مسألهیابی و مسألهسازی موضوع نماز
اشاره:
اگر بخواهیم جهتگیری و هدفگذاری صحیحی نسبت به ارائهی معارف دین داشته باشیم، ناگزیر هستیم که موضوعات مورد نیاز مخاطب را مسألهیابی کنیم. هدفمان از مسألهیابی، تحلیل و بررسی موضوع نسبت به مخاطب است، تا ابعاد مختلف قضیه برای مربی روشن شود.
در طرح بحث حاضر، هدف، ارائهی قالب رسیدن به محتوای یک بحث بوده است، و محتوای عرضه شده برای نمونه میباشد.
شکی نیست که نماز در تعالیم دین اسلام از جایگاه ویژهای برخوردار است. اگر نماز مورد قبول واقع شود، دیگر اعمال انسان مورد قبول واقع خواهد شد. از طرفی وقتی به مخاطبان توجه کنیم، بیشتر مخاطبان خود را جزء این سه دسته پیدا خواهیم کرد: یا نماز نمیخوانند و بی اعتنا هستند؛ یا میخوانند، ولی کمتوجه هستند و نماز را سبک میشمرند؛ یا دستهی سوم که از همه بیشتر هم هستند، نماز میخوانند و اهمیت میدهند، ولی حضور قلب ندارند.
ما در مسألهیابی، این موضوع را تحلیل و بررسی و اصول حاکم بر طرح بحث نماز را مشخص خواهیم کرد و پس از در نظر گرفتن زاویهی دید و مراحل بحث، وارد محتوا میشویم.
تذکر: اصول حاکم بر طرح بحث و زاویهی دید، منحصر در مطالب مطرح شده نیست.
مسأله یابی
برای مسألهیابی، باید به چند سؤال اساسی پاسخ دهیم.
الف. چرایی (چرا مخاطب ما نماز نمیخواند، نسبت به نماز کمتوجه است، یا حضور قلب ندارد؟)
- ندانستن اهمیت مسأله.
- تنبلی و تنپروری.
- بیحالی و رخوت و بیحوصلگی.
- بد دینداری کردن دینداران (بدبینی به جامعهی نمازخوانها).
- تأثیر محیط و اطرافیان.
- تصور عدم تطابق دین با زندگی و بیارزشی عباداتی چون نماز.
- خجالت کشیدن.
- میخواهد با حکومت دینی مخالفت کند (خلاف جریان حرکت کند).
- ضعف ایمان در اثر ضعف در انجام واجبات و ترک محرمات.
ب. نگرش مخاطب نسبت به موضوع
- احساس گناه از لغزشهای گذشته (آب از سر ما که گذشته، دیگر نمازخواندن چه فایدهای دارد.)
- نماز ما را ازگناه دور نمیکند.(ناامیدی)
- مگر نماز خواندن، صحبت کردن با خدا نیست؛ من هر طور که دلم بخواهد، با خدا صحبت میکنم.
- خدا نیازی به نماز خواندن من ندارد.
- نماز را مخالف لذتها و علایق و شور جوانیاش میبیند.
- نماز برایش نامفهوم است.
- احساس میکند نماز نیازهای روحی و روانیاش را برطرف نمیکند.
- چهرهای منفی از نمازگزاران در ذهن ترسیم شده است.
ج. نقاط مثبت شخصیت مخاطب نسبت به موضوع
- دوست دارد مقتدر و قوی باشد.
- دوست دارد محبوب باشد.
- میل به آرامش و نشاط دارد.
- شخصیت احساساتی و عاطفی دارد.
- لذتطلب است.
- کمالطلب است و خوبیها را میپذیرد.
- علاقه به هیجان دارد.
- دوست دارد دیگران به او اعتماد کنند.
- زود رنج است.
- از گناه زجر میکشد و بهدنبال دستآویزی است تا او را نجات دهد.
