری کشف میکردیم البته خیلی بعضی اوقات طول میکشید ممکن بود چهار ماه طول بکشد تا ما یک کسی را عضو خیمهمان بکنیم. یعنی دعوتش بکنیم که بیاید خیمه فرض کن. یا اطلاع پیدا بکند فرضاً که چیزی به نام خیمه هست. از وقتی که احساس اولیه به وجود میامد که این قابلیت این را دارد بعد روی او کار میکردیم تا مطمئن بشویم که این همانی است که ما میخواهیم. این طوری میشد که اعضا شناخته میشدند.
تعریف شما از زبده چیه؟
مهمترین ویژگی زبده به نظر من اهل فکر بودن. چون انسانها همه کارهایشان نشأت گرفته از فکرشان است دیگه. یعنی انسان هر کاری را که به آن فکر میکند یا در موردش فکر میکند انجام میدهد. یعنی این که اگر کسی اهل فکر باشد، علاقهمند به تفکر باشد، بعد سطح موضوعاتی که به آن فکر میکند. دغدغههای فکریش اینها چی هست. اینها نشان میدهد که درجه نخبگی طرف چقدر است. حالا نخبه و زبده البته الان مشکلی که توی کشور وجود دارد این است که تعریف از زبده و نخبه را معمولاً زبدههای ذهنی را میگویند زبده دیگه. آن افراد که توی کنکور و المپیادها و اینها. و من حالا به خاطر این که از شش هفت سال پیش یا بیشتر با این دانشآموزان المپیادی و دانشجویان برتر کشورمان ارتباط داشتم اینها را یک جورهایی برایم کشف شد یا تو آن صحبتهایی که در دیدار نخبگان با آقا میکردند دیدم که آن کسانی که واقعاً میتوانند کشور ما را پیش ببرند، بشوند کادر برای انقلاب، نیرو بشوند که این کشور را بچرخانند، بشوند مدیران فردا. اینها کسانی هستند که یعنی کسانی که این ویژگی را دارند که فقط اهل درس باشند اینها تقریباً سهمشان خیلی کمتر است. این بود که تقریباً از همان اول این فکر را نداشتیم که کسانی که از جهت علمی، از جهت درسی فقط سطحشان بالا هست را فقط جذب بکنیم. معمولاً طرف این آدمها نمیرویم. مگر این که قابلیت داشته باشند که طرز فکرشان عوض شود. باور کنند که …
خب شما روشهای جذبیتان این بود که شماره را میگرفتید، حالا به وسیله معرفی کسی که قبلاً قابلیتها را به او گفتهاید، یا این که نه. مثلاً خودش میآید معرفی میکند، یا دوستانش میآیند میگویند مثلاً فلانی را آن طوری وارد خیمه بکنیم. یا اصلاً بدوی که میخواستید خیمه راه بیاندازید یک سری شماره جمعآوری کردید، زنگ زدید. بعد آنها را خواستید؟ مثلاً این روش جذب شما بوده یا این که نه خودتان اول وارد یک جمعی شدید بعد از بین این جمع مثلاً خیمهتان را مثلاً درست کردید؟ به نظر شما روشهای جذبی که میشود برای جذب نیروی توی خیمه مثلاً به کار برد آن روشها چیه؟
ببنید ما تقریباً ارتباط جذب تلفنیمان شاید هیچ موردی نبوده. تماس تلفنی برای آشنایی و دعوت به این است که شما مثلاً فرض کنید که خیلی علاقهمند هستید با توجه به دیدی که شما داشتید مثلاً ببینید یا مثلاً حالا اینها را ما از همین فرمهای عضویتی که بچهها داده بودند. علامتهایی که توی آنجا، توی بخشهایی از فرمها هست، از بعضی از ویژگی هایش مثلاً میشد شناخت. مثلاً فرض کن اگر کسی خطش خوب بود، یا مثلاً عکس و قیافهاش خوب بود. بعد علاقهمندیهایی که زده بود توی فرم، توانمندیهایی که علامت زده بود. بر اساس اینها مثلاً میرسیدیم به این که ممکن است به درد بخورد. بعد قرار با او میگذاشتیم. به او نمیگفتیم که میخواهیم جذب خیمهات بکنیم. فعلاً میرفتیم تا یک کمی با او آشنا بشویم. بعد حالا توی دفعات متعدد تماس میگرفتیم، نکاتی که ضروری بود ما مثلاً در مورد شیوههای مطالعه، نمیدانم سؤالهایی