نوجوانی دورۀ پر تلاطمی است. برخی آن را دورۀ «تولد روانی» فرد میخوانند. زمان مسایل و تعارضها و انطباقهای بیشمار است. از آغاز دورۀ بلوغ تا پایان نوجوانی، وظیفۀ اصلی شخص، آماده شدن برای شغل و به عهده گرفتن مسئولیتهای یک فرد بالغ است. تأکید بر تحصیلات و آغار کار و ازدواج و تشکیل خانواده نهاده میشود. نوجوانْ مشتاق و خواستار هیجان در زندگی است. در این سالها معمولاً گرایش شخص، «برونگرا» است؛ یعنی توجه او بیشتر معطوف به بیرون از خود و به انسانهای دیگر است و هدف زندگی، یافتن توفیق و جایی در جهان است. نوجوان در این دوره، نیاز شدیدی به پیدا کردن الگو برای زندگی دارد؛ الگویی که کامل و بدون نقص باشد. الگوبرداری، به او اجازه میدهد خود را با موقعیتهای مختلف زندگی تطبیق دهد و از تجارب دیگران و روشها و تکنیکهایی که آنان برای فائق آمدن بر مشکلات و رسیدن به موفقیت بهره گرفتهاند، استفاده کند.
این ویژگیها کار را برای مربیان انجمنهای اسلامی -که به تربیت دانشآموزان نوجوان میپردازند- مشکل میکند. زیرا آنها با اشخاصی برخورد دارند که همچون کودکان ناآگاهانه و بی چون و چرا از بزرگترها الگوبرداری نمیکنند. فرایندهای شناختی آنان، تقویت شده است و در انتخاب هدفمند رفتارهایشان، توانمند شدهاند. به همین دلیل الگوبرداری در نوجوان و جوانان، به سمت انتخابهای آگاهانه حرکت میکند؛ اما هیجانات، احساسات و عوامل عاطفی نیز همچنان در الگوبرداری نوجوانان سهیم هستند. در چنین مواقعی، احتمال دارد فشارهای عاطفی، احساس نیاز به همسانسازی با اطرافیان، عدم امکان مشاهدۀ فوری نتایج رفتارهای نادرست و فقدان قدرت پیشگوییکنندگی، منجر به الگوبرداری ناصحیح شود. یعنی ممکن است از مربی خود، الگو بگیرد و آنچنان او را در نظر خود بزرگ کند، که خطاهای او را نبیند و کار به تقلید از اندیشهها و رفتارهای مربی برسد. از طرفی ممکن است به واسطۀ نیاز فوری به داشتن یک الگوی کامل و احساس اضطراب برای یافتن چنین الگویی، به محض مشاهدۀ یک خطای کوچک در رفتار مربی و یا در اندیشۀ او، به کلی از مربی خود و از اندیشۀ او روگردان شود و به دنبال الگوهای جایگزین برود؛ که این خود آسیبهایی به همراه دارد. همچنین ممکن است به واسطۀ غلبۀ احساسات، دلباختۀ مربی خود گردد و او را به عنوان بهترین دوست خود انتخاب کند؛ این یکی از بزرگترین آسیبهایی است که ممکن است به نوجوان و به مربی صدمه بزند. زیرا نوجوان با داشتن دوست بزرگتر و کامل، دیگر به خوبی نمیتواند با دوستان همسن و سال خود ارتباط برقرار کند و خودانگیختگی و خودشکوفایی نخواهد داشت؛ نیازهای او به طور کامل ارضا نمیگردد و دچار تعارضات عاطفی خواهد شد. این خود یکی از بزرگترین موانع دستیابی به سلامت روان است.
مربی باید در رفتار با نوجوان بسیار محتاط باشد. از طرفی چون خودش هنوز کامل نشده، نمیتواند الگو و معیار کاملاً خوبی باشد و از طرفی باید راهنما و الگوی رفتاری دانشآموز باشد تا بتواند او را در مسیر دینی و تحصیلی و زندگی راهنمایی کند. این تعارضی است که نمیتوان آن را به راحتی حل کرد. مربی باید در کنار ارتقای سطح فکری و رفتاری خود -که شامل مسایل اعتقادی، اخلاقی، سیاسی و… میشود- کمی دانشِ روانشناسی و به خصوص روانشناسی نوجوان و جوان را فرابگیرد تا بتواند تعاملی درست و سنجدیده با دانشآموزان داشته باشد و الگوی نسبتاً خوبی برای آنها باشد. در اینجا راهکارهایی در این زمینه ارائه شده است:
- به هیچ وجه نخواهیم الگوی کاملی برای نوجوان باشیم. یعنی تقریباً خودمان باشیم. اگر نقاب یک انسان کامل را به چهره بزنیم، در حالی که در آن سطح نیستیم، دچار تعارضات مختلف خواهیم شد که بیشترین ضرر را برای خودمان دارد. از نظر اخلاقی دچار ریا و دروغ در رفتار و بیان اندیشه میشویم و از نظر روانشناختی، دچار تعارض شخصیتی و سردرگمی میان شخصیت واقعی و نقابهایمان خواهیم شد. بهتر است تقریباً خودمان باشیم؛ یعنی نقش یک الگو را بازی نکنیم و بگذاریم گاهی نقصها و نداشتهها و ندانستههایمان را هم ببینند. این به آن معنا نیست که اشتباهات و گناهانمان را برایشان تعریف کنیم یا آنچنان که با دوستانمان برخورد داریم و با آنها شوخی میکنیم، با دانشآموزمان رفتار کنیم؛ بلکه به این معنا است که برایشان فیلم بازی نکنیم و از خود حقیقیمان خیلی فاصله نگیریم. این را به یاد داشته باشیم که نوجوان، دیگر کودک نیست و رفتارهای ما را آگاهانه زیرنظر دارد و خطاها و دروغهای ما را میفهمد. اگر متوجه شود که ما نقش بازی میکنیم، یا از ما متنفر میشود و یا ممکن است به خاطر فشارهای عاطفی و احساس نیاز به همسانسازی با اطرافیان، رفتار ما را تقلید کند و دچار الگوبرداری ناصحیح شود.
- به آنها آموزش بدهیم به سراغ الگوهای بهتر بروند. نوجوان باید یاد بگیرد که هیچ انسانی کامل نیست؛ هرکسی نقصهایی دارد. فقط خداوند و اولیای او، کامل هستند. دیگران ممکن است نهایتاً در یک یا چند بُعد در حد اعلا باشند، نه در تمامی ابعاد. نوجوان باید بیاموزد در هر زمینهای به سراغ بهترین فرد برود و از آن فرد، در همان اندازه انتظار داشته باشد. به عنوان مثال باید به او آموخت اگر عالمی در یک یا چند علم زبانزد است، ما در علم به سراغ او میرویم، ولی در سیاست یا اخلاق، دیگر از او انتظار نداریم که نمونه باشد و به سؤالات ما جواب بدهد. باید در سیاست یا اخلاق به سراغ اشخاص دیگر رفت. یا مثلاً اگر یک شهید را به عنوان الگوی فداکاری و ایثار معرفی میکنیم، به نوجوان تذکر دهیم که او ممکن است در زندگی فردیاش، انسان کاملی نبوده و یا حتی آدمی بوده باشد که دچار حسد، خشم، غرور، نخوت، خودرأیی و یا حتی گناهان جوارحی هم شده باشد. اگر یک بازیگر و یا یک ورزشکار را به عنوان الگو میپذیرد، باید در بازیگری و در ورزش از او الگو بگیرد، نه در زندگی، رفتار و عقاید اخلاقی، سیاسی و اجتماعی. او باید بیاموزد به جای یک الگوی کامل در تمام ابعاد، به سراغ الگوهای مختلف در هر زمینه برود.
- سعی نکنیم جواب هر سؤالی را مثل لقمۀ حاضر و آماده در اختیار دانشآموزان بگذاریم. این کار ممکن است آنها را به ما وابسته کند و این وابستگی، ضررهای بیشماری به همراه دارد؛ آنها را تنبل بار میآورد و مجبورشان میکند برای یافتن پاسخ هر سؤالی، به ما رجوع کنند. قدرت داوری دربارۀ اندیشههای مختلف را از آنها میگیرد و در آینده، نمیتوانند راه غلبه بر مشکلات را پیدا کنند. اجازه بدهیم خودشان هم تلاش کنند تا جواب را بیابند و برای حل کردن مشکلات در آینده، آماده شوند. بحث از این نیست که اگر جواب سؤالی را نمیدانیم، بگوییم نمیدانم؛ بلکه بحث اینجا است که حتی اگر جواب را میدانیم، به او نگوییم و فقط برای یافتن جواب راهنماییاش کنیم.
- به جای جذب آنها به خودمان، به سمت کتاب جذبشان کنیم. کتاب میتواند بهترین راهنما و بهترین دوست نوجوان باشد. کتاب میتواند بهترین الگوها را معرفی کند. اگر کسی با کتاب انس بگیرد، دیگر لازم نیست نگران او باشیم؛ او خودش راهش را پیدا میکند. البته کتاب خواندن هم راه و رسمی دارد؛ اینکه چه کتابی بخواند و چگونه کتاب بخواند، نیاز به مهارت دارد که مربی باید آنها را به نوجوان آموزش بدهد.
- به هیچ وجه نباید وارد دوستی صمیمی و عاطفی با نوجوان بشویم. این مسئله همان طور که اشاره شد، مانع خودشکوفایی و خودانگیختگی نوجوان میشود، که از موانع سلامت روان است. همچنین برای مربی هم خطرآفرین است و ممکن است او را دچار وابستگی عاطفی کند و احتمال افتادن در گناه را بالا ببرد. البته دوستیهای متعارف، اجتنابناپذیر است و شاید در مواردی لازم هم باشد؛ زیرا باعث جذب نوجوان به کلاسهای انجمن و ایجاد انگیزه برای حضور پررنگتر آنها میشود. آنچه مهم است، این است که این دوستیها نباید به مرز وابستگی عاطفی و ایجاد علقۀ شدید برسد.