د. آثار مثبت و منفی موضوع (نماز خواندن و نخواندن)
آثار مثبت عبارتند از:
- تقویت اعتماد به نفس؛
- ایجاد محبوبیت؛
- نشاط و شادابی مداوم (آرامش)؛
- به او اثبات شخصیت میدهد؛
- دور شدن از کبر و غرور؛
- دوری از گناهان؛
- زشتی بدی و زیبایی خوبی را مشخص میکند.
آثار منفی عبارتند از:
- هیچ یک از اعمالش مورد قبول واقع نمیشود؛
- هر کس نمازش او را از کار زشت و ناپسند باز ندارد، جز بر دوری او از خدا افزوده نشود؛ (پیامبر اعظم، منتخب میزانالحکمه)؛
- آستانهی تحمل انسان پایین میآید (در مصیبتها و عرصههای گناه)؛
- موجب گمراهی میشود؛
- زندگی سخت و بدون رضایت؛
- مبدأ گرایشهای اجتماعی تغییر میکند.
ه. آسیبشناسی بحث (شبهات، موانع و مشکلات)
- گاهی میخواند و گاهی نمیخواند.
- اتفاقهایی در زندگیاش میافتد که احساس میکند خدا به او توجه ندارد (عدم قبولی در کنکور).
- مورد تمسخر برخی از دوستان قرار میگیرد.
- نماز را نامفهوم میداند.
و. اصول حاکم بر بحث
- ایجاد یک شور و هیجان مذهبی.
- ایجاد رغبت در او از طریق برقراری رابطهی انس با او.
- معرفی نماز به عنوان یک راهکار عملی برای رسیدن به آرامش و نشاط.
- دادن یک تکلیف عملی در قبال نماز (بیاییم از امروز نمازهایمان را اول وقت بخوانیم.)
- اشاره به برخی از اسرار نماز (بفهمد که نماز صرفاً یک سری حرکات تکراری نیست.)
- دادن راهکار عملی برای رسیدن به حضور قلب و لذت بردن از نماز. (برای مثال، ترک گناه باعث تقویت ایمان و آن سبب تسلط بر خود و حضور قلب میشود.)
- معرفی خدا به عنوان یک حاکم واقعی و اینکه نماز، لطف از جانب خداست.
- ترسیم تابلویی زیبا از نماز.
نکته: مربیان عزیز با توجه به مسألهیابی صورت گرفته و یا مسألهیابی خودشان، ابتدا زاویه دیدشان به موضوع نماز و سپس پیام اصلی و هدف نهایی بحث را مشخص میکنند و پس از آن وارد محتوا و طرح و بحث میشوند. بدیهی است که طرح بحثهای زیادی را میتوان با توجه کردن به این مسألهیابی تهیه کرد. ما بحث را از زاویهی عشق و محبت بین عاشق و معشوق وارد شدهایم، که برای مخاطب جذابیت دارد و هدف، نشان دادن زیبایی ارتباط بین بنده و پروردگار است.
مسألهسازی
مراحل بحث
- عشق و محبت یکی از خصوصیات فطری انسانهاست.
- بیان مختصات عشق و تبیین اجمالی هر یک (کمال، استمرار، خلوص).
- قشنگی و زیبایی عشق به دو چیز است: الف. حرف زدن عاشق با معشوق؛ ب. حرف زدن معشوق با عاشق.
- نماز، زیباترین ارتباط عاشق با معشوق است.
مرحلهی اول
در این قسمت به فطری بودن محبت و عشق در تمام انسانها پرداخته شده و مطلب در قالب مثال و با به کار بردن اشعار زیبا و متناسب تبیین میشود.
هر آنکس که در این حلقه نیست زنده به عشق بر او نمرده به فتوای من، نماز کنید
یکی از خصوصیات فطری آدمها، محبت است و انسان دوست دارد محبت بورزد. اصولاً زندگی بدون محبت نمیشود و انسان بدون محبت نیست. پایه و بنای همهی زندگیها ـ از روابط بین پدر و مادر تا پدر و فرزند و… ـ اگر مبنای محبتی نداشته باشد، سریع با شکست مواجه میشود، یا خشک و بیروح است. مکتب و اندیشهای که پایههای اساسی آن محبت و عشق نیست، در هم شکسته خواهد شد. پدری که روش تربیت خود را فقط تنبیه بدون زیربنای محبتی قرار دهد، فرزندانی خشن و سرخورده تربیت خواهد کرد.
به مادر دقت کنید؛ اگر درونمایهی محبت در او نبود؛ چطور حاضر بود کودکی را که مدام گریه میکند و شیرهی جان او را میمکد، با تمام نیرو بزرگ کند. موضوع به این مهمی، اگر بدون شناخت باقی بماند، به یقین انسانها را زمینگیر میکند و گاه تا حد چهارپایان او را پایین میبرد.
مرحلهی دوم
در گام دوم، هدف این است که بگوییم حالا این عشق و محبتی که در نهاد همهی انسانها وجود دارد، چه شاخصههایی آن را به اوج میرساند؟ ویژگیهای یک عشق ناب و متعالی چیست؟
مربیان عزیز حتماً توجه داشته باشند که این مرحله به صورت اجمالی مطرح شود، زیرا پرداختن تفصیلی به این مرحله، ما را از هدف اصلی بحث دور میکند. هر چند خود این قسمت میتواند جداگانه به صورت یک طرح بحث مجزا مطرح شود. این قسمت بحث را با مشارکت افراد شرکت کننده پیش میبریم.
حالا میخواهیم بررسی کنیم این عشق چه مختصاتی دارد؟
نظری کوتاه بر مختصات عشق:
یعنی آنچه عشق و محبت به واسطهی آنها به اوج خودش میرسد.
عشق در چه صورتی زیباست؟
اولین مختصات عشق که باعث میشود عشق خیلی زیبا شود، چیست؟
الف. کمال
محبت به ناقص معنا ندارد. همهی ما دوست داریم معشوقی داشته باشیم که بیشترین کمال را داشته باشد. هیچکس نمیگوید: «من فلان بازیکن را دوست دارم؛ چقدر تند تند گل میخورد!»، یا «فلانی را دوست دارم، چون زشت است!»
هر چه را انسان دوست دارد، کامل است یا تصور میکند کامل است. اساساً عشق حقیقی متوجه نوعی کمال است. انسان هرگز عاشق کمبودها نمیشود، به همین دلیل آنکه از همه کمالش بیشتر است، بیش از همه شایستهی دل سپردن است. هر چه معشوق کمالش بیشتر باشد، حرارت عشق بیشتر است.
ب. استمرار و تداوم
دوست داریم معشوقی داشته باشیم که مدت زمان زیادی با او باشیم؛ مدت عاشقی طولانی بوده، معشوق مدام با ما باشد. آیا عقل میگوید خانهات را جایی بنا نکن که سیل بیاید و زود آن را خراب کند؟ عقلتان به شما این اجازه را نمیدهد که خانهی دلتان را جایی بنا کنید که تقی به توقی خورد، فرو بریزد. در این دنیا، عزیزترینها و دوستان و رفیقان صمیمی خواهند رفت. زیبایی نسبی نیز گاهی در تنوع دل ما در هم شکسته خواهد شد.
ج. معشوق را فقط برای خود او بخواهد
آدم دوست دارد با کسی رابطهی عاشقانه داشته باشد که این رابطهی دوستی دوطرفه باشد. این باعث میشود که عشق زیباتر شود.
حالا برویم بگردیم و این مختصات را در عشقهای خودمان پیدا کنیم.
نوع محبتهای ظاهری عرضه شده در عالم، جز هوس چیزی نیست، و مدعیان هوس هیچگاه نمیتوانند از عشق دم بزنند، زیرا عشق از هوس مبراست و اگر امروز در بسیاری از کشورها حرفی از ازدواج به معنای واقعی کلمه (خواستن یکدیگر برای خودشان، نه برای هوس) نیست، به همین دلیل است؛ یعنی دوطرفه نیست، بلکه بر اساس خودمحوری و خودخواهی است؛ اگر طرف مقابل را هم میخواهد، برای خودش میخواهد.
