استکبار ستیزی ایرانیان و نگاه ژرف امام به مستکبران
یکی از شگفتیهای این پنهان ماندن، جزئیات و واقعیات تاریخی است؛ نظیر آنکه امام خمینی، نهضت اسلامی را با مخالفت با صهیونیزم و اسرائیل غاصب، آغاز کردند و سپس به استکبار جهانی و آمریکا پرداختند و در نهایت، به مبارزه با استبداد شاهنشاهی و پهلوی دوم برخاستند! چه بسا که بسیاری از جوانان ما این واقعیت را معکوس به خاطر سپرده باشند.
اهمیت فهم درست وقایع تاریخی، در این است که میتوان برخی اظهارنظرها یا تغییر رویکردها را با واقعیتهای تاریخی، سنجید و تحلیل کرد و در برابر آن، موضع درستی گرفت.
در ایران قجری، همزمان با فرسودگی و فروپاشی پادشاهی قاجار، جریانی به نام مشروطه اتفاق افتاد که میخواست سلطنت را به رأی مردم، گره بزند و از اختیارات مطلقۀ او بکاهد. آن سالهای مردم، نخبگان، روشنفکران، سیاستمداران، نویسندگان، اصناف و روحانیان، تلاشهایی کردند که در نتیجۀ آن، اقتدار سلطنت کاهش یافت؛ اما کشور چنان به هرج و مرج کشیده شد که مردم حاضر شدند به یک دیکتاتوری دیگر تن دهند.
در همان سالهای سخت و پر هیاهو بود که ایرانیان، با مفهوم استعمار و استکبار، آشنا شدند. کشورهای دیگری بودند که دچار استعمار شده بودند و کشورشان را مزدوران اجنبی، اداره میکردند؛ اما در ایران، وضع به گونۀ دیگری بود. در کشور ما هر چند حاکمان ایرانی حکومت میکردند، اما بیگانگان توانسته بودند در هر دوره و جنگی، یک تکه از کشور را جدا کنند و کسانی را روی کار بیاورند که مواجب بگیر خودشان باشد و در واقع یک ایرانی، مجری طرحهای آنان در کشور باشد.
این مصیبتِ نوکری برای اجانب و فروش کشور به دشمنان، پس از مشروطه بیشتر هم شد؛ سلطان دیگر سنتهای پادشاهی را پاس نمیداشت و با فروپاشی نظام خانسالاری -که نظم خاصی را حاکم میکرد- نظم سنتی برهم خورده بود و از نظارت و قدرت روحانیان نیز کاسته شده بود.
همۀ اینها برای این بود که ما میخواستیم استبداد نباشد، اما اسیر استعمار شدیم. آنچه درست و غلط داشتیم، به هم زدیم و آنچه غلط و درست بود، از فرنگ آوردیم. شاه قجری رفت و شاه پهلوی آمد؛ اما خودش رعیت فرنگیها شد! این شد که نفرت از غربیها در ذهن ملت رنجور ایران، نهادینه شد و برای همیشه، سیاست اختلافافکنی انگلیسی و قلدری روسی، خاطرۀ تلخ تاریخ معاصر ایران شد.
ما باید به این بلوغ میرسیدیم و یاد میگرفتیم که چگونه شاهان خود را نقد کنیم و چگونه قیامها و اعتراضهای خود را مدیریت کنیم، که آب به آسیاب دشمن نریزیم. ما باید میآموختیم که چگونه هم ایرانی باشیم، هم به تمدن خویش ببالیم و هم مسلمان باشیم و در دنیای جدید، پیشرفت کنیم.
در روزهای تاریکی که گاهی کسی از ظلمِ خانِ یک روستا مینالید و گاهی، یکی از نبودِ نان و قحطی، رنج میبرد و گاهی، کسی از دردِ دین، از فاسدان کوچهو محله، شکایت داشت و کسانی بودند که از بابیگری و بهاییت و لادینی و لامذهبی به غیرت میآمدند، ناگهان کسی پیدا شد که ریشۀ استبداد و استعمار و استحمار را در یک خاکروبه دید و قیام کرد.
حضرت روح الله در همان آغاز راه، به غصب اسرائیل تاخت و قانون کاپیتولاسیون و اینکه یک نظامی ایرانی، نباید در برابر یک آمریکایی خوار و ذلیل باشد و شاه مملکت نباید در برابر یک آمریکایی، زبونانه بایستد را به انتقاد گرفت. او شاه را نصیحت میکرد و بر اسرائیل و آمریکا میشورید؛ تا این که ساواک خواست روحانیت تعهد بدهد که دیگر دربارۀ اسرائیل حرفی نزند!