که طرف را به فکر وا دارد. اینها را مطرح میکردیم تا شناخت به دست بیاید از او. بعد از این که شناخت به دست آمد. آن وقت خودشان متقاضی میشدند که ما علاقهمند هستیم مثلاً اینها را ادامه بدهیم. مثلاً چه کار کنیم. ما تقریباً دعوت به خیمه به صورت معمول نداشتیم که مثلاً بگوییم شما بیایید عضو خیمه ما بشوید. غیر مستقیم بوده دیگه. این جوری بوده که علاقهمند میشده. مثلاً توی مدرسه بچهها که میآمدند خب یک چند جلسه، مثلاً بعضی از دانشآموزان این جوری بودند. یک سری که آمده بودند میرفتند توی مدرسه در مورد این صحبت میکردند که جلسهای هست با این ویژگیها، این حرفها را توی آن میزنند. خب حرفها یک حرفهای جالبی بود، مهمی بود، حرفهای شاید نویی بود. این بود که آنها علاقهمند میشدند که حضور پیدا کنند. بعد مثلاً به ما میگفتند که آقای فلانی میخواهد بیاید. مثلاً اجازه میدهید که بیاید خیمه. یا این طوری که من میگفتم اول باید بیاید ببینیم.
پس عمده شروع جذب شما با بازخوانی پروندههای بچهها تو انجمن بوده؟
من تقریباً روز اولی که وارد اتحادیه شدم به یکی از این دوستانمان که قبلاً چند مدت، شاید یک سال بود که آن جا بود از ایشان خواستم که با چند تا از بچههایی که فکر میکردم نسبت به بقیه بهتر باشند تماس بگیرند به این که بیایند مثلاً اتحادیه یک سری کار داریم انجام بدهند. حالا آن زمان مثلاً اثاث کشی شده بود و قرار مثلاً پروندهها جابجا بشود یا یک سیستم تقسیمبندی پرونده.. چون دیدیم حجم کارهایمان خیلی زیاد بود اینهاست که ایشان تماس میگرفت، من هر از چند گاهی به ایشان اصرار میکردم که تماس بگیرند با بچهها، بچههایی که تشخیص داده بودند خوب بود تماس میگرفتند میآمدند. بعد توی این تماسهای اولیه من با اینها، چون من اصلاً با هیچ کدامشان آشنا نبودم. از این که چه جوری کار انجام میدهند، تمیز انجام میدهند، نمیدهند. حرفهایی که میزنند چه جوری است. حتی مثلاً ادبشان چقدر هست. اینها را میشناختم دیگه. دو سه بار که رفت و آمد میکردند آشنا میشدیم با هم دیگه. یعنی شناخت… عمده شناختی که به دست آمد این طوری بود. یعنی از کسانی که قبلاً بودند و تشخیص آن دوستمان که اینها نسبت به بقیه بهتر هستند. بعد از آن خب فرض کن من شنیدم که توی مدرسه یک گروهی داریم، یک گروهی هستند که چند… مثلاً دو سال است شروع کردند توی زمینه فرض کنید روباتیک دارند کار میکنند، بدون این که مربی داشته باشند، بدون این که کسی بالا سرشان باشد و اینها. و من خیلی علاقهمند بودم که اینها را بشناسم. چون دیدم حالا این دانشآموزان خب قطعاً دانشآموزان زبدهای از جهت من حساب میشدند چون خیلی کار سختی است. و حالا شروع کردهاند به کار. اینها را …. با این که علاقهمند بودم ولی هیچ وقت تقریباً به آنها نگفتم که شما بیایید خیمه. چون معمولاً این جوری نیست که من کسی را دعوت کنم. فکر میکنم که این شیوه خوبی نیست. که مربی خیمه بخواهد کسی را دعوت کند که تو بیا عضو خیمه شو. او باید خودش به این نتیجه برسد که بیاید. حالا بعد فرض کن که به آن مسؤول انجمن مدرسه گفتم که خب شما هم به اینها بگویید که یک جلسه اگر شد بیایند و اینها. بعد اینها رفته بود تعریف کرده بودند. اتفاقاً خودشان علاقهمند شده بودند که بیایند. بعد که آمدند حالا دو نفرشان مثلاً اول آمدند. اینها را رفتند با دیگران صحبت کردند. بعد آنها هم دیدند خوب است و بعد مثلاً بعضیهایشان پیامک میزدند که ما میتوانیم جلسه خیمه بیاییم.