یک عشق هست که در دنیا عشق است، بقیه را که آدم نگاه میکند، میبیند سرکاری است، اسباب بازی است. عشق هایی که ارزش ندارد، آدم نباید اسمش را عشق بگذارد.
شروع میکنید یکییکی نشان میدهید که در عشقهای زمینی، این مختصات نیست، ولی در عشق به خدا هست. سپس نمونههایی از عشق متعالی به تصویر کشیده میشود. اینجا مربی میتواند بحث را به مخاطب گره بزند و سعی کند او را با خودش درگیر کند. (استفاده کردن از خاطرات و جملات شهداء و بزرگان برای گره زدن مناسب است.)
شهید ناصرالدین باغانی در وصیتنامهاش مینویسد:
«…خداوندا، معبودا، عاشقا! مرا که آفریدی، عشق به مادر را به من یاد دادی، امّا بزرگتر که شدم، دیگر عشق اولیه مرا ارضا نمیکرد، پس عشق به پدر و مادر را در من به ودیعت نهادی. مدتی گذشت؛ دیگر عشق را آموخته بودم، امّا به چه چیز عشق ورزیدن را نه؛ به دنیا عشق ورزیدم، به مال و منال دنیا عشق ورزیدم، به مدرسه عشق ورزیدم، به دانشگاه عشق ورزیدم؛ امّا همهی اینها بعد از مدت کمی جای خود را به عشق حقیقی و اصیل داد؛ یعنی عشق به تو. (یَومَ لایَنْفَعُ مال وَلا بَنُون) فهمیدم که وقتی شرایط عوض شود “یَفِرّالْمرءَ مِنْ اَخیهِ و اُمّهِ وَ اَبیهِ و صاحِبَتهِ و بَنیهِ” پس به عشق تو دل بستم…»
شهید چمران، عاشق خدا بود. در آخرین دست نوشتههایش که پس از شهادت از داخل جیبهای لباس خونین او به دست آمد، اینگونه نوشته بود:
«ای حیات! با تو وداع میکنم؛ با همهی زیباییهایت، با همهی مظاهر جلال و جبروت، با همهی کوهها و آسمانها و دریاها و صحراها، با همهی وجود وداع میکنم. با قلبی سوزان و غمآلود به سوی خدای خود میروم و از همه چیز چشم میپوشم.
ای پاهای من! میدانم شما چابکید، میدانم که در همهی مسابقهها گوی سبقت از رقیبان ربودهاید، میدانم فداکارید، میدانم که به فرمان من مشتاقانه به سوی شهادت صاعقهوار به حرکت در میآیید، اما من آرزویی بزرگتر دارم؛ من میخواهم که شما به بلندی طبع بلندم به حرکت در آیید، به قدرت ارادهی آهنینم محکم باشید، به سرعت تصمیمات و طرحهایم سریع باشید. این پیکر کوچک ولی سنگین از آرزوها و نقشهها و امیدها و مسئولیتها را بهسرعت مطلوب به هر نقطهی دلخواه برسانید. ای پاهای من! در این لحظات آخر عمر، آبروی مرا حفظ کنید. شما سالهای دراز به من خدمت کردهاید؛ از شما میخواهم که در این آخرین لحظه نیز وظیفهی خود را به بهترین وجه ادا کنید.
ای پاهای من! سریع و توانا باشید؛ ای دستهای من! قوی و دقیق باشید؛ ای چشمان من! تیزبین و هوشیار باشید؛ ای قلب من! این لحظات آخرین را تحمل کن؛ای نفس! مرا ضعیف و ذلیل مگذار، چند لحظه بیشتر با قدرت و اراده صبور و توانا باش. به شما قول میدهم که چند لحظهی دیگر همهی شما در استراحتی عمیق و ابدی آرامش خود را برای همیشه بیابید و تلافی این عمر خستهکننده و این لحظات سخت و سنگین را دریافت کنید. چند لحظهی دیگر به آرامش خواهید رسید؛ آرامشی ابدی. دیگر شما را زحمت نخواهم داد؛ دیگر شب و روز استثمارتان نخواهم کرد؛ دیگر فشار عالم و شکنجهی روزگار را بر شما تحمیل نخواهم کرد؛ دیگر به شما بیخوابی نخواهم داد و شما دیگر از خستگی فریاد نخواهید کرد، از درد و شکنجه ضجه نخواهید زد، از گرسنگی و گرما و سرما شکوه نخواهید کرد، و برای همیشه در بستر نرم خاک، آرام و آسوده خواهید بود. اما این لحظات حساس، لحظات وداع با زندگی و عالم، لحظات لقای پروردگار، لحظات رقص من در برابر مرگ، باید زیبا باشد.»
نمونههای بسیار زیادی وجود دارند که مربیان گرامی میتوانند از آنها استفاده کنند.
در این فرصت جوانی به خودمان این فرصت را بدهیم و این عشق زیبا را تجربه کنیم.
عاشق شو ورنه روزی کار جهان سر آید
مرحلهی سوم
از زیبایی عشق گفتیم. در عاشقی دو چیز هست که از همه چیز شیرینتر است و بیشترین وقت عاشق و معشوق به این دو امر میگذرد؛ قشنگی به این دو چیز است. اگر این دو را از عشق بگیری، چیزی از عشق نمیماند.
اصلاً مزهی عشق به این دو چیز است:
- یکی اینکه آدم دوست دارد با معشوق خود صحبت کند، با او حرف بزند، درد دل کند؛
- دوست دارد معشوق با او حرف بزند و او بشنود.
(تذکر مهم: مربیان گرامی باید با بیان شیوا و رسایی که دارند، مانع سوءبرداشتهای احتمالی از مرحلهی دوم و سوم شوند و اگر لازم دیدند، همین مفاهیم را در قالب دیگری طرح کنند.)
خدا خیلی شماها را دوست دارد! وقتی یک جوان میرود در خانهی خدا و با او حرف میزند، خدا به ملائکهاش مباهات میکند.
در روایتی قدسی، خدا به حضرت موسی۷ میگوید: ای موسی! دروغ میگوید کسی که میگوید مرا دوست دارد، اما در دل شب با من خلوتی نداشته باشد، و تمام شب را بخوابد؛ مگر حبیب دوست ندارد با محبوبش حرف بزند؟!
در عبارتی دیگر میفرماید: «لو علم مدبرون عنی کیف انتظاری لهم و اشتیاقی الی ترک معاصیهم لماتوا شوقاً و تقطعت اوصالهم عن مودتی»؛
اگر اینهایی که به من پشت کردهاند، میدانستند که چگونه مشتاقانه در انتظار بازگشتشان هستم، از شدت شوق میمردند و رگهایشان از فشار عشق من پاره میشد.
مرحلهی چهارم
در این مرحله که مرحلهی اصلی بحث است، نماز بهعنوان زیباترین ارتباط عاشق با معشوق معرفی میشود. نکات ظریفی در نماز وجود دارد که اگر مربیان عزیز روی آنها دقت کنند، به مطالب جالبی میرسند. (کتاب اسرار نماز حضرت آیتالله جوادی آملی نیز میتواند کمک خوبی در این زمینه باشد.)
نماز، زیباترین حرف زدن یک عاشق با معشوقش است.
یکی از بارزترین مصادیق و کاملترین موارد لطف تام الهی، ارمغان والای نماز است؛ یعنی خدا زیباترین محبت خودش را در نماز به بندهاش هدیه کرده است. نماز را که خدا واجب کرده است، میدانید یعنی چه؟ نماز واجب است، یعنی من دوستت دارم؛ حتماً باید بیایی. وجوب نماز یعنی آخر عشق ورزیدن خدا به بندهاش.
نهایت محبت مولا به عبد خودش این است که امری را به عبدش واجب کند و دیگر از این بالاتر خدا نمیتوانست انجام دهد. خدا میگوید نماز و روزه و… را واجب کردم؛ اینها همه یعنی اینکه به فکرت هستم، دوستت دارم.
