تلاش مذبوح

یاسر صابری (پژوهشگر حوزه جامعه شناسی سیاسی)

بررسی مؤلفه‌های دین ستیزی و کم رنگ کردن شعائر مذهبی، در سیاست داخلی حکومت پهلوی                                         

آداب، رسوم، رفتار و کنش فردی و اجتماعی یک جامعۀ دین‌دار، در ارتباط با دین و آموزه‌های آن تعریف می‌شود. در چنین جامعه‌ای معمولاً، دین و سنت مترادف هستند؛ چرا که هر دو دارای خصلتی تاریخی و دیرینه‌اند و در مراحل مختلف سیر تاریخی، با هم درآمیخته و هم‌پوشانی یافته‌اند. بنابراین نوعی درهم تنیدگی میان دین، جامعه و سنت برقرار است و تقابل با دین، تقابل با سنت و ریشه‌های فکری-فرهنگی یک ملت محسوب می‌شود که می‌تواند، بحران‌های عمیقی را به دنبال داشته باشد. یکی از عوامل وقوع انقلاب اسلامی، تقابل رژیم پهلوی با دین بود. این تقابل در صحنۀ مقابله با شعائر و باورهای مذهبی و همچنین مقابله با سازمان یا نهاد دین صورت می‌گرفت. این تقابل یا ستیزه، یا به دلیل گرایش به مدرنیزاسیون و از رهگذر تقابل سنت با مدرنیته انجام می‌شد و یا برای از میان برداشتن مرجعیت و قدرت پیشران سیاسی و اجتماعیِ نهاد دین -وقتی که در تقابل با سیستم حاکم تعریف می‌شد- صورت می‌گرفت.

اولین گام‌ها برای کم رنگ کردن یا از میان برداشتن آموزه‌های دینی، در دورۀ پهلوی اول برداشته شد. این در حالی بود که رضا خان پیش از رسیدن به قدرت و در دوره‌های ریاست دیویزیون قزاق، سردار سپهی  و همچنین نخست وزیری، خود را مقید به آموزه‌های دینی نشان می‌داد و برای علمای دین، احترام بسیاری قائل بود. او در ایام محرم در قزاقخانه تکیه‌ای برپا می‌کرد و خودش پیشاپیش دستۀ عزاداری با پای برهنه حرکت می‌نمود.(۱) اما پس از رسیدن به سلطنت، ناگهان تغییر رویۀ داد و فرآیند محدود کردن عزاداری در ایام محرم را از سال ۱۳۰۴ آغاز کرد. در گام اول، تکیۀ قزاقخانه به محل دولت منتقل شد و به تدریج تعطیل گردید. تعطیلات دهۀ اول محرم نیز، از چهار روز به سه روز تقلیل پیدا کرد.(۲)

در فاصلۀ سال‌های ۱۳۱۴ تا ۱۳۱۶که روند مدرنیزاسیونِ آمرانۀ رضا شاه به اوج خود نزدیک می‌شد، عزاداری‌ها نیز از محدودیت به ممنوعیت کشیده شد. ابتدا دستور داده شد که در مساجد و تکایا، نیمکت و صندلی قرار داده شود و زنان و مردان در کنار هم بنشینند. به تدریج عزاداری‌ها، خرافات نام گرفت و برپادارندگان آن کهنه‌گرا و متحجر لقب گرفتند.(۳) وزارت داخله در سال ۱۳۱۶، طی بخشنامه‌ای محرمانه به استانداری‌ها و فرمانداری‌ها اعلام کرد: «جلوگیری از روضه‌خوانی و خارج کردن خرافات از سر مردم و آشنا نمودن به اصول تمدن، امروزه رسالت اساسی داخلی دولت است و به هیچ عنوان نباید در اجرای منویات دولت، تعلل و تسامح نمود.»(۴) به تدریج روضه‌خوانی و عزاداری، حتی در مجالس ترحیم محدود و ممنوع شد.

