روح الله خوانی، روح الله شناسی

سید مسعود میرغیاثی (کارشناس ارشد تاریخ انقلاب اسلامی)

برداشتی کوتاه از پنج شاخصۀ تأثیرگذار بر تربیت فکر و اندیشۀ امام خمینی(ره)                                                          

پدر

پدر روح الله برای مردم خمین، چیزی بیشتر از یک مجتهد بود؛ دیوار بلندی بود در برابر طاغوت آن دیار که در سایه‌اش، یک شهر زندگی می‌کرد. تبار حاج مصطفی به امام موسی کاظم(ع) می‌رسید. در حوزۀ نجف به اجتهاد رسیده بود؛ اما به خمین بازگشته بود و خاری شده بود در گلوی حکام آن شهر. آن قدر بر موضع حق خود ایستاد، تا در روزی که برای طرح شکوائیه از حاکم خمین عازم اراک بود، در میانۀ راه توسط عمال حکومت جور خمین، به شهادت رسید. آن روز، روح الله تنها پنج سالش بود.

برای روح الله -که پدر را به خاطر نمی‌آورد- این حادثه حماسه‌ای بود از ایستادگی در برابر ظلم و ستم خوانین و حکام وقت. برای او شهادت پدر، دفاع از محرومین و مستضعفین زمان بود، تا حد ایثار جان! آنچه این خاطره را برای او زنده نگاه می‌داشت، روابط و مناسبات غلط و ظالمانۀ ارباب-رعیتی بود که روح ظریف و حساس کودک را می‌آزرد. بعدها که روح الله به عنوان یک طلبه با احکام فقهی آشنا و آزموده شد، نفرت و انزجارش نسبت به روابط ظالمانۀ اقتصادی-اجتماعی -که تا ده‌ها سال پس از آن نیز، ادامه داشت- مبنای نظری پیدا کرد و به صورت اصلِ بدونِ چون و چرایِ دفاع از مستضعفین در برابر مستکبرین، جلوه نمود.

علاقۀ روح الله به حاج مصطفی، چیزی بیشتر از یک رابطۀ پدر و فرزندی بود و این از نامی که او برای شهرت خود برگزید، پیدا است؛ در حالی که برادرش مرتضی، «پسندیده» را پسندید و آن یکی برادر نورالدین، به «هندی» رضایت داد و روح الله چراغ «مصطفوی» را برافروخت. در جوانی نیز بعضی نوشته‌هایش را با «ابن الشهید» مختوم می‌کرد، تا یاد پدر شهید خود را همیشه در خاطرش زنده نگه دارد.

خانۀ پدری

منزل حاج مصطفی، حتی بعد از شهادتش هم، بوی او را می‌داد. مردم هنوز آن خانه را فراموش نکرده بودند و به روح الله -که حالا پنج سالش بود- به دیدۀ احترام نگاه می‌کردند. روح الله بعد از شهادت پدر، تحت سرپرستی مادرش «هاجر»، عمه‌اش «صاحب خانم» و دایه‌اش «ننه خاور» بود. هاجر مادرِ مؤمنۀ روح الله، دخترِ آیت الله میرزا احمد، از نوادگان آیت الله خوانساری بود که با صاحب خانوم و ننه خاور، سفت و سخت حواس‌شان به روح الله بود. عمه صاحب خانوم، از قماش حاج مصطفی بود؛ جسور و مؤمن. بعد از شهادت حاج مصطفی به دست عمّال حکومت، چادرش را سر کرده بود و رفته بود تهران، سراغ «عین الدوله» (صدر اعظم مظفرالدین شاه) و حکم قصاص قاتلان برادر را گرفته بود. شهرۀ شهر بود؛ درست مثل ننه خاور، که روح الله در نوزادی شیر او را هم خورده بود. روح الله در خانۀ پدری، دقیقاً مطابق سلیقه و خواست حاج مصطفی بزرگ می‌شد. آیت الله به ننه خاور گفته بود که «تا وقتی که پسرم روح الله را شیر می‌دهی، دست به سوی هیچ سفره‌ای جز سفرۀ خود و یا غذایی که از خانۀ من برای تو فرستاده می‌شود، دراز مکن.»(۱) او هم حواسش را سفت و سخت به روح الله داده بود؛ درست مثل عمه صاحب خانوم.

میرزا کوچک خان جنگلی

پدر و عمه صاحب، برای روح الله سرمشق‌های جسارت و مردانگی را نوشته بودند؛ اما آنچه بیش از همه، روح الله را در آن سال‌های غریب به وجد آورد، نهضت جنگل بود. دلیل علاقۀ روح الله نوجوان به رهبر نهضت جنگل، شاید سر ناسازگار میرزا با قدرت و طاغوت حاکم و تلاش برای بهبود اوضاع بود. میرزا هم می‌خواست کاری بکند، همان طور که روح الله می‌خواست.

نقل یک خواب از میرزا و سرودن قصیده‌ای در ستایش میرزا کوچک خان جنگلی، میزان علاقه و تأثیر شخصیتی روح الله را از شهید جنگل، عیان می‌سازد.

یک روز آقا مرتضی، قصیده‌ای در لا به لای دفتری که مادر، مخارج خانه را در آن می‌نوشت، یافت. دانست که برای روح الله است. پرسید: «این برای کیست؟» روح الله نوجوان گفت: «برای میرزا کوچک خان که چندی پیش مهمان ما بود.» آقا مرتضی با تعجب پرسید: «خود میرزا؟» روح الله پاسخ داد: «بله.» سؤال و پاسخ تکرار شد. ننه خاور دخالت کرد و گفت: «یک ماه پیش دیدم روح الله خیلی سرحال است. گفتم از وقتی مادرتان رحمت خدا رفته، شما غمگین هستید. چطور امروز این قدر سرحال هستید؟ برایم خوابِ شب گذشته را تعریف کرد: شب بود؛ اما خورشید همچنان در آسمان بود. این خانه نیز جنگل بود. جنگلی‌ها با اسب به این خانه آمدند و میرزا در میان آنها بود. برایش چای آوردم؛ لبخندی زد. بی آن که چیزی بگوید، خداحافظی کرد و رفت.»(۲)

روح الله تا روز شهادت میرزا و یارانش، همواره برای سلامتی آنها دعا می‌کرد و یک بار به برادرش پیشنهاد پیوستن به آنها را داد بود.(۳) روح‌الله در آن سنین، یک بار در فرصتی که پیش می‌آید، به جنگل سفر می‌کند و پایگاه میرزا را از نزدیک می‌بیند.(۴) شاید در همان روزها سودای رفتن به آن راه را در سر پرورانده بود.

مدرسه

روح الله استعداد عجیبی از خود نشان داده بود و از همان پنج سالگی در خانه، آموزش خواندن و نوشتن را تحت نظر شیخ میرزا جعفر آقا آغاز کرد(۵) و شش سالش نشده بود که قرآن و زبان عربی را فرا گرفت و وارد مکتب ملا ابوالقاسم شد. در هفت سالگی، حافظ قرآن شد. منطق، زبان فارسی و کمی فرانسه را هم به معلومات خود افزود و با آن پیشینۀ خانوادگی و استعداد، فرصت حضور در مدرسه را پیدا کرد. مدرسه برای روح الله، آغاز حساسیت‌های خاص سیاسی و دریچه‌ای جدی به دنیای جدید بود. زبان فرانسه و آشنایی با نقاط قوت و ضعف فرهنگ مهاجم غربی، روح الله را دارای نگرش باز، اما دنبال کنندۀ مسئلۀ ایستادگی در برابر نمودهای استعمارگری غرب ساخت.

خمین

در نوجوانیِ روح الله، روزهای خوبی بر کشور نمی‌گذشت. از سال ۱۲۹۰ تا ۱۳۰۰، کشور در هرج و مرج کامل بود و خمین نیز از این قرار، بر کنار نبود و سختی آن روزها، روح پرتلاطم او را محکم و مایه‌های وجودی‌اش را تکامل می‌بخشید. او از آن روزها این گونه یاد می‌کند: «من از بچگی در جنگ بودم […] ما مورد هجوم «زلقی‌ها» بودیم، مورد [هجوم] «رجبعلی‌ها» بودیم و خودمان تفنگ داشتیم. و من در عین حال که -شاید اوایل بلوغم بود، بچه بودم- دور این سنگرهایی که بسته بودند در محل ما و اینها می‌خواستند هجوم کنند و غارت کنند، آنجا می‌رفتیم سنگرها را سرکشی می‌کردیم. […] ما در همان محلی که بودیم -یعنی خمین که بودیم- سنگربندی می‌کردیم. من هم تفنگ داشتم. منتها من بچه بودم؛ به اندازه بچگی‌ام -بچه شانزده هفده ساله- ما تفنگ دستمان بود و تعلیم و تعلم هم می‌کردیم. […] ما سنگر می‌گرفتیم و با این اشراری که بودند و حمله می‌کردند و می‌خواستند بگیرند و چه کنند، [مقابله می‌کردیم]. هرج و مرج بود […] یک دفعه هم یک محلۀ خمین را گرفتند و مردم با آنها معارضه کردند و تفنگ دست گرفتند. ما هم جزء آنها بودیم.»(۶)

نتیجه گیری

روح الله، بعد از اتمام مدرسه و تکمیل پایه‌های تعلیمات حوزوی‌اش، به اراک و قم می‌رود و داستان او تا پاریس و بغداد هم ادامه می‌یابد؛ اما هر آنچه در آن روزها برای روح الله و حوالی او رخ داد، همه از مایه‌ها و شاخصه‌های تربیتی او در مقطع کودکی تا نوجوانی، نشأت می‌گرفت. شخصیتِ قدرتمند، درد کشیده و ساخته و پرداختۀ نظامِ تربیتِ خاصِ خانوادۀ حاج مصطفی، ترتیبات بزرگی او را این چنین داد که پایه‌های سلطنت ۲۵۰۰ ساله را با شخصیت استوار، هوش سرشار و ایمان بی‌مثالش، بلرزاند و فرو بریزد و از او نامی بزرگ در تاریخ به جا بگذارد.

پی‌نوشت‌ها:

(۱) «مصاحبه با خواهر رضاعی امام خمینی»، مجلۀ ندا، بهار ۱۳۶۹، ص۱۴۰٫

(۲) قادری، سیدعلی: «خمینی روح الله (زندگینامۀ امام خمینی بر اساس اسناد، خاطرات و خیال)»، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی، ج۱، ص۱۸۵٫

(۳) پیشین، ص۲۳۳ و ۲۳۴٫

(۴) معینی، محمد: «زندگینامۀ امام خمینی (۱۲۸۱-۱۳۶۸)»، همشهری آنلاین، ۱۱ خرداد ۱۳۸۷.

(۵) بابایی، رضا: «کارنامۀ نور (زندگینامۀ امام خمینی)»، فصلنامۀ حضور، زمستان ۱۳۸۰، شمارۀ ۳۸٫

(۶) امام خمینی، سید روح الله: «صحیفه امام‏»، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینى، تهران، ۱۳۸۶، چهارم، ج۱۱، ص۱۲٫

دکمه بازگشت به بالا