تویی که عاشق خدا هستی، دوست داری با تو حرف بزند، آرامت کند، با او درد دل کنی؟
* عاشقانه بودن نماز
نماز، برترین و زیباترین راه اتصال و عشقورزی است؛ محکمترین ریسمان اتصال و دوستی است.
امیر المؤمنین علی۷ در خطبهی یکصدوده نهجالبلاغه در مقام بیان بهترین و نزدیکترین راههایی که انسان میتوانند به خالق خویش برسد، میفرمایند:
«ان افضل ما توسل به المتوسلین الی الله سبحانه الایمان بالله و برسوله … و اقام الصلوه فانها المله …»؛
بیگمان برترین وسیلهی توسل به خدای سبحان، ایمان به خدا و رسولش … و بر پانمودن نماز به عنوان آیین امت اسلام است.
حضرت در این حدیث، نماز را که یکی از دستورات دین است، به عنوان تمام آیین معرفی کردهاند.
«الصلوه قربان کل تقی»؛ نماز مایهی نزدیکی هر پرهیزکار است.[۱]
– پیامبر خدا۶ میفرمایند: «خداوند، نور دیدهی مرا در نماز قرار داد و نماز را محبوب من گردانید؛ همچنان که غذا را محبوب گرسنه و آب را محبوب تشنه؛ (با این تفاوت که) گرسنه هرگاه غذا بخورد، سیر میشود و تشنه هرگاه آب بنوشد، سیراب میشود، اما من از نماز سیر نمیشوم»
* نماز، اوج اظهار دوستی و بندگی
نماز، اوج اظهار دوستی و بندگی در مقابل عالیترین محبوب است. کسی که قدر آن را نشناسد و آن را ضایع کند، مسلماً امور دیگر را بیشتر ضایع خواهد کرد: «من ضیع الصلوه فهو لغیرها اشد تضعیفاً.»[۲]
– امام سجاد۷ هرگاه برای نماز وضو میگرفتند و برای گزاردن آن خود را آماده میکردند، چهرهشان زرد میشد و رنگشان میپرید. یک بار در این باره از ایشان سؤال شد، فرمودند: من میخواهم در پیشگاه پادشاه بزرگی بایستم: «انی ارید الوقوف بین یدی ملک عظیم».
– ابوایوب میگوید: امام باقر و امام صادق۸ هرگاه به نماز میایستادند، رنگ رخسارشان تغییر میکرد- گاه سرخ و گاه زرد- گویی با کسی راز و نیاز میکنند که او را میبینند.
– «کان رسول الله۶ یُحَدِّثُنَا وَ نُحَدِّثُهُ فَإِذَا حَضَرَتِ الصَّلَاهُ فَکَأَنَّهُ لَمْ یَعْرِفْنَا وَ لَمْ نَعْرِفْه؛ رسول خدا۶ چنان بود که با ما گفتوگو میکرد و ما با او سخن میگفتیم، ولی چون وقت نماز میرسید، دیگر چنان بود که نه او ما را میشناخت و نه ما او را میشناختیم.»[۳]
* تواضع، ثمرهی زیبای نماز
یکی از ویژگیهای عشق، تواضع و فروتنی است. فرد عاشق در مقابل معشوق خود هیچ تکبر و غروری ندارد. خدا هم برای اینکه این اتفاق زیبا رخ دهد، نماز را واجب کرده است:
« فَرَضَ اللَّهُ الْإِیمَانَ تَطْهِیراً مِنَ الشِّرْکِ وَ الصَّلَاهَ تَنْزِیهاً عَنِ الْکِبْر.»[۴]
* دو طرفه بودن رابطهی عاشقانه در نماز
اگر نمازگزار میدانست به هنگام سجده چه رحمتی او را فراگرفته، هرگز سر از سجده بر نمیداشت.