کشف حجاب و تعیین لباس متحدالشکل، از دیگر اقدامات رضا شاه در راستای مدرنیزاسیون و از بین بردن مظاهر دین و سنت بود. عدم درک درست و منطقی از جامعه، سنت و فرهنگ ایرانیان و تقلید صرف از سیاست‌های مدرنیزاسیون کشوری مانند ترکیه، رضا شاه را وارد این وادی کرد. قانون «البسه وطنی» از سال ۱۳۰۴ و تنها برای کارکنان دولت ابلاغ شد و برای متخلفان، جریمۀ نقدی و کسر حقوق ماهیانه در نظر گرفته شد.(۵) دی ماه ۱۳۰۷، قانون «البسه متحدالشکل» در مجلس به تصویب رسید و کلیۀ اتباعِ ذکور ایران، ملزم به پوشش کت، شلوار و کلاه پهلوی شدند. این قانون، اقدامی مهم برای کاهش قدرت روحانیت به شمار می‌رفت؛ چرا که آنان نیز تنها با دارا بودن شرایطی خاص، مجاز به پوشیدن لباس روحانیت بودند. این شروط، عملاً باعث محرومیت عدۀ بسیاری از روحانیون از پوشیدن لباس مخصوص خود شد و نفوذ و اعتبار رسمی ایشان را خدشه‌دار کرد.

اولین شایعات دربارۀ تصویب قانونِ منعِ حجاب، در سال ۱۳۰۸ و پس از سفر شاه و ملکۀ افغانستان، به ایران شنیده شد. بی‌حجابی ملکۀ افغانستان، اعتراض روحانیون و متدینین را برانگیخت؛ اما رضا شاه زیر بار اعتراضات نرفت. خرداد ۱۳۱۳ رضا شاه از ترکیه دیدار ‌کرد و تصمیم گرفت تغییراتی در وضعیت زنان ایجاد کند.(۶) آذر ۱۳۱۴ رضا شاه خطاب به محمود جم، رئیس‌الوزرا چنین گفت:

«از وقتی که به ترکیه رفتم و زن‌های آنها را دیدم که «پیچه» و «حجاب» را دور انداخته و دوش به دوش مردهایشان در کارهای مملکت به آنها کمک می‌کنند، دیگر از هر چه زن چادری است بدم آمده است. اصلاً چادر و چاقچور، دشمن ترقی و پیشرفت مردم است. درست حکم یک دمل را پیداکرده که باید با احتیاط به آن نیشتر زد و از بینش برد.»(۷)

دی‌ماه ۱۳۱۴، فرمان اجرای غیر رسمی قانونِ کشفِ حجاب به تمام ولایات ایران، ارسال شد و رضا شاه به همراه همسر و دخترانِ بدون حجابش، در جشن فارغ‌التحصیلیِ دخترانِ بی‌حجابِ دانشسرای مقدماتی، شرکت و رسماً بر کشف حجاب تأکید کرد. کنترل سازمان اوقاف بر املاک موقوفه، محدود کردن محاکم شرعی، تأسیس دانشکدۀ معقول و منقول و ایجاد مؤسسۀ وعظ و خطابه، از دیگر اقدامات رضاشاه برای تحدید روحانیت و قدرت آنان بود.

پس از روی کار آمدن محمدرضا شاه، مدرنیزاسیون از کانال اجبار و زور خارج و سیاست‌های دین‌زدایی، به روش‌های دیگری دنبال شد. در این دوره، سه سیاست دین‌زدایی، باستان گرایی و غرب گرایی، با یک هدف پیش می‌رفتند. رژیم شاه در این اندیشه بود که با زنده کردن تمدن ایرانیِ پیش از اسلام، هم مشروعیت حکومتش را در اذهان عمومی تثبیت کند و هم جایگزینی برای سنت و فرهنگ اسلامی-ایرانی مهیا نماید. تفاخر به تمدن ایرانِ پیش از اسلام، این تئوری را القا می‌کرد که ورود فرهنگ اسلامی به ایران، موجب از بین رفتن شکوه و عظمت تمدن ایرانی شده و افول آن را به دنبال داشت.

از مظاهر باستان‌گرایی در دورۀ پهلوی دوم، برپایی همه‌سالۀ جشن‌های عظیم ۲۵۰۰ ساله شاهنشاهی، مراسمات تاج‌گذاری، جشن‌های تولد خاندان پهلوی و گرامیداشت مناسبت‌های باستانی، با هزینه‌های هنگفت بود. تغییر تاریخ رسمی کشور از مبنای هجرت پیامبر اسلام، به تاریخ ۲۵۰۰ سالۀ شاهنشاهی نیز از بارزترینِ اقدامات ضد دینی بود.

دین‌زدایی و غرب گرایی، با ترویج فساد و فحشا و با هدف بی‌تفاوت کردن نسل جوان جامعه نسبت به باورهای دینی، پی گرفته می‌شد. رسانه‌های گروهی، مانند روزنامه‌ها و مجلات، کتب، نشریات، رادیو و تلویزیون، کاباره‌ها، سینماها، تئاترها، قمارخانه‌ها، کازینوها، کلوپ‌ها، فرهنگ‌سراها و پارک‌ها همگی به ابزارهایی برای دین‌زدایی و پذیرش فرهنگ غربی بدل شده بودند.

ارائۀ لایحۀ انجمن‌های ایالتی در تیرماه ۱۳۴۱، که در متن آن قید «اسلام» از شرایطِ انتخاب‌کنندگان و انتخاب‌شوندگان، حذف شده بود و همچنین تغییر شرط «سوگند به قرآن» برای نمایندگان مجلس به «سوگند به کتاب آسمانی»(۸) که راه را برای سوگند به «ایقان» و «بیان» می‌گشود، اقدام دیگری بود که با اعتراض شدید امام خمینی و علما مواجه شد(۹) و در نهایت، به الغای لایحه انجامید. چند ماه بعد، شاه از طرحی به نام «انقلاب سفید شاه و ملت» سخن گفت و آن را به رأی عمومی گذاشت. یکی از اصول این طرح، ایجاد «سپاه دین» از مشمولان روحانی و اعزام آنان برای تبلیغ بود(۱۰) که به منظور کنترل سازمان دینی روحانیت و کاستن از قدرت حوزۀ علمیه، انجام شد. در همین اثنا، شاه روحانیت را عناصر فرومایه، ارتجاع سیاه و بدتر از ارتجاع سرخ و کمونیست‌ها خواند.(۱۱)

مخالفت علما و روحانیون با این قبیل اقدامات، رژیم را بر آن داشت که به تقابل علنی با نهاد دین برخیزد و بنابراین در اقدامی بی‌نظیر، مدرسۀ فیضیه در روز دوم و سوم فروردین ۱۳۴۲ مورد هجوم مزدوران قرار گرفت و تعدادی از طلاب، کشته و زخمی شدند.(۱۲) موضع‌گیریِ صریح امام خمینی علیه محمدرضا پهلوی، در محرم همان سال، منجر به دستگیری ایشان در شب پانزدهم خرداد ۱۳۴۲ شد(۱۳) و قیام ۱۵ خرداد، در حمایت از مرجعیت دینی شکل گرفت. رژیم شاه به روی مردم آتش گشود و بسیاری را به شهادت رساند. تصویب قانون کاپیتولاسیون در سال ۱۳۴۳ که خطری برای استقلال و حاکمیت کشور به شمار می‌رفت، اعتراض امام خمینی و مردم را برانگیخت و رژیم، تصمیم به تبعید مرجعیت دینی گرفت.