اگر بخواهید روشهای جذب را تیتر وار بگویید چه جوری تعریف میکنید؟
بهترین روش جذب همین روش .. اول که باید شناخت. یعنی اول باید ما بدانیم که این دانشآموز چون خیمه یک افرادش یک افراد ویژه هستند دیگه. کار معمولی نیست. یک جمع.. ما که نمیخواهیم یک جمعی درست کنیم که یک عده بچه خوب مثلاً بیایند توی آن بعد حالا مثلاً چیزهایی یاد بگیرند، یا یک بخشهایی مثلاً یک کمی رشد بکنند و بعد بروند. خیمه که تشکیل میشود من گفتم مهمترین کار فرهنگی است دیگه. یعنی باید کاری که توی خیمه انجام باید بشود رسیدن به … یک زمانی داشتم بررسی میکردم که توی سی سالی که از انقلاب میگذرد ما توی چه زمینهای کار نکردیم. بعد دیدم که تقریباً هیچ نهادی، سازمانی، هیچ تشکلی نداریم که به صورت رسمی و ویژه کارش این باشد که تولید نیرو برای انقلاب بکند. چون بالاخره کشور نیاز به انسانهایی دارد که بتوانند توی بخشهای مختلفش وارد کار بشوند دیگه. در سطوح مختلف. وقتی که این را بررسی کردم دیدم چقدر جالب تقریباً هیچ کسی روی این کار به صورت ویژه نکرده. حالا عمومی که دارد کار میشود. همه هم دارند کار میکنند شما هم این همه مؤسسه فرهنگی داریم ولی کسی واقعاً یعنی جهتگیری کلیاش این باشد که برنامههایی را اجرا بکند که نتیجهاش مثلاً بعد از چند سال بشود مثلاً ده تا مدیر برای بخشهای مختلف. خب این اصل کاری که توی خیمه انجام ما میدادیم همین بوده. یعنی میخواستیم که از همین الان بچهها با مسائلی که لازم هست در آینده از جهت حتی نوع فکر که مهمترین هست. نوع نگاهشان به کشور و پیشرفت. چون افراد نخبه و زبده که ما میگوییم اینها خب عمدتاً اگر روی آنها کار نشود خیلی راحت میروند خارج از کشور ادامه تحصیل میدهند. اینها هم نکاتی است که باید آن جا دقت کرد چقدر مثلاً بحثها با این بچه مثلاً دوم دبیرستانی که حالا خیلی هم توی زندگی مسائلش جدی نشده وقتی از همین الان فکرش این است که برای ادامه تحصیل من بروم در فلان کشور این جوری بکنم و آن جوری کنم. آن هم به خاطر این دلایل خب اینها کارهای سختی است که باید انجام بشود توی خیمه دیگه. ما از اول خیمه را قرار شد یک جایی تعریف کنیم، یا یک زمینهای که این افراد توی آن تولید بشوند. نمیخواستیم یک کار فرهنگی خوب حتی انجام بدهیم که این یک … خب اینها هم افراد ویژه میخواهد دیگه. کسانی هم باید باشند که یک سری قابلیتهایی داشته باشند که تا مدتهای زیادی حتی ارتباطتشان حفظ بشود دیگه.
یعنی مهم ترین عامل شناخت است؟
بله! اول باید شناخت. این شناخت مهمترین مسأله است. حالا چه جوری بشناسیم. مهمترین راه شناخت هم ارتباطات به قول آقای قرائتی چهره به چهره است. یعنی ما باید افراد را در عمل ببینیم. اگر هم دیگران تعریف میکنند از آن مثلاً فرض کن که حالا ما که نمیتوانیم توی همه دبیرستانها برویم بشناسیم افراد و دانشآموزان را که … ولی آنهایی که از جهتهای مختلف. مثلاً من حتی توی پرونده بچهها آنهایی که توی مسابقات مختلف، مقام آوردهاند، امتیاز آوردهاند. حتی مسابقاتی که اتحادیه برگزار میکند مقام میآورند یک کپی از روی آن اول میگیرم مثلاً فرض کنید اینها را میگذارم توی پروندهشان، بر اساس اینها شناخت به دست میآید. خب این البته کار سختی است زمان زیادی هم میخواهد. به خاطر همین ما یک بخش زیادی از وقتمان را صرف همینها میکردیم
شیوه اداره خیمه چه جوری است؟
ما دو تا اصل خیلی مهم داریم که کل خیمهمان بر اساس این دو تا اصل میچرخد یکی این که یک ضرب المثل قدیمی چینی هست چند سال پیش من این را خواندم بعدش متوجه شدم که شعار آموزشی یونسکو هم هست. خیلی جالب بود می گوید به من بگو فراموش میکنم نشانم بده ممکن است یاد بگیرم، بگذار انجام دهم یا درگیرم کن میفهمم. این اصل کار است که ما خیمهمان بر اساس این میچرخد. یعنی ما نه آن جا به کسی چیزی میگوییم، یعنی سخنرانی نمیکنیم. نه این که فرض کن بیاییم برنامه پایاپای ارائه بدهیم بگوییم مثلا نشانم بده. ببینند یک چیزهایی را، همه اتفاقاتی که توی آن جا میافتد یعنی مصداق بگذار انجام بدهم است باید انجام بدهند. حالا اگر قرار است مثلا در مورد موضوعی کار بشود باید بروند خودشان فکر کنند که چه موضوعی. باید درگیر بشوند با موضوعات مختلف. بعد انتخاب بکنند حالا اگر یک موضوعی هم مطرح شد باید بروند در موردش خودشان درگیر بکنند ذهنشان را. چون به آنها توضیح میدهیم که البته که مثلا برای این که این گوش در باشد و آن یکی دروازه نباشد باید مطلب توی ذهن برود بالا. بیاید پایین، مثال میزنم میگویم مثلا شما فرض کنید اگر این جسم مطلبی باشد که شما میشنوید از این گوش بیاید تو. اگر هیچ کار رویش انجام نشود مستقیم از این گوش خارج میشود برای این که خارج نشود باید توی ذهن برود بالا بیاید پایین. به این میگویند فکر همان درگیری که میگویند. یکی دیگه از نکاتی که من به بچهها اولش میگویم میگویم ببینید من اصلا دنبال این نیستم که به شما چیزی یاد بدهم اگر میخواهید که من به شما چیزی یاد بدهم نباید این جا بیایید چون من اصلا نمیخواهم به شما چیزی یاد بدهم. تنها کاری که من انجام میدهم من فقط یک زمینه ایجاد میکنم که شما یاد بگیرید همین. چون من مخالفم با این که چون معتقدیم که یاد دادن من بزرگترین مانع برای یاد گرفتن تو است. این است که مثلا به بچهها میگویم که به شما چیزی یاد نمیدهم. خب پس چه کار میکنیم؟ بچهها میگویند خب پس چه کار میکنیم؟ ما چه کار میکنیم؟ یک کاری میکنیم که زمینه برای یاد گرفتن شما فراهم بشود علاقمند بشوید به این. فعالیتهایمان هم همهاش رشد محور است دیگه. یعنی..
