من بهتر از شما می دانم!

حمید اسماعیل‌زاده

چگونه یک مربی بد باشیم(۳)                                                        

دانش‌آموز: «آقا! یه سؤال؟»

مربّی: «بگو عزیزم!»

دانش‌آموز: «دیروز توی یه کتاب در مورد نقش ایران توی جنگ جهانی اوّل و دوّم می‌خوندم؛ من نفهمیدم چرا باید رضاشاه به راحتی اجازه می‌داد نیروهای متفقین وارد ایران بشن؟»

مربّی (با دهانی نیمه باز): «ببین دلبندم، من که مربّی شما باشم، بهتر می‌دونم شما چی باید بخونی و چی نباید بخونی؛ شما نباید بشینی این مطالب به درد نخور رو بخونی.»

دانش‌آموز: «یعنی آقا تاریخ کشورمون رو نخونیم؟!»

مربّی (با عصبانیت): «من همچین حرفی زدم؟!»

دانش‌آموز: «چرا این‌قدر عصبانی می‌شید آقا؟!»

مربّی: «چون رعایت نمی‌کنی دیگه! یه عدّه آدم خرافاتی و از همه جا بی‌خبر پیدا می‌شن و این کتاب‌های تاریخ رو فِرت و فِرت چاپ می‌کنن…»

دانش‌آموز: «چی؟!»

مربّی: «تاریخ کشورت رو بخونی خوبه؛ ولی چرا باید اون دوره رو بخونی؟ همۀ کتابا پر از دروغه! تازه اصلاً هم هیچ فایده‌ای نداره از اون دوران اطلاعات داشته باشی.»

دانش‌آموز با دهانی باز و چشم‌هایی درشت‌شده سر جایش نشست و قانع شد.

مکالمه‌ای که در بالا خواندید، یک مکالمۀ واقعی بود که اخیراً توسط یک مربّی به دفتر نشریه ارسال شده است. در نگاه اوّل این مربّی، یک آدم بی اطّلاع و از همه‌جا بی‌خبر به نظر می‌رسد؛ ولی این‌گونه نیست. کمی دقیق که باشید، متوجه می‌شوید این مربّی، دست به یک موفقیّت بزرگ زده است که ما از آن به عنوان یکی از اصول «مربی بد بودن» یاد می‌کنیم.

در این اصل می‌گوییم که یک مربّی، نباید هیچ چیز را نداند! یعنی همان همه چیز را بداند! به عبارت دیگر بلد باشد نشان بدهد که می‌داند. پس اهمیّتی ندارد که مربّی چه قدر می‌داند یا نمی‌داند!

شما می‌توانید با مدرک پنجم ابتدایی، کلاس‌هایی را در حد دکترا و حتی بالاتر برگزار کنید. هیچ وقت فراموش نکنید شما همه چیز را می‌دانید. این جمله را روزی شش بار بعد از هر وعده غذایی‌تان تکرار کنید: «من همه چیز را بلدم».

عدّه‌ای هستند که وقتی چیزی را نمی‌دانند، می‌گویند «نمی‌دانم» یا «باید کمی بیشتر تحقیق کنم» یا «الآن حضور ذهن ندارم» یا «اجازه بدهید تا فردا کمی مطالعه کنم بعد جوابتان را بدهم» یا … این عدّه چنان ضربه‌ای بر پیکرۀ نظامِ تربیت می‌زنند که نگو و نپرس! بابا یکی نیست به اینها بگوید وقتی یک مربّی می‌گوید «نمی‌دانم»، آن دانش‌آموز پایش را هم جلوی مربّی دراز کند، نباید تعجّب کرد! تازه خدا کند به همین یک پا ختم شود و دیگر تمام قد، سرِ کلاس و جلوی مربّی دراز نکشد!

ولی در مقابل، یک مربّی ایده‌آل کسی است که هیچ وقت نگوید «نمی‌دانم». اصلاً چه معنا دارد یک مربّی جلوی دانش‌آموزانش بگوید «نمی‌دانم»؟! مگر آبرویش را از توی جوی آب آورده که همین‌جوری ولش کند؟! در گفتگوی بالا به چشم خودتان خواندید که وقتی مربّی هیچ اطلاعی از جنگ جهانی دوم نداشت، شروع کرد به تخریب کتاب‌های تاریخی این دوره. این یعنی که شما یک قدم جلو هستید و دست پیش را گرفته‌اید تا شاید پس نیفتید. وقتی جواب سؤالی را نمی‌دانید، این کارها را بکنید:

  1. کسی که سؤال کرده است را له کنید. مثلاً بگویید: «این دیگه چه سؤال مزخرفیه؟»، «این سؤال‌های پیش پا افتاده از شما بعیده!»، «جواب این سؤال، خیلی زوده برات. بعداً می‌گم بهت.».
  2. موضوع سؤال را بترکانید. (رجوع کنید به گفتگوی آغازین)
  3. بحث را کاملاً عوض کنید؛ ولی سعی کنید حداقل یک کلمه از بحث اصلی را در بحث جدید استفاده کنید. مثلاً وقتی از جنگ جهانی دوّم سؤال می‌شود، خیلی قاطع و جدّی بگویید: «اصلاً شما می‌دونستی بمباران هسته‌ای هیروشما چه سالی بود؟! (اینجا را با صدای کوبنده بگویید) ببینم می‌دونستی که همین سوسک‌ها توی اون بمباران جون سالم به در بردند؟! این بمباران تلفاتش خیلی بدتر از جنگ جهانی بوده.»

این اطمینان را به شما می‌دهیم که اگر صلابت را در پاسخ‌گویی حفظ کنید، دانش‌آموز شما دیگر حرفی برای گفتن ندارد و اگر بپرسید «جوابت را گرفتی؟» می‌گوید «بله!».

دانش‌آموز شما تصوّر می‌کند عجب مربّی همه چیز بلدی دارم. آن وقت به شما افتخار می‌کند؛ اما این همه فایده‌اش نیست: ای مربّی! دانش‌آموزانی که با تو و به این شیوه تربیت می‌شوند، ویژگی‌شان این است که یک مشت آدم مغرور بار می‌آیند. ندانستن چیزی را خفّت و خاری برای خودشان می‌دانند و این باعث می‌شود که همیشه خودشان را عقل کلّ نشان بدهند.

در ادامه گفتگویی بین دو دانش‌آموز تربیت یافته در این مکتب را بخوانید تا نتیجه را بفهمید:

دانش‌آموز اوّل: در مورد قیّام توّابین اطلاعاتی داری؟

دانش‌آموز دوّم: (بعد از کمی خاراندن سر و بعد دست را زیر چانه بردن و سر را بالا و پایین کردن) این قیام توی زمان‌های قدیم اتفاق افتاده. جالبه که بدونی این قیام یه رهبر هم داشته.

دانش‌آموز اوّل که از همه جا بی‌خبر است، به گمان اینکه جلوی یک دائره المعارف تاریخ نشسته است، سرش را به نشانه رضایت و تأیید تکان می‌دهد و سرمست از این همه اطلاعات مفید می‌شود.

دانش‌آموز اوّل: عجب! چه جالب، رهبر هم داشته؟!

دانش‌آموز دوّم: جالب‌تر اینکه بدونی اتفاقات عجیب و غریبی واسه این قیام میفته، چه شب‌ها که روز نکردن و چه روزها که شب نکردن!

ای مربّی، بدان که چه قدر کار تو مهم است! به توانایی‌هایت و به بد بودنت ایمان داشته باش.

دکمه بازگشت به بالا