مخالفت گاه و بیگاهِ عناصر رژیم با آموزه‌های دینی و زیر سؤال بردن و خرافه خواندن آنها، بی‌توجهی به مناسبت‌های اسلامی و ترجیح برخی مناسبت‌ها، مانند مراسم سلام شاهنشاهی، سرو کردن مشروبات الکلی در میهمانی‌های مختلف، نوشتن مقالاتی علیه دین و روحانیت، بها دادن به آیین‌هایی نظیر بهائیت و زرتشت در مقابل اسلام، تعطیلی نشریات دینی و اجرای نمایشنامه‌های ضد دینی را نیز، باید بر مخالفت رژیم با شعائر اسلامی افزود.(۱۴) قیام نوزده دی سال ۱۳۵۶، شاید بارزترین واکنشی بود که به اقدام ضد دینی رژیم در درج مقالۀ توهین‌آمیزی علیه روحانیت انقلابی و به خصوص امام خمینی، صورت گرفت. این قیام به شهادت تعدادی از مردم قم و مجروح شدن عده‌ای دیگر، انجامید و جرقه‌ای شد برای پیروزی انقلاب اسلامی و سقوط نظام شاهنشاهی.

پی‌نوشت‌ها:

(۱) مستوفی، عبدالله: «شرح زندگانی من یا تاریخ اجتماعی و اداری دورۀ قاجار»، زوار، تهران، ۱۳۷۱، جلد سوم، ص۴۶۱٫

(۲) بصیرت‌منش، حمید: «علما و رژیم شاه»، عروج، تهران، ۱۳۷۸، ص۱۴۰ و ۱۴۱٫

(۳) امینی، داود: «چالش‌های روحانیت با رضاشاه»، سپاسی، تهران، ۱۳۸۲، صص۲۳۷-۲۳۹٫

(۴) «خشونت و فرهنگ؛ اسناد محرمانۀ کشف حجاب (۱۳۱۳ ـ ۱۳۲۲)»، به کوشش مدیریت پژوهش انتشارات و آموزش، سازمان اسناد ملی ایران، تهران، ۱۳۷۱، ص۲۶٫

(۵) «تغییر لباس و کشف حجاب به روایت اسناد»، به کوشش مرکز بررسی اسناد تاریخی وزارت اطلاعات، سازمان چاپ وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، تهران، ۱۳۸۷، سند شمارۀ ۱، ص ۳ و ۴٫

(۶) ساناساریان، الیز: «جنبش حقوق زنان در ایران؛ طغیان، افول و سرکوب از ۱۲۸۰ تا ۱۳۵۷»، اختران، تهران،  ۱۳۸۴، صص۱۰۰–۱۰۳.

(۷) صلاح، مهدی: «کشف حجاب؛ زمینه‌ها، پیامدها و واکنش‌ها»، مؤسسه مطالعات و پژوهش‌های سیاسی، تهران، ۱۳۸۴، ص ۱۱۸.

(۸) روحانی، سید حمید: «نهضت امام خمینی»، عروج، تهران، چاپ پانزدهم، جلد اول، ص۱۶۶٫

(۹) همان، ص۱۷۲٫

(۱۰) مدنی، سید جلال الدین: «تاریخ سیاسی معاصر ایران»، دفتر انتشارات اسلامی، قم، ۱۳۶۱، جلد دوم،  ص ۱۰ و ۱۱٫

(۱۱) پهلوی، محمدرضا: «برگزیده‌ای از نوشته‌ها و سخنان شاهنشاه آریامهر»، بی‌نا، بی‌جا، بی‌تا، ص ۲۸٫

(۱۲) روحانی، سید حمید: پیشین، صص ۳۷۶ـ۳۶۵٫

(۱۳) مدنی، سید جلال‌الدین: پیشین، ص ۴۲ و ۴۳٫

(۱۴) ر.ک. «خاطرات سرهنگ کتیبه»، گردآوری محمدرضا سرابندی، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، تهران، ۱۳۸۲، ص۶۹؛ علم، اسدالله: «یادداشت‌های علم»، ویرایش علینقی عالیخانی، کتاب سرا، تهران، ۱۳۸۲، جلد سوم، صص ۱۶۱ و ۳۰۶؛ «گزارش‌های محرمانۀ شهربانی»، سازمان اسناد ملی ایران، تهران، ۱۳۷۱، ص ۱۳۲۷ و ۱۳۲۸٫

دکمه بازگشت به بالا