وحى و استدلال‏ پذیرى

محمد باقر سعيدى ‏روشن

آیا نمى توان از وحى انتظار استدلال داشت؟ شاید طرح چنین سؤالى در محیطى که فرهنگ اسلامی ‌بر آن حاکم است، کمی ‌اعجاب  برانگیز باشد؛ اما باید توجه داشت که در عالم مسیحیت، به رغم ظهور برخى از متفکران مستقل در قرون وسطا و عصر عقل گرایى جدید، همواره تفوق و برترى وحى بر عقل مورد پسند و حمایت و گاهى نیز شعار نفى عقل و بى نقشى آن مورد توجه و اذعان بوده است. گاهى نسبت  به نقش وحیانى پیامبران (علیهم السلام) گفته مى شود: وحى پیامبران، همان مکاشفات و تجارب پیامبرانه‌ی ایشان است، که در متون مقدس منعکس شده و فاقد هرگونه استدلال مى باشد. به عبارت دیگر، آنان مشاهدات و حالات شخصى خود را در قالب مفاهیم ذهنى عرضه کردند و در متن مشاهده، که تجربه‌ی وجدانى و علم حضورى است، استدلال بى مورد مى باشد. در خارج از آن صحنه و واقعه‌ی وحیانى نیز سخنانشان عادى است، نه متنى مقدس. از این رو، ما نباید از متون وحیانى انتظار استدلال داشته باشیم.

به هرحال، ممکن است این سؤال پیش بیاید که ما چگونه باید سخنان وحیانى آنان را بپذیریم؟ پیامبران، که مى دانستند ما مثل خودشان نیستیم، چرا براى ما استدلال نیاورده اند؟ پاسخ این است که آنان در صحنه‌ی شهود پیامبرانه، پرواى دیگران را ندارند؛ وقتى از آن صحنه بیرون آمدند، براى آنان، مسأله‌ی اثبات مکاشفاتشان براى دیگران مطرح مى شود. لذا، این حال بیانگر حرف‌هاى عادى ایشان است، نه متن مکاشفه‌ی مینوى آنان.

این سؤال که «باور ما به وحى چگونه شکل مى گیرد و کارکرد عقل چیست؟» بدین گونه پاسخ داده مى شود که: عقل، کارایى خاصى ندارد.

این نظریه با سابقه‌ی ممتد خود، در فلسفه‌ی دینى قدیس آگوستین در قرن‌های چهارم و پنجم میلادى به عنوان «تقدم ایمان بر فهم » نمودار شد و حاصل آن چنین بود که ایمان از راه لطف حاصل مى شود و فهم، پاداش ایمان است. بنابراین، تاکید چنین بود: «در پى آن نباش تا بفهمى، بلکه ایمان بیاور تا بفهمى.» بدین سان، وحى از عقل، ایمان مى طلبیده و تقریبا در تمام دوران قرون وسطا، این شعار غالب بوده است.(۱)

طبق این نگرش، عقل تنها خدمتگزار ایمان بود. در قرن حاضر نیز، که تفکر دینىِ مبتنى بر تجربه‌ی درونى و گرایش هاى عرفانى، صحنه گردان اذهان اندیشمندان غربى شده است، ملاحظه مى گردد که عقل جایگاهى ندارد و نمى توان از او تعیین کننده ترین سخن را شنید؛ وحى به سراغ انسان مى آید، ولى عقل راهى به سوى خدا و دریافت پیام او ندارد و سخن خدا از طریق سخن انسان به گوش مى رسد. این پیشنهادى از سوى «کارل بارت » بود، که هم راه را بر نقد تاریخى گریزناپذیر کتاب مقدس باز مