اصول راهنمایى

محمدرضا مطهري

راهنمایی و مشاوره از دیدگاه اسلام                                    

اصل به معناى بن، ریشه، اساس، زیربنا، قاعده و یا قانون است. اصول راهنمایى، ماهیت عمل راهنمایى را روشن مى‌سازد و به فعالیت راهنما جهت مى‌بخشد.

اصول اساسى راهنمایى را مى‌توان به شرح زیر بیان کرد:

راهنمایى، یک جریان مداوم و مستمر تربیتى است که در طول زندگى هر شخصى، در سنین و دوره‌هاى تحصیلى مختلف، با روش‌ها و اهداف مشخصى اعمال می‌شود؛

راهنمایى با رشد همه‌جانبه و متعادل فرد در ابعاد جسمى، ذهنى، عاطفى، اجتماعى و اخلاقى ارتباط دارد؛

راهنمایى، بر خودشناسى صحیح و آگاهى فرد از توانایى‌ها و محدودیت‌هایش متکى است؛

راهنمایى، فعالیتى جمعى است و بر همکارى افراد و مؤسسات و نهادها مبتنى است؛

راهنمایى، بر اعتقاد به آزادى و استقلال و ارزشمندى انسان (کرامت انسان) استوار است؛

راهنمایى، بر همکارى و کمک متکى است، نه تحکّم و اجبار؛[۱]

راهنمایى، هم در قبال فرد مسئولیت دارد و هم در برابر جامعه؛

راهنمایى به پاسخ‌گویى تفاوت‌هاى فردى از نظر توانایى‌ها و محدودیت‌ها توجه خاص دارد.[۲]

اصول راهنمایى در اسلام

راهنمایى در اسلام مبتنى بر اصولى است که مهم‌ترین آن‌ها در ادامه مقاله شرح داده می‌شود.

 

  1. اصل فطرت

نظریه اسلام درباره فطرت انسان این است که: انسان داراى فطرتى خدا آشناست و در عمق وجدان خویش به خداى خود، آگاهى دارد. راه تربیت او نیز همان راه فطرت است و چنانچه راه شکوفایى فطرت انسان، هموار و زمینه‌هاى لازم فراهم گردد، او در راه اسلام شکوفا مى‌شود.

فطرت، بیان کننده آن است که انسان، شخصیت بالقوه‌اى دارد و در سیر تکاملى وجودى‌اش، به مرحله‌اى مى‌رسد که باید مسیر تکاملى خاصى را بپیماید که سایر موجودات نمى‌توانند در آن مسیر گام نهند.

فطرت، داراى خواص و آثارى است که در دو ناحیه مختلف از وجود انسان تجلّى مى‌کند:

یکى در ناحیه ادراکات و دستگاه ادراکى او؛ یعنى عقل. از این‌رو، درک و تصدیق اصول بدیهی، مانند محال بودن اجتماع نقیضین و… جزو امور فطرى انسانند. و دیگرى ناحیه خواست‌ها، گرایش‌ها، احساسات و عواطف انسان است که معقولاتى از قبیل، حقیقت‌خواهى، خلاقیت، آفرینندگى و… را که جزو امور فطرى انسان است، شامل مى‌شود.[۳]

امور فطرى انسان از دیدگاه اسلام داراى ویژگى‌ها و خصوصیاتى است که در این زمینه مى‌توان به‌طور خلاصه به موارد زیر اشاره نمود:

امور فطرى، همگانى‌اند؛

امور فطرى در ابتدا بالقوه بوده، به مرور زمان بر اثر عوامل و شرایط گوناگون فعلیت پیدا مى‌کنند؛

گرایش‌هاى فطرى، انعطاف‌پذیرند. عواملى نظیر اختیار فرد، محیط اجتماعى، تعلیم و تربیت و ضربه‌هاى روحى مى‌تواند موجب عدم بروز و ظهور آن‌ها شود؛

از مهم‌ترین ویژگى‌هاى امور فطرى این است که اگر ارضا نشده و یا با مانعى روبرو شوند، واپس رانده شده و به وسیله یکى از مکانیسم‌هاى دفاعى جبران مى‌گردند.[۴]

 اگر ویژگى‌هاى فطرى در مسیر ارزش‌هاى الهى و دین اسلام (دین فطرى) پرورش نیابند، کمال نهایى خود را – که خداوند متعال است – فراموش کرده، از کمال انسانى خود منحرف و از خود بیگانه مى‌شوند و به وسیله برخى از مکانیسم‌هاى دفاعى جبران مى‌گردند؛ یعنى مثلاً، اگر فطرت کمال‌طلبى الهى انسان که امرى فطرى است، ارضا نشود؛ سر از تکبّر، نخوت و طغیان برمى‌آورد و سعادت انسان را به مخاطره مى‌افکند و انسان را تا سرحد حیوانات و پست‌تر از آن‌ها می‌برد.

بنابراین، در تعلیم و تربیت انسان، ضرورت دارد به این صفات و خصوصیات فطرى انسان توجه شود، و زمینه پرورش و تکامل این صفات و خصوصیات را در وجود او فراهم آورند، تا بتواند هویّت انسانى خویش را بیابد و انسان شود.[۵]

 

  1. اصل کرامت

احترام به شخصیت انسان‌ها از اصولى است که در راهنمایى باید رعایت شود. تکریم مقام انسان از مواردى است که خداوند تبارک و تعالى آن را به بنى‌آدم ارزانى داشته است.[۶]

انسان در جهان هستى، گل سرسبد موجودات است و خداوند هیچ موجودى را برتر از انسان نیافریده است. انسان از نظر جسم، داراى امتیازات فراوانى است که هر یک از دیگرى جالب‌تر است و از نظر روح، داراى استعدادها و توانایى‌هاى فراوانی است. انسان داراى دو کرامت ذاتی و اکتسابی است.

الف. کرامت ذاتى

انسان بر همه موجودات و فرشتگان برترى دارد و به عبارت دیگر، انسان داراى زمینه و استعدادى است که هیچ موجودى این امتیاز را ندارد.[۷]

 قرآن کریم مى‌فرماید:

 «و لقد کرّمنا بَنى‌آدم و حملناهم فى البرّ و البحر و…؛[۸] و همانا فرزندان آدمى را گرامى داشتیم و آنان را به مرکب بر و بحر سوار کردیم و از غذاهاى پاکیزه روزى‌شان دادیم و از همه مخلوقات آن‌ها را به نوعى برترى بخشیدیم».

مقصود این است که ما در خلقت و آفرینش او را مکرّم قرار دادیم؛ یعنى، کرامت و شرافت و بزرگوارى را در سرشت و آفرینش او قرار دادیم.[۹] منظور قرآن کریم این است که خداوند بر نوع بشر منّت نهاده و به او دو چیز عطا کرده است: یکى کرامت و دیگرى برترى بر سایر مخلوقات؛ منظور از تکریم انسان، اعطاى خصوصیاتى است به انسان که در دیگران نیست و مراد از تفضیل و برترى نیز اعطاى خصوصیاتى به انسان است که انسان با آن در دیگران شریک است، ولى انسان به نحو اکمل از آن برخوردار است.[۱۰]

وقتى قرآن مى‌فرماید: «ولَقَد کَرّمنا بنى آدم و… ؛ ما انسان را گرامى داشتیم…»، براى این است که در خلقت او گوهرى کریم به کار رفته است. اگر انسان مانند سایر موجودات از خاک خلق مى‌شد، کرامت براى او ذاتى یا صفت اولایى نبود؛ ولى انسان داراى فرع و اصل است، فرع او به خاک برمى‌گردد و اصل او به «الله»، پس انسان فى‌نفسه کریم است. ممکن است گرایش‌هایى به عالم طین و خاک داشته باشد، امّا روحاً و فطرتاً به سمت کرامت متمایل است.[۱۱] بیان امام ششم(ع) در این باره این است که:

أَصل الإِنسان لبّه.[۱۲]

ب. کرامت اکتسابى

کرامت اکتسابى، بستگى به تقوا و اعمال نیک انسان دارد. خداى سبحان در قرآن کریم تقوا را تنها محور کرامت مى‌شمارد، که خود محصول معرفت و عمل صالح است. بنابراین، فقط انسانِ آگاه به قوانین الهى و وارسته از زشتى‌ها و آراسته به زیبایى‌هاى الهى، کریم است. در اهمیّت مقام کرامت همین بس که نخستین آیه‌اى که بر قلب مطهر رسول خدا(ص) نازل شد، کرامت بود، و آخرین آیه نیز درباره تقوا بود که محور کرامت است.[۱۳] قرآن کریم مى‌فرماید:

«ان اکرمکم عندالله أتقیکُمْ…»؛[۱۴] قطعاً گرامى‌ترین شما در پیشگاه خدا پرهیزکارترین شماست.

انسان داراى کرامت بالقوه است و فطرتى پاک و خدا آشنا دارد. در راهنمایى، لازم است که فرد احترام شود و باید کوشید تا کرامت بالقوه شخص به سوى بالفعل شدن سوق داده شود و او متوجه ارزش وجودى خویش گردد.

 

  1. اصل اختیار

انسان به مقتضاى فطرت الهى‌اش و به دلیل آن که موجودى چند بعدى است و نیز به اعتبار کرامتى که خداوند براى او مقرر فرموده، موجودى مختار است و کرامت خویش را با اختیار مى‌تواند به دست آورد. در واقع، از دیدگاه اسلام، انسان داراى میل‌ها و جاذبه‌هاى معنوى است که سایر موجودات فاقد آن هستند. این جاذبه‌ها به انسان امکان مى‌دهند که دایره فعالیت‌هاى خویش را از حدود مادیات توسعه دهد و تا به افق عالى معنویات سوق دهد.

انسان همچنین قادر است که در برابر میل‌هاى درونى خود ایستادگى کرده و فرمان آن‌ها را اجرا نکند و یا به بعضى از آن‌ها پاسخ مثبت گوید و برخى دیگر را کنترل نماید، یا از آن‌ها در جهتى خاص استفاده کند. این توانایى انسان به حکم نیرویى است که آن را «اراده» مى‌نامند و تحت فرمان عقل عمل مى‌نماید. این توانایى بزرگ، از مختصات انسان است و بر اساس این توانایى است که انسان یک موجود آزاد، انتخاب‌گر و صاحب اختیار است.[۱۵]

توجه به اصل اختیار، از نظر راهنمایى و مشاوره اهمیّت فراوانى دارد؛ زیرا اگر شکلى از جبرگرایى در انسان به وجود آید و معتقد شود که در کارهایش از خود اختیارى ندارد و محکوم عوامل جبرى بیرونى است، طبعاً در تلاش‌هایش سست می‌شود و احساس مسئولیت از وى سلب خواهد شد.

قرآن بدون آن که تأثیر عوامل را نفى کند، مسئولیت انسان را به عهده خود او مى‌گذارد.[۱۶] قرآن در برابر افرادى که کوشیده‌اند با توسل به قدرت و نیرویى مافوق خود، خویشتن را معذور بدارند، موضع مى‌گیرد. گروهى به مشیّت مطلقه خداوند متوسل شده و گفتند:

اگر خدا مى‌خواست، ما مشرک نمى‌شدیم.[۱۷]

در پاسخ اینان گفته شد که: هر چند اگر خدا مى‌خواست، مى‌توانست طرحى در اندازد که هیچ انسانى به شرک نگراید، امّا او چنین انسان دست بسته‌اى را نخواسته است و شرک، خود دلیل اختیار انسان است.[۱۸]

قرآن در جاى دیگر مى‌فرماید:

«… فَمَن شَاءَ فَلْیُؤْمِن وَمَن شَاءَ فَلْیَکْفُرْ…»؛[۱۹] … هر کس می‌خواهد ایمان بیاورد (و این حقیقت را پذیرا شود)، و هر کس میخواهد کافر گردد».

این حالتى است که انسان مى‌تواند انتخاب کند، اراده نماید، تصمیم بگیرد و راه را برگزیند.

این که گویى این کنم یا آن کنم

خود دلیل اختیار است‌اى صنم[۲۰]

بنابراین، نتیجه‌گیرى مى‌شود که چون یکى از اصول راهنمایى، اعتقاد به آزادى و استقلال انسان است، باید شرایط و امکانات را به گونه‌اى فراهم آورد که انسان‌ها با میل و رغبت به یادگیرى بپردازند و حس کنجکاوى و انگیزه‌هاى حقیقت‌گرایى و یادگیرى آنان پرورش یابد، نه آن که آن‌ها را قالبى بارآورده، به‌طورى که آن‌ها تنها تکرارکننده مسائل و مطالب یا رفتارهایى باشند که به آن‌ها القا مى‌شود، که این روش برده‌دارى است و از شکوفایى جنبه‌هاى خلاقیت و ابتکار انسان که از ابعاد فطرى الهى اوست، جلوگیرى مى‌نماید.[۲۱]

 

  1. اصل تغییرپذیرى

از ویژگى‌هاى مهم انسان، «تحول و تطور پذیرى» و «قابلیت شکل‌گیرى‌هاى گوناگون شخصیت» است. انسان به گونه‌اى آفریده شده است که مى‌تواند با آگاهى و آزادى در محدوده‌اى نسبتاً گسترده، راه خویش را برگزیند و در همان راه منتخب خود، «شخصیت» و هویّت فکرى، اخلاقى و فرهنگى خویش را شکل بخشد.[۲۲]

 اسلام، بشر را متوجه این نکته مى‌کند که سرنوشت انسان را عمل او تشکیل مى‌دهد و قرآن درباره عمل، چه تعبیرات رسا و زیبایى دارد؛ مثلاً مى‌فرماید:

«و انّ لیس للانسان الا ما سعى»؛[۲۳] براى بشر جز آنچه که کوشش کرده است، نیست.

یعنى، سعادت بشر در گرو عمل اوست. وقتى یک فرد بفهمد که سرنوشت او را عمل او معین مى‌کند، چقدر اعتماد به نفس پیدا مى‌کند، چقدر متکى به نیروى خود مى‌شود؟![۲۴]

قرآن مى‌فرماید:

«ان الله لایغیر ما بقوم حتى یغیروا ما بأنفسهم…»؛[۲۵] خداوند وضع هیچ جامعه‌اى را دگرگون نمى‌سازد، مگر آن جامعه در وضع خود تغییر ایجاد کند.

این جمله که در دو جاى قرآن با اندک تفاوتى آمده است، یک قانون کلى و عمومى را بیان مى‌کند و آن این که: «همیشه تغییرات از خود ماست». این قانون که یکى از پایه‌هاى اساسى جهان‌بینى و جامعه‌شناسى در اسلام است، به ما مى‌گوید: مقدرات شما قبل از هر چیز و هر کس در دست خود شماست، و هرگونه تغییر و دگرگونى در خوشبختى و بدبختى اقوام، در درجه اول به خود آن‌ها بازگشت مى‌کند. شانس و طالع و اقبال و تصادف و تأثیر اوضاع فلکى و مانند این‌ها هیچ کدام پایه ندارد، بلکه این اراده و خواست ملت‌ها، و تغییرات درونى آن‌هاست که آنان را مستحق لطف یا مستوجب عذاب خدا مى‌سازد.