خداوند خطاب به موسی۷ فرمود: « أَقِمِ الصَّلاهَ لِذِکْری.»[۵]
امام حسین۷ در شب عاشورا از سپاه دشمن درخواست مهلت کردند و فرمودند: «فهو یعلم انّی کنت احبّ الصلوه؛ خدا میداند که من به نماز عشق میورزم.»[۶]
برای حرمت همین رابطهی عاشقانه است که جز لحظاتی را که با حضور قلب به او رو کردهایم، نمیپسندد و نمیپذیرد.
امیرالمؤمنین علی۷ میفرمایند:
«هیچ یک از شما با حالت کسالت و خوابآلودگی به نماز نایستد و نیز به خود فکر نکند؛ زیرا در پیشگاه پروردگار خویش قرار دارد. تنها نمازی که با توجه قلبی همراه است، مورد پذیرش است.»[۷]
مولوی میگوید:
ذوق باید تا دهد طاعت بر مغز باید تا دهد دانه شجر
دانهی بیمغز کی گردد نهال؟ صورت بیجان، نباشد جز خیال
داستانها و خاطرات
این مثالها با بیان زیبا به مخاطب گره زده شود.
– شهید مطهری هر وقت میخواستند نماز بخوانند، لباس کامل میپوشیدند؛ انگار که میخواهند مهمانی بروند.
– حضرت امام; همیشه در وقت نماز، عطر و بوی خوش مصرف و سر وصورتشان را شانه میکردند، و شاید بدون بوی خوش سر نماز نایستاده باشند؛ حتی در نجف هم که نماز شب را در پشت بام میخواندند، در همان پشت بام نیز یک شیشه عطر داشتند.
– شهید حسین علمالهدی در سن ۱۴ سالگی ساواک او را به جرم فعالیتهای سیاسی دستگیر و شکنجه میکرد. زندانبانش میگوید: دلم برایش سوخت؛ رفتم گفتم: چیزی نمیخواهی؟ گفت: یه مقدار پنبه برایم بیاورید! تعجب کردم؛ گفتم: پنبه برای چه میخواهی؟ گفت: پاهایم تاول زدهاند، نمیتوانم بایستم، میخواهم پنبهها را زیر پایم بگذارم تا نماز بخوانم. میگفت: خدا ۶۰۴ صفحه نامه برای من فرستاده و من همهشان را خواندهام و به آنها عمل کردهام.
– شهید صیاد شیرازی همیشه یک سجاده پشت میز کارش پهن بود؛ تا فرصتی پیدا میکرد، سریع نماز میخواند.
– نماز خواندن شهید بابایی در اتاق فرماندهی در امریکا:
شهید بابایی در سال ۱۳۴۹، برای گذراندن دورهی خلبانی به امریکا رفت. طبق مقررات دانشکده میبایست به مدت دو ماه با یکی از دانشجویان امریکایی هماتاق میشد. امریکاییها، در ظاهر، هدف از این برنامه را پیشرفت دانشجویان در روند فراگیری زبان انگلیسی عنوان میکردند، اما واقعیت چیز دیگری بود. چون عباس در همان شرایط تمام واجبات دینی خود را انجام میداد، از بیبندوباری موجود در جامعهی امریکا بیزار بود؛ هماتاقی او در گزارشی که از ویژگیها و روحیات عباس نوشته، یادآور میشود: بابایی فردی منزوی و در برخوردها، نسبت به آداب و هنجارهای اجتماعی بیتفاوت است. از رفتار او بر میآید که نسبت به فرهنگ غرب دارای موضع منفی است و شدیداً به فرهنگ سنتی ایران پایبند است. همچنین اشاره کرده که او به گوشهای میرود و با خودش حرف میزند، که منظور او نماز و دعا خواندن عباس بوده است.
خود وی ماجرای فارغالتحصیلی از دانشکدهی خلبانی امریکا را چنین تعریف کرده است: «دورهی خلبانی ما در امریکا تمام شده بود، اما به خاطر گزارشهایی که در پروندهی خدمتم درج شده بود، تکلیفم روشن نبود و به من گواهینامه نمیدادند، تا این که روزی به دفتر مسئول دانشکده، که یک ژنرال امریکایی بود، احضار شدم. به اتاقش رفتم و احترام گذاشتم. او از من خواست که بنشینم.