امام خمینی در مدرسۀ فیضیه، طی سخنرانی شدیداللحنی، به همین مسئله اشاره میکنند و میفرمایند: «امروز به من اطلاع دادند که بعضی از اهل منبر را بردهاند در سازمان امنیت و گفتهاند شما سه چیز را کار نداشته باشید، دیگر هر چه میخواهید بگویید؛ یکی شاه را کار نداشته باشید؛ یکی هم اسرائیل را کار نداشته باشید؛ یکی هم نگویید دین در خطر است! این سه تا امر را کار نداشته باشید، هر چه میخواهید بگویید. خب، اگر این سه تا امر را ما کنار بگذاریم، دیگر چه بگوییم؟! ما هر چه گرفتاری داریم از این سه تاست […] اسرائیل دوست اعلیحضرت است؟!» همچنین در بیانات دیگری در سال ۱۳۴۳ میفرمایند: «آقا تمام گرفتاری ما از این امریکاست! تمام گرفتاری ما از این اسرائیل است! اسرائیل هم از امریکاست. این وکلا هم از امریکا هستند! این وزرا هم از امریکا هستند! همه تعیین آنهاست. اگر نیستند، چرا نمیایستند در مقابلش داد بزنند؟»
حضرت روح الله در سال ۱۳۴۶ با اینکه در نجف و تبعید هستند، نسبت به مسائل ایران، هشدارهای صریحی دارند و میفرمایند: «نقشۀ حکام تهران، عمیقتر از آن است که ما تصور میکنیم؛ آنها نه اسلام را میخواهند و نه روحانیت را. […] آنها با جشنهایی که هر روز راه میاندازند و سلاحهایی که مرتب از این و آن میخرند و ولخرجیها و گشادبازیهایی که هر روز میکنند، میخواهند ملت ایران را به فلاکت و ورشکستگی بکشانند و گدایِ درِ خانۀ امریکا و اسرائیل سازند. لیکن مطمئن باشید که موفق نخواهند شد. الحمدللّه ملت بیدار است و روحانیت ایران هم به وظایف خود آشناست.»
امام در سال ۱۳۴۹ در پیامی به مناسبت حج، مینویسند: «اسرائیل که امروز دشمن شناخته شدۀ اسلام و مسلمانهاست و مدتهاست که با ملل مُسْلم در حال جنگ است، به دست دولت خبیث ایران در تمام شئون اقتصادی، نظامی و سیاسی دخالت دارد و باید گفت ایران، به صورت پایگاه نظامی اسرائیل و در واقع امریکا درآمده است.» و در بیانات دیگری تأکید میکنند: «اینجانب کراراً خطر دولت اسرائیل و عمال آن را به ملت گوشزد کردم، که باید مقاومت منفی کنند و از معاملات با آنها احتراز جویند. اکنون راه را برای مصیبت بزرگتری باز کردهاند و ملت را به اسارت سرمایهداران میخواهند درآورند. […] اینجانب اعلام میکنم، هر قراردادی که با سرمایهداران امریکا و دیگر مستعمِرین بسته شود، مخالف خواست ملت و مخالف احکام اسلام است.»
امام باز هم در نجف، به مناسبت ماه مبارک رمضان و خطاب به کشورهای عربی مینویسند: «این فلسطین که اکنون در رأس مصیبتهاست؛ این اختلاف کلمه و سرسپردگیهای بعضی از سران ممالک اسلامی که با داشتن منابع طبیعی سرشار و ذخایر گرانبها و جمعیت هفتصد میلیونی، نتوانستهاند دست استعمار و صهیونیسم را از بلاد اسلامی قطع کرده و به نفوذ ایادی آن پایان بخشند؛ […] باید بدانند که مقصود دوَل بزرگ استعمار از ایجاد اسرائیل، تنها اشغال فلسطین نیست؛ بلکه اگر به آنان فرصت داده شود، تمام کشورهای عربی به سرنوشت فلسطین دچار خواهند شد.» همچنین خطاب به مسلمان مقیم امریکا و کانادا مینویسند: «اسرائیل با تبانی و همفکری دولتهای استعماری غرب و شرق، زاییده شد و برای سرکوبی و استعمار ملل اسلامی به وجود آمد و امروز از طرف همۀ استعمارگران حمایت و پشتیبانی میشود. انگلیس و امریکا با تقویت نظامی و سیاسی و با گذاشتن اسلحههای مرگبار در اختیار اسرائیل، آن را به تجاوزات پی در پی علیه اعراب و مسلمین و ادامۀ اشغال فلسطین و دیگر سرزمینهای اسلامی، تحریص و وادار میسازند و شوروی با جلوگیری از مجهز شدن مسلمانان و با فریب و خیانت و سیاست سازشکارانه، موجودیت اسرائیل را تضمین مینماید.»
دیگر لازم نیست برای نشان دادن ژرفای نگاه امام، به بیانات ایشان دربارۀ آمریکا و شوروی و دیگر اجانب، اشاره کنیم. امام در اندیشۀ نجات همه مستضعفان بود و متسکبران و مستبدان را برنمیتابید؛ اما همو بود که پس از پیروزی انقلاب، فرمود: «امروز روزی است که خدای تبارک و تعالی به ما آزادی و استقلال مرحمت فرموده است، […] تا ما چه بکنیم؟ آیا ما هم از مستکبرین باشیم یا از مستضعفین؟ هر فرد، میشود که مستکبر باشد و میشود مستضعف باشد. اگر من به زیر دستهای خودم، ولو چهار نفر باشد، تعدی و تجاوز کردم و آنها را کوچک شمردم، بندۀ خدا را کوچک شمردم، من مستکبرم و او مستضعف. […] اگر شما کسانی [را] که زیر دستتان هست، ضعیف شمردید و به آنها -خدای نخواسته- تعدی کردید، تجاوز کردید، شما هم مستکبر میشوید و آن زیردستها مستضعف.»