این اصل قرآنى مى‌گوید: براى پایان دادن به بدبختى‌ها و ناکامى‌ها، باید به یک انقلاب درونى روى آوریم – یک انقلاب فکرى و فرهنگى، یک انقلاب ایمانى و اخلاقى – و به هنگام گرفتارى در چنگال بدبختى‌ها باید فوراً به جست‌وجوى نقطه ضعف‌هاى خویش بپردازیم و آن‌ها را با آب توبه و بازگشت به سوى حق از دامان روح و جان خود بشوییم؛ تولدى تازه پیدا کنیم و نور و حرکتى جدید، تا در پرتو آن بتوانیم ناکامى‌ها و شکست‌ها را به پیروزى مبدل سازیم.[۲۶]

بنابراین، به این نتیجه مى‌رسیم که دین مبین اسلام به تغییرپذیرى انسان اعتقاد دارد و انسان را مسئول سرنوشت خود مى‌داند؛ گرچه عوامل محیطى و وراثتى را در رشد انسان بى‌تأثیر نمى‌داند، ولى نقش اساسى را به عهده خودِ فرد گذاشته است و دیدگاه جبرى نسبت به انسان ندارد.

 

  1. اصل مسئول بودن انسان

اصل مختار بودن انسان، اصل مسئول بودن انسان را مطرح مى‌نماید. انسان در برابر خداوند متعال مسئول است و بر اساس این مسئولیت، وظایف و مسئولیت‌هایى نیز در قبال خود، خانواده، جامعه و طبیعت دارد و هر چقدر دامنه آزادى، اختیار و انتخاب او بیشتر باشد، مسئولیت بیشترى دارد.[۲۷]

در این زمینه قرآن کریم مى‌فرماید:

«… وَلَتُسْأَلُنَّ عَمَّا کُنتُمْ تَعْمَلُونَ؛[۲۸] … و یقیناً شما از آنچه انجام می‌دادید، بازپرسی خواهید شد».

انسان، آفرینش ویژه‌اى دارد و در اثر همین آفرینش ویژه است که انسان مى‌تواند مورد تکلیف و امر و نهى قرار گیرد و مسئولیت و امانت الهى را بپذیرد. مسئولیت انسان همگانى است. هر انسانى در برابر دیگران و بالأخص در برابر زیردستان خود مسئولیت دارد.[۲۹] تکلیف و مسئولیت هر فرد به قدر وسع اوست؛ آن گونه که قرآن مى‌فرماید:

«خدا هیچ کس را تکلیف نمى‌کند، مگر به مقدار توانایى او. نیکى‌هایى که کسب کرده به سود خود او، و بدى‌هایش نیز به زیان خود او خواهد بود.[۳۰]

اصل مسئول بودن انسان متوجه این امر است که «برنامه‌هاى راهنمایى و مشاوره» باید حاوى مسائل مربوط به مسئولیت‌ها و وظایف انسان در قبال خود، خانواده، اجتماع و جامعه انسانى باشد؛ همچنین مسئولیت‌هاى فرد درباره موجودات طبیعت را به او بشناساند، و بالأخره مسئولیت‌ها و تکالیف او را در پیشگاه خداوند متعال براى او تبیین نموده، صفات و مهارت‌هاى لازم را براى انجام این تکالیف در انسان پرورش دهد. باید توجه داشت که اصل مسئولیت در قبال امکانات معتبر است. از این‌رو، انسانِ مکلف و مسئول، شرایطى دارد و نیازمند به امکاناتى است که پس از احراز آن شرایط، مسئولیت وى محقق خواهد شد و مى‌تواند با توانایى‌هاى خویش به ایفاى وظایف و تکالیف خود بپردازد.[۳۱]

  1. اصل کمال‌جویى انسان

تشخیص کمال انسان از کمال هر چیز دیگر دشوارتر و مشکل‌تر است. از جمله مجهولات انسان درباره انسان همین مسأله است که کمال انسانى در چیست؟ کمال اکثر اشیاى عالم را به آسانى مى‌توانیم تشخیص دهیم.[۳۲] هر موجودى که داراى استعدادهاى بالقوه است، مى‌تواند تکامل یابد و از قوه به فعل برسد. از این‌رو، همه موجودات بالقوه، کمال‌طلب هستند و به علت هدایت تکوینى وجودیى که دارند، به سوى کمال نوعى خود در حرکتند و کمال حقیقى هر موجود، صفت یا اوصافى است که فعلیت اخیر آن موجود، اقتضاى واجد شدن آن‌ها را دارد، و امور دیگر – در حدى که براى رسیدن به کمال حقیقى آن مفید باشد – مقدمه کمال خواهند بود.

بدین لحاظ، تکامل یک موجود در حرکت استکمالى‌اش، عبارت است از: تغییرات تدریجى که براى آن حاصل مى‌شود، و بر اثر این تغییرات تدریجى، استعدادى که براى رسیدن به یک صفت وجودى دارد، به فعلیت مى‌رسد.[۳۳]

با توجه به مطالب ذکر شده و این حقیقت که سیر تکاملى انسان از حیوانیت آغاز مى‌شود و به سوى انسانیّت کمال مى‌یابد، و انسان در آغاز وجود، جسمى مادى است که با حرکت تکاملى جوهرى به روح یا جوهر روحانى تکامل مى‌یابد،[۳۴] کمال نهایى انسان مربوط به روح او است و جنبه جسمانى ندارد؛ زیرا همان‌گونه که مى‌دانیم، حقیقت انسان، روح اوست و تکامل انسانى وى، در گرو تکامل استعدادهاى روحى اوست. رشد جسمانى وى نیز تا اندازه‌اى که لازمه تکامل روحى اوست، ارزش دارد و به هیچ عنوان کمال نهایى او نیست. بر این اساس، هدف و ایده‌آل رشد و تکامل در مکتب اسلام کیفى است، نه کمى؛ هر چند که در راه رسیدن به کمال کیفى، از کمیت‌ها نیز به دور نیست و از امکانات مادى حیات به عنوان وسیله در راه رسیدن به این کمال کیفى بهره‌مند مى‌شود. از طرف دیگر، مى‌دانیم که انسان موجودى است مختار و در حرکات اختیارى انسان، میزان پیشرفت و تکامل بستگى به اراده و اختیار او دارد.[۳۵]

تمایلات فطرى انسان همگى او را به سوى بى‌نهایت سوق مى‌دهند؛ ارضاى کامل آن‌ها جز با رسیدن به مقام قرب الهى و پیوستن به جهان ابدى میسر نیست.[۳۶] انسان استعداد تعالى‌جویى دارد. خداوند در نهاد و فطرت انسان استعداد سیر به سوى خود را قرار داده است.[۳۷]

در قرآن کریم آمده است:

«یا ایها الانسان انک کادح…»؛[۳۸] ‌اى انسان! همانا تو سخت کوشایى به سوى پروردگارت، پس با او دیدار خواهى کرد.

آیه فوق، شأن انسان را حرکت و کوشش به سوى خدا مى‌داند و اگر انسان بخواهد، مى‌تواند خود را به سوى مبدأ خود سیر دهد و به لقاى او نایل آید.

چه گویمت که به میخانه دوش مست و خراب

سروش عالم غیبم چه مژده‌ها داده است

که ‌اى بلندنظر شاهباز سدره‌نشین

نشیمن تو این کنج محنت آباد است

 تو را از کنگره عرش مى‌زنند صفیر

 ندانمت که در این دامگه چه افتاده است[۳۹]

پس کمال نهایى انسان در رسیدن به قرب ربوبى است و آمدن انسان به این جهان، براى تحصیل آمادگى لازم جهت وصال به حق است. از آنجا که انسان داراى توانایى‌هاى بالقوه است و رشد و تکامل این توانایى‌ها – با استفاده از شرایط و امکانات خارجى – به‌تدریج تحقق مى‌پذیرد، ضرورت دارد که امکانات و شرایط لازم براى رشد و تکامل توانایى‌هاى وى – در مسیر کمال نهایى او (قرب الى اللّه) – گام به گام فراهم آید و این امکانات و شرایط باید در هر مرحله از رشد و تکامل انسان، متناسب با استعدادها و توانایى‌هاى وجودى او بوده و با در نظر داشتن ویژگى‌هاى وجودى وى، رشد و تکامل او در جهت کمال نهایى را فراهم آورد. بنابراین، هدف غایى انسان «قرب الى اللّه» است و هدف‌هاى دوره‌ها و همچنین محتوا و روش‌هاى راهنمایى و مشاوره نیز باید بر محور این هدف تشکل یابند.[۴۰]

  1. اصل توجه به ابعاد وجودى انسان

انسان موجودى است چند بعدى؛ نظیر ابعاد مادى و معنوى، فکرى و عاطفى، فردى و اجتماعى، اخلاقى و هنرى و….

در تربیت انسان کامل، لازم است که به همه ابعاد و جنبه‌هاى وجودى او توجه شود و این ابعاد به صورت هماهنگ و متعادل رشد و تکامل یابند، تا انسان حقیقى پرورش یافته و انسانیّت او تحقق یابد. عدم توجه به تمام ابعاد وجودىِ انسان و یا توجه بیش از حد به یک بعد و نادیده گرفتن ابعاد دیگر، انسانِ تک‌بعدى و تک‌ساحتى مى‌سازد.

اسلام به بعدهاى مادى و معنوى انسان توجه دارد. بعد مادى، مربوط به جسم و بعد معنوى، شامل روح و عقل مى‌شود.[۴۱] قرآن کریم در این باره مى‌فرماید:

«… وَ بَدأ خَلَق الانسان من طین…»؛[۴۲] … خداوند آفرینش انسان را از گل آغاز کرد و آن‌گاه ازدیاد نسل انسان را از قطره‌اى آب پست مقرر داشت. پس انسان را متعادل و متوازن نمود و از روح خود در او دمید.

این آیه به خلقت انسان و بعد جسمى او و نیز به روح انسان و بعد معنوى او اشاره دارد. از نظر اسلام، حقیقت وجود انسان همان روح یا نفس انسان است که خداوند تبارک و تعالى در قرآن کریم مى‌فرماید:

«قل یتوفیکم ملک الموت…»؛[۴۳] بگو فرشته مرگ که مأمور قبض روح شماست، شما را به‌طور کامل مى‌گیرد. سپس به سوى پروردگارتان بازگشت خواهید کرد.

در آیه فوق، کلمه «یتوفیکم» (شما را به‌طور کامل دریافت مى‌کند) دلالت بر آن دارد که اصل وجود انسان که فرشته مرگ او را مى‌گیرد، آن «همه» وجود انسان است، همان نفس یا روح انسان است.[۴۴]

اسلام، تمام وجود بشر را آن گونه که هست و آن‌چنان که خدا آفریده است، مورد توجه قرار مى‌دهد. هیچ جزئى از آن را مورد غفلت قرار نداده و اگر استعدادى در ترکیب اصیل آن نباشد، بر او تحمیل نمى‌کند.[۴۵]

از نظر اسلام، هیچ بعدى در وجود انسان بیهوده نیست و خداوند حکیم هر چه که آفریده، خیر و نیکى است. بنابراین، سرکوبى نیازها و استعدادها در اسلام مطرح نیست؛ ولى با توجه به اصالت روح و نفس انسان، و این امر که انسانیّت انسان در گرو بُعد روحانى اوست، توجه به نیازهاى مادى در اسلام در حد صحیح نه تنها مطرود نیست، بلکه مورد سفارش نیز هست.[۴۶]

قرآن در این باره مى‌فرماید:

«و بهره‌ات را از زندگى فراموش مکن.»[۴۷]

البته به شرط آن که ارضاى این نیازهاى مادى باعث تکامل معنوى و روحى انسان گردد و صفات الهى در فطرت و سرشت او شکوفا شوند. اصل چند بعدى بودن انسان، حاکى از آن است که باید تمام ابعاد وجودى انسان را مورد توجه قرار داد و زمینه‌اى فراهم کرد تا ابعاد و استعدادهاى گوناگون انسان در جهت ارزش‌هاى اسلامى به‌طور هماهنگ و متعادل پرورش یابند، که در این صورت نفس انسان که همان حقیقت وجود انسان است، کمال مى‌یابد و رستگار مى‌شود. به همین دلیل لازم است که هدف و برنامه راهنمایى و مشاوره، تمام نیازهاى انسان اعم از نیازهاى اقتصادى، اجتماعى، فرهنگى، جسمى، عقلى، عاطفى، اخلاقى و معنوى را به‌طور هماهنگ و متوازن در جهت ارزش‌هاى اسلامى مورد توجه قرار دهد و شکوفایى این ابعاد را در برنامه‌اش ملحوظ نماید.[۴۸]

  1. اصل تفاوت‌هاى فردى

از دیدگاه اسلام، افراد بشر خصوصیات و استعدادهاى متفاوتى دارند و هر کس از توانایى و ظرفیت معیّنى برخوردار است.[۴۹] به یقین مى‌توان گفت نه تنها هیچ دو انسانى در نوع بنى‌آدم یافت نمى‌شوند که از همه جهات و خصوصیات مثل هم باشند، بلکه حتى دو موجود جزئى از جمادات هم پیدا نمى‌شوند که از همه جهات و خصوصیات یکى باشند. این یک قاعده کلى است که «هر چیزى با خصوصیات منحصر به فرد خود در زنجیره وجود قرار مى‌گیرد». یکى از فیزیکدانان گفته است: «حتى دو الکترون پیدا نمى‌شود که در تمام خصوصیات یکى باشند.[۵۰]

مردم از لحاظ استعداد و توانایى‌هاى جسمانى، روانى و عقلانى، تفاوت‌هاى زیادى با یکدیگر دارند که منشأ آن‌ها به تأثیر و تأثر عوامل وراثتى و محیطى بر مى‌گردد که قرآن در موارد زیادى به تفاوت‌هاى موجود در مردم اشاره کرده است.

«اَهُمْ یَقْسِمون رَحْمَتَ…»؛[۵۱] آیا آن‌ها رحمت پروردگارت را تقسیم مى‌کنند؟ ما معیشت آن‌ها را در حیات دنیا در میان آنان تقسیم کردیم و بعضى را بر بعضى برترى دادیم تا یکدیگر را تسخیر و با هم تعاون کنند.

این قسمت از سخن خداوند که مى‌فرماید: «برخى از شما را بر بعضى دیگر برترى دادیم»، شامل همه انواع تفاوت‌هاى فردى اعم از ارثى، اکتسابى، جسمانى، روانى، عقلانى و نیز تفاوت داشتن در ثروت و مایملک و نفوذ اجتماعى مى‌شود و آن قسمت از سخن خداوند که مى‌فرماید: «تا یکدیگر را تسخیر و با هم تعاون کنند»، در واقع به تفاوت مردم از نظر ثروت، علم و شغل اشاره مى‌کند.[۵۲]

قرآن، تفاوت‌هاى فردى را با یک تمثیل لطیف و بسیار عالى بیان کرده است. قرآن درباره بارانى که از بالا مى‌ریزد و تدریجاً سیل تشکیل مى‌دهد و آب‌هایى که در بستر نهرها، جویبارها و رودخانه‌هاى مختلف جارى است،[۵۳] مى‌فرماید:

«انزل من السماء ماءً فَسالَتْ اَوْدِیهٌ بقدرها…»؛[۵۴] خداوند از آسمان آبى فرود آورد و هر رودخانه‌اى به قدر ظرفیت خودش سیلان یافت….

یعنى رحمت پروردگار، هیچ موجود مستعدى را محروم نمى‌سازد؛ ولى استعداد و ظرفیت موجودات همه یکسان نیست. استعدادها مختلف است؛ هر ظرفى به قدرى که گنجایش دارد، از رحمت خدا لبریز مى‌گردد.[۵۵]

بدیهى است که اشاره قرآن به وجود تفاوت‌هاى فردى و این که وظیفه فرد انجام اعمالى است که توانایى و امکان آن را دارد، ایده اصلى موضوعى است که روان‌شناسى جدید به آن رسیده است و آن توجه به ملاک تفاوت‌هاى فردى در استعدادها و توانایى‌هاى انسان براى تنظیم مسائل آموزشى است؛ به نحوى که هر فرد به نوع آموزشى که متناسب با استعداد و توانایى‌اش مى‌باشد، راهنمایى و ارشاد مى‌شود. روان‌شناسى و راهنمایى و مشاوره جدید، همچنین از ملاک تفاوت‌هاى فردى براى بهبود بخشیدن به انتخاب‌هاى حرفه‌اى و شغلى نیز استفاده مى‌کنند؛ به‌طورى که با انجام این عمل، گماردن هر فرد به شغلى متناسب با استعداد و توانایى‌اش امکان‌پذیر خواهد بود.[۵۶]

بوعلى رعایت تفاوت‌هاى فردى و طبیعت و ذوق و سلیقه افراد را در برنامه‌ریزى آموزشى و راهنماى شغلى – حرفه‌اى – اصل مهمى مى‌داند که نباید از آن غفلت کرد. وى پس از بیان واقعیت تفاوت‌هاى فردى در زمینه‌هاى گوناگون، مى‌گوید:

بدین لحاظ (یعنى تفاوت‌هاى ذوقى و هوشى افراد) شایسته است که مربى کودک، هنگام گزینش حرفه یا دانش خاص، طبیعت کودک را آزموده، ذوق و سلیقه وى را سنجیده، میزان هوش او را بیازماید و بر این پایه، حرفه یا دانش مناسب را براى کودک برگزیند.[۵۷]

با توجه به این که اصول راهنمایى، پاسخ‌گویى به تفاوت‌هاى فردى از نظر توانایى‌ها و محدودیت‌ها است، و آیات قرآن مجید و احادیث وارد شده، تأکیداتى درباره تفاوت‌هاى فردى دارند، به این نکته پى مى‌بریم که اسلام در برخورد با انسان‌ها در تمام زمینه‌ها تفاوت‌هاى فردى را مدنظر قرار داده است و براى همه افراد نسخه یکسانى تجویز نمى‌کند.

  1. اصل مبتنى بر همکارى در راهنمایى

اساس دعوت اسلام بر مبناى اختیار و همکارى است، نه اجبار و اکراه. قرآن مجید بارها این مطلب را بیان کرده است که انسان در انتخاب راهِ خویش مختار است و کسى او را مجبور به هدایت نخواهد کرد. سیره حضرت رسول(ص) نیز بر همین مبنا بوده و اساس کار حضرت دعوت بوده است. درباره عدم اجبار در هدایت، قرآن کریم مى‌فرماید:

«…فلو شاء لَهَدکم اجمعین…»؛[۵۸] … خداوند اگر بخواهد، همه شما را (از طریق اجبار) هدایت مى‌کند (ولى چون هدایت اجبارى بى‌ثمر است، این کار را انجام نمی‌دهد).

در حقیقت، آیه فوق اشاره به این مطلب دارد که براى خدا امکان دارد همه انسان‌ها را اجباراً هدایت نماید، آن‌چنان که هیچ کس را یاراى مخالفت نباشد، ولى در این صورت نه چنان ایمانى ارزش خواهد داشت و نه اعمالى که در پرتو این ایمان اجبارى انجام مى‌گیرد.[۵۹]

اراده خداوند بر این تعلق گرفته است که نوع انسان را به این افتخار نایل کند که «مختار» باشد، و راه تکامل را با پاى خویش طى کند. اسلام مى‌گوید: تو مى‌توانى انتخاب کنى و ما برایت چراغ راهنما قرار دادیم (رسول فرستادیم)، دستت را گرفتیم و برایت هدف و راه هم تعیین کردیم؛ امّا تو را در این راه مجبور نساختیم.[۶۰]

«لا اکراه فى الدین قد تبیّن الرّشد….».[۶۱]

این مسأله مهمى است که راه هدایت از راه گمراهى، آشکار شده است، امّا اجبار و زورى در کار نیست.

با مراجعه به قرآن کریم و احادیث و سیره حضرت رسول(ص)، چنین استنباط مى‌شود که هدایت انسان بر اساس اراده و اختیار است و هیچ گونه اجبار و اکراهى در کار نیست.