بعد شیوه انتخاب آن چه جوری است؟ بچهها انتخاب میکنند شما یک جوری سمت و سوق میدهید که این موضوع انتخاب بشود؟
خب ما اولش که به بچهها گفتیم که میخواهیم کارهای بزرگ بکنیم. این جا جمع شدیم دور هم برای انجام کارهای بزرگ. کار بزرگ هم نیاز به آدمهای بزرگ دارد. خب حالا کار بزرگ که میخواهیم انجام بدهیم چیه؟ باید بروند پیدا کنند موضوعش را، بعد چه جوری میشود آدم بزرگ شد این را هم باید بروند پیدا کنند که حالا توی این بحث دوم مثلا به آنها میگوییم که مثال میزنیم از گیاه. میگوییم ببین یک دانه یا یک نهال وقتی میگوییم بزرگ شد یعنی چی؟ یعنی رشد کرد. قرار است ما بزرگ شویم دیگه، بزرگ شد یعنی چی، این رشد کرد خب حالا این وقتی کلمه رشد میآید وسط میگوییم خب رشد برای این که اتفاق بیفتد به چی نیاز دارد؟ باز میرویم سراغ همان گیاه. میگوییم یک گیاه برای این که رشد بکند یک دانه و هسته یا نهال نیاز به چی دارد؟ مثلا فرض کن نیاز به سه تا عامل دارد اولین چیزش زمینه است بعد یک باغبان میخواهد که اگر فرض کنید مثلا یک دانهای باشد هستهای این جا خاک هم باشد آن جا که نمیتواند پا در بیاورد بروند توی خاک. باید یک کسی باشد این را بکارد توی این زمین. خب اول باغبان میخواهد بعد این دانه را بگیرد بکارد توی خاک. بعد امکاناتی که نیاز دارد از آب و نور و نمیدانم کود و چیزهای دیگه. اینها باید متوجه بشوند که برای رشدشان اولا نیازمند زمینه هستند و ثانیا نیازمند مربی. این مهم است درک باید بکند این را. یک چند جلسه به این میگذرد که اینها اصلا درک بکنند نیاز به حضور در خیمه را. یا مثلا فرض کن که یا مربی را. اینها باید باور بکنند که برای رشد حتما نیاز به مربی هست اگر نشد. حالا مثالهای متعددی میزنیم از مثلا ایتالیا که چرا توی جام جهانی نود و هشت اول شد. یا مثلا چرا حسین رضا زاده جهان قهرمان شده از ورزشی گرفته تا کسان دیگه اینها را مثال میزنیم. حتی از زندگی امامان مثالهای خیلی جالب و نابی در مورد این مسئله میزنیم که این موضوعاتی که اصل کل کار ما رشد است. چه جوری رشد بکنیم توی چه بخشهایی؟ اینها باید بروند پیدا کنند دیگه؟ مثلا یک وقت کسی میآید میگوید من این جوری حالا ما یک مدتی که از جلسهمان گذشت آمدیم گفتیم که به بچهها گفتیم خب حالا شما رفتید گشتید اینها را پیدا کردید. بهترین کسی که میتواند به ما بگوید که من به عنوان یک جوان توی چه بخشهایی باید رشد بکنم یا چه ویژگیهایی باید داشته باشم یا چه کارهایی باید بکنم کیه؟ میگویند که خداست. درست است میگوییم پس برویم ببینیم آیاتی که توی قرآن ویژه جوانها است کجاست. بعد این جوری شد که رفتیم کجا؟ سراغ آیات سوره لقمان. دیگه این برایشان جا افتاده بود چون رفته بودند قبلا گشته بودند بحثهای مختلف را دیده بودند نظرات مختلف را جمع آوری کرده بودند. حالا میگوییم که چی؟ مثلا ببین مگر قرار نیست که..، خدا مگر ما را نیافریده خودش میداند دیگه ما دنبال برنامه نیستیم. کی باید بهترین برنامه را بدهد..، خدا. خب حالا خدا برنامه داده، ویژه من جوان کدامها را گفته؟ آیات سوره لقمان. بعد این بود که بعد از یک مدتی آیات سوره لقمان آمد توی دستور کار، هدفمان چی بود از آیات سوره لقمان؟ بزرگ شدن دیگه، رشد. توی چه بخشهایی باید رشد کنند خیلی جالب مثلا همان اول بحث شرک و توحید لا تشرک الله. بحث اعتقادات دارد اولش بعد یک مدت یک مقدار جلوتر که میرود بحث احکام دارد. نماز و امر به معروف و بعد بحثهای اخلاقی. خیلی هم جالب است که مثلا فرض کنید که سوره لقمان واقعا تخصصی جوان است ، مثلا توی آیات قرآن داریم که اقیموا الصلوه و آتوا الزکوه مثلا توی سوره لقمان گفته اقیموا الصلوه و آتوا الزکوه نگفته. چرا نگفته به خاطر این که آن مخاطبش کسی است که حالا درآمدی ندارد که بخواهد فرض کن زکاتی بدهد. یا مثلا توی بخشهای اخلاقی مثلا ما اگر بخواهیم در زمینه اخلاق کار بکنیم چه نکاتی را باید توی زمینه اخلاق یک جوان بداند مثلا ممکن است ما پانصد تا موضوع اخلاقی داشته باشیم نمیتوانیم از اول شروع کنیم که. از همان اول شروع میکند چیزهایی که واقعا یک جوان نیازمند هست که بتواند رشد بکند، توی زمینه بحث اخلاقی هم مطرح میشود،این که مثلا ما از همان دقایق اولیه شروع کردیم بحث توحید را که خیلی جالب بود بعد از چند ماه که ما این بحث را پیگیری میکردیم مجله خیمه معرفت شماره چندم آن آمد که رویش لا اله الا الله نوشته بود؟ بعد این یک جورهایی خیلی واقعا بچهها را شگفت زده، شگفت انگیز کرد که چه قدر جالب، آقای حاج علی اکبری این جا گفته بودند که مهمترین بحثی که توی خیمه معرفت باید مطرح بشود بحث توحید است دیگه. البته ایشان این را از حدیث سلسله الذهب گفته بودند توی آن جریان مربیان خیمه معرفت نیشابور تابستان که حالا چاپ شده بود وقتی بچهها این را دیدند یک جورهایی واقعا به وجد آمدند که چه قدر جالب شاید ما اولین خیمهای بودیم که قبل از این که حتی مثلا مطرح بشود که یک چنین موضوعی اصلی است ما مثلا شروع کردیم به کار در موردش.
پس موضوعات را خود بچهها پیدا میکنند، نحوه انتخاب آن هم سمت و سویی است که شما به جمع آوری و به اصطلاح…
خط کلی که به بچهها میدهیم.
تواناییهایی که بچهها در میآورند میشود. شما نقش دانشآموز را توی خیمه چه طور میبینید؟
من به بچهها میگویم خیمه یعنی شما. یعنی تلاش شما. یعنی فعالیت شما هر چه قدر که این برای بچهها جا افتاده دیگه. که خیمه همه چیزش یعنی خود آنها. اگر قرار است مثلا رشدی داشته باشد بستگی به خود آنها دارد اگر قرار است مثلا رشدش کم باشد باز همه چیزش بستگی به فعالیت خود بچهها دارد. یعنی اگر بچهها فعالیتشان را انجام بدهند حالا مثلا شرایط جالبی هم بعدا اضافه کردیم مثلا فرض کن گفتیم که شرایط خیمه این است که بچهها حتما باید روزی یک ساعت در باره موضوعاتی که توی خیمه گفته میشود حتما کار بکنند. بعد گزارششان را مثلا فرض کن باید بیاورند که ببینیم. یا مثلا تحقیقاتی که انجام میدهند باید بیاورند حالا بعضیهایشان مثلا میرفتند کارگروه درست میکردند و اینها. خب بعضی موضوعات هم بچهها به ذهنشان نمیرسید ولی توی زمانهایی قرار میگرفتند که نیاز بود اینها حتما در مورد آن بدانند. مثل فرض کن بحث برنامه ریزی و مدیریت زمان از آن بحثهایی بود که توی آن موقعیتی که مطرح شد خیلی به بچهها چسبید. یا مثلا حتی در مورد شیوه نوشتن، سیستم نوشتن. این که چه جوری بنویسیم، توی چه کاغذهایی بنویسیم حالا ..، یعنی مسائل کاربردی که نیاز هم داشتند مثل همینها اینها را هم ما تقریبا به آنها میگفتیم.