پروندهی من در جلوی او، روی میز بود. ژنرال آخرین فردی بود که میبایستی نسبت به قبول و یا رد شدنم اظهار نظر میکرد. او پرسشهایی کرد که من پاسخش را دادم. از سؤالهای ژنرال بر میآمد که نظر خوشی نسبت به من ندارد. این ملاقات ارتباط مستقیمی با آبرو و حیثیت من داشت، زیرا احساس میکردم که رنج دو سال دوری از خانواده و شوق برنامههایی که برای زندگی آیندهام در دل داشتم، همه در یک لحظه در حال محو و نابودی است و باید دست خالی و بدون دریافت گواهینامهی خلبانی به ایران برگردم.
در همین فکر بودم که در اتاق به صدا در آمد و شخصی اجازه خواست تا داخل شود. او ضمن احترام، از ژنرال خواست تا برای کار مهمی به خارج از اتاق برود.
با رفتن ژنرال، من لحظاتی را در اتاق تنها ماندم. به ساعتم نگاه کردم، وقت نماز ظهر بود. با خود گفتم: کاش در اینجا نبودم و میتوانستم نماز را اول وقت بخوانم. انتظارم برای آمدن ژنرال طولانی شد. گفتم که هیچ کار مهمی بالاتر از نماز نیست؛ همین جا نماز را میخوانم. انشاءالله تا نمازم تمام شود، او نخواهد آمد.
به گوشهای از اتاق رفتم و روزنامهای را که همراه داشتم، بر زمین انداختم و مشغول نماز شدم. در حال خواندن نماز بودم که متوجه شدم ژنرال وارد اتاق شده است. با خود گفتم: چه کنم؟ نماز را ادامه بدهم یا بشکنم؟ بالاخره گفتم: نمازم را ادامه میدهم، هر چه خدا بخواهد، همان خواهد شد. سرانجام نماز را تمام کردم و در حالی که بر روی صندلی مینشستم، از ژنرال معذرتخواهی کردم.
ژنرال پس از چند لحظه سکوتنگاه معناداری به من کرد و گفت: چه میکردی؟ گفتم: عبادت میکردم. گفت: بیشتر توضیح بده. گفتم: در دین ما دستور بر این است که در ساعتهای معین از شبانهروز باید با خداوند به نیایش بپردازیم و در این ساعات زمان آن فرا رسیده بود. من هم از نبودن شما در اتاق استفاده کردم و این واجب دینی را انجام دادم.
ژنرال با توضیحات من سری تکان داد و گفت: همهی این مطالبی که در پروندهی تو آمده، مثل این که راجع به همین کارهاست. اینطور نیست؟ پاسخ دادم: آری، همین طور است. او لبخندی زد. از نوع نگاهش پیدا بود که از صداقت و پایبندی من به سنت و فرهنگ و رنگ نباختنم در برابر تجدد جامعهی امریکا خوشش آمده است.
با چهرهای بشاش، خودنویس را از جیبش بیرون آورد و پروندهام را امضا کرد. سپس با حالتی احترامآمیز از جا برخاست و دستش را به سوی من دراز کرد و گفت: به شما تبریک میگویم؛ شما قبول شدید؛ برای شما آرزوی موفقیت دارم. من هم متقابلاً از او تشکر کردم، احترام گذاشتم و از اتاق خارج شدم. آن روز به اولین محل خلوتی که رسیدم، به پاس این نعمت بزرگی که خداوند به من عطا کرده بود، دو رکعت نماز شکر خواندم.»
پی نوشت
[۱] . نهجالبلاغه، حکمت۱۳۱٫
[۲] . نهجالبلاغه، نامهی۲۷، فراز ۱۵٫
[۳] . بحارالانوار، ج۶۷، ص۴۰۰٫
[۴] . نهجالبلاغه، حکمت ۲۵۲٫
[۵] . طه، ۱۴٫
[۶] . وقعهالطَّف، ص۱۹۵٫
[۷] . خصال، ص۶۱۳، ج ۱۰٫