[۱] . مقدمات راهنمایى و مشاوره، ص ۲۳ – ۲۴٫

[۲] . اصول و روش‌هاى راهنمایى و مشاوره، ص ۳۲ – ۳۳٫

[۳] . فطرت، ص ۲۹ – ۳۳٫

[۴] . مبانى انسان‌شناسى در قرآن، ص ۱۷۱ – ۱۷۴٫

[۵] . فصلنامۀ تعلیم و تربیت، سال دوم، شمارۀ ۱، ص ۱۵ – ۱۶٫

[۶] . مشاوره و راهنمایى در تعلیم و تربیت اسلامى، ص ۱۰٫

[۷] . گناه‌شناسى، ص ۱۷۳٫

[۸] . اسراء، ۷۰٫

[۹] . تعلیم و تربیت اسلامى، ص ۱۴٫

[۱۰]. مبانى انسان‌شناسى در قرآن، ص ۱۷۱ – ۱۷۴٫

[۱۱] . کرامت در قرآن، ص ۴۲ – ۶۲٫

[۱۲] . امالى صدوق، مجلس ۴۲، ح ۹٫

[۱۳] . کرامت در قرآن، ص ۴۶ – ۶۷٫

[۱۴] . حجرات، ۱۳٫

[۱۵] . فصلنامۀ تعلیم و تربیت، سال دوم، شمارۀ ۱، ص ۲۵٫

[۱۶] . اخلاق در قرآن، ص ۱۴ – ۱۶٫

[۱۷] . انعام، ۱۴۸٫

[۱۸] . نگاهى دوباره به تربیت اسلامى، ص ۱۴ – ۱۵٫

[۱۹] . کهف، ۲۹٫

[۲۰] . مبانى انسان‌شناسى در قرآن، ص ۱۳۱٫

[۲۱] . فصلنامۀ تعلیم و تربیت، سال دوم، شمارۀ ۱، ص ۲۷٫

[۲۲] . فلسفۀ تعلیم و تربیت، ج ۱، ص ۵۰۶ – ۵۰۷٫

[۲۳] . نجم، ۳۹٫

[۲۴] . حق و باطل، ص ۹۵ – ۹۶٫

[۲۵] . رعد، ۱۱٫

[۲۶] . تفسیر نمونه، ج ۱۰، ص ۱۴۵ – ۱۴۶٫

[۲۷] . فصلنامۀ تعلیم و تربیت، سال دوم، شمارۀ ۱، ص ۲۷٫

[۲۸] . نحل، ۹۳٫

[۲۹] . اسلام و تعلیم و تربیت، ج ۱، ص ۴۸ – ۵۱٫

[۳۰] . بقره، ۲۸۶٫

[۳۱] . فصلنامۀ تعلیم و تربیت، سال دوم، شمارۀ ۱، ص ۲۷ – ۲۸٫

[۳۲] . تکامل اجتماعى انسان، ص ۱۲۹٫

[۳۳] . خودشناسى براى خودسازى، ص ۱۰ و ۱۳٫

[۳۴] . انسان و ایمان، ص ۱۷٫

[۳۵] . خودشناسى براى خودسازى، ص ۱۶، ۴۱ و ۵۹٫

[۳۶] . فصلنامۀ تعلیم و تربیت، سال دوم، شماره ۱، ص ۳۱٫

[۳۷] . مبانى انسان‌شناسى در قرآن، ص ۱۹۲٫

[۳۸] . انشقاق، ۶٫

[۳۹] . مبانى انسان‌شناسى در قرآن، ص ۱۹۳٫

[۴۰] . فصلنامۀ تعلیم و تربیت، سال دوم، شمارۀ ۱، ص ۱۶ و ۳۲٫

[۴۱] . اصول و روش‌هاى تربیت در اسلام، ص ۱۲۶٫

[۴۲] . سجده، ۷ – ۹٫

[۴۳] . سجده، ۱۱٫

[۴۴] . فصلنامۀ تعلیم و تربیت، سال دوم، شمارۀ ۱، ص ۱۶ – ۱۷٫

[۴۵] . تعلیم و تربیت اسلامى (مبانى و روش‌ها)، ص ۴۲٫

[۴۶] . فصلنامۀ تعلیم و تربیت، سال دوم، شمارۀ ۱، ص ۱۸٫

[۴۷] . قصص، ۷۳٫

[۴۸] . فصلنامۀ تعلیم و تربیت، سال دوم، شمارۀ ۱، ص ۱۹٫

[۴۹] . روان‌شناسى رشد، ص ۱۵۹٫

[۵۰] . تفسیر و ترجمۀ نهج‌البلاغه، ج ۲، ص ۱۷۴٫

[۵۱] . زخرف، ۳۲٫

[۵۲] . قرآن و روان‌شناسى، ترجمۀ عباس عرب، ص ۳۷٫

[۵۳] . عدل الهى، ص ۱۵۲٫

[۵۴] . رعد، ۱۷٫

[۵۵] . عدل الهى، ص ۵۶٫

[۵۶] . قرآن و روان‌شناسى، ترجمۀ عباس عرب، ص ۳۲۱٫

[۵۷] . فلسفۀ تعلیم و تربیت، ج ۱، ص ۵۰۶ – ۵۰۷٫

[۵۸] . انعام، ۱۴۹٫

[۵۹] . تفسیر نمونه، ج ۶، ص ۲۵٫

[۶۰] . گفتارهاى تربیتى، ص ۸۹٫

[۶۱] . بقره، ۲۵۶٫

دکمه بازگشت به بالا