ضرورت شناخت درست از سخن اطرافیان
تازه با هم دوست شده بودند. تصمیمشان جدی بود که همسَفَر و همسُفره باشند. رسم بود که هرکس پیش از رفتن به سفر برای خودش همراه یا همراهانی پیدا کند که همصحبتش باشد و در سختیها و مشکلات سفر یاریاش کند. این چهار نفر هم اگرچه همزبان و همصحبت نبودند، اما لااقل میتوانستند برای یکدیگر همراهان خوبی باشند تا دشواریهای سفر بر آنها سهل و ساده شود. سفری که البته هرگز پیش نیامد و پیش از آنکه آغاز شود، به پایان رسید.
اما داستان جدایی؛
چهار نفری که تازه با هم دوست شده بودند، در ابتدای مسیر تصمیم گرفتند پولهایشان را روی هم بگذارند و با آن، چیزی برای خوردن بخرند. سهم هر کدامشان یک دینار بود؛ کمترین مبلغی که میشد با آن یک نهار سالم و کامل تهیه کرد. پولها که جمع شد، اولین سؤال این بود که چه چیزی بخریم؟
نفر اول که فارس بود، گفت هوس انگور کرده و اگر بقیه هم موافق باشند، با چهار دینار میشود مقدار زیادی از بهترین انگور بازار را خرید.
نفر دوم که عرب بود، گفت: ما نمیتوانیم هر چیزی که تو هوس کردهای، بخوریم. اینطور باشد من هوس عِنَب کردهام، در حالی که نمیتوانم شما را مجبور به خوردن آن کنم. اما راستش را بخواهید، من دلیل منطقیتری برای پیشنهادم دارم. هوا گرم است و بهترین میوه برای طبع آدمی در این گرما عنب است.
نفر سوم که ترک بود، گفت: مشاجره را رها کنید که من از گرسنگی چشمهایم تار شده است. برای اینکه خیلی معطل نشویم، من میروم با این چهار دینار مقداری اوزوم تهیه میکنم و به سرعت برمیگردم.
نفر چهارم که یونانی بود، رو به مرد ترکزبان کرد و گفت: صبر کن! راستش را بخواهید من اصلاً گرسنه نیستم، بلکه بهشدت تشنه هستم. برای همین نمیتوانم پیشنهادهای شما را قبول کنم. برای همین تنها چیزی که الان میتواند مشکلم را حل کند، استافیل۱ است. خلاصه این را گفتم که بگویم اگر قرار نیست استافیل بخریم، دینار مرا پس دهید.
این حرف مرد یونانی باعث شد بقیه هم جرئت کنند و دینارهایشان را پس بگیرند و از همسفر شدن با یکدیگر منصرف شوند . هر کدام از آنها برای خرید آنچه در ذهن داشتند، به بازار رفت؛ اما هیچکدامشان خبر نداشت که وقتی از بازار بیرون میآید، دقیقاً همان چیزی را خریده که سه نفر دیگر برای خرید آن به بازار میرود.
«داستان منازعت چهار کس جهت انگور»، داستان گویایی است که مولوی برای یادآوری یک اصل مهم تربیتی آن را در مثنوی طرح کرده است: «شناخت محل نزاع». اصل بسیار مهمی که زمانی اهمیت آن بیشتر درک میشود که بدانیم خونها و جانهای بسیاری بر سر عدم توجه به این قاعده از میان رفته است. سوءتفاهم ناشی از ابهام موجود در یک نامه که یا ناشی از ضعف نویسنده در انتقال پیام یا ضعف مخاطب در فهم درست معنای پیام بوده، گاهی تا سالهای دور و دراز آتش جنگ میان دو قبیله یا دو سرزمین را روشن نگه داشته است. معضلی که نهتنها در میان مردم عادی که در میان دانشمندان نیز سابقه طولانی دارد. تاریخ علم نشان میدهد که مناقشه میان معتقدان به جبر و مخالفان آن، گاهی به دلیل غفلت از تفاوت موجود در معنای جبر تا سالها باب تکفیر را باز نگه داشته است. امروز در بسیاری از مشاجرات خانوادگی ـ میان فرزندان و اولیا ـ ریشه عدم رعایت این قاعده را بهروشنی میتوان دید. شاهد آن اینکه فرزندان از عدم درک شرایط خود از سوی پدر و مادر، و والدین هم از فقدان قوه ادراک و عدم بلوغ عقلی در فرزند خود سخن میگویند؛ مشکلی که گاهی با دخالت شخص ثالث و ترجمه درست گفتگوهای طرفین مرتفع میشود.
مربی، طبیب است و برای آنکه بتواند بهدرستی دست به درمان مریض خود بزند، باید پیش از هرچیز درد را تشخیص دهد. تشخیص درد فقط از روی علائم ممکن است و این علائم در موارد بسیاری از رهین گفتگو و تعامل درست به دست میآید. قضاوت بر اساس پیشفرضهای ذهنی، دخالت سوءظن در ارزیابی گفتگوهای طرف مقابل، اصرار بر تفاوتها و انکار مشترکات و شباهتها و… از مهمترین موانع گفتگو و تعامل و همچنین مانع تشخیص درست مشکلات و نارساییهاست.
قرآن کریم در توصیف اولو الالباب ـ صاحبان اندیشه ـ که میتوانند نقش هادی و مربی را ایفا کنند ـ چراکه خود مورد هدایت قرار گرفتهاند ـ میگوید:
«الَّذِینَ یَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَیَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ أُولَئِکَ الَّذِینَ هَدَاهُمُ اللَّهُ وَأُولَئِکَ هُمْ أُولُو الْأَلْبَابِ؛۲ کسانی که به سخن گوش فرامىدهند و بهترین آن را پیروى مىکنند؛ اینانند که خدایشان راه نموده و اینانند همان خردمندان».
علامه طباطبایی در تفسیر این آیه میگوید: «جمله “الَّذِینَ یَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَیَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ” مفادش این است که: بندگان خدا، طالب حق و رشدند، به هر سخنى که گوش دهند، بدین امید گوش مىدهند که در آن حقى بیابند و مىترسند که در اثر گوش ندادن به آن، حق از ایشان فوت شود».۳
بیتردید بیم از دست دادن حق، همواره آدمی را برای دقت در شنیدن و پی بردن به مقصود مخاطب تشویق میکند؛ بهخصوص آنکه شخص در مقام تعلیم و تربیت باشد. در این هنگام وظیفه جدیتر است.
پینوشت
[۱] σταφύλι =stafíli
- زمر: ۱۸٫
- ترجمه تفسیر المیزان، ج۱۷، ص۳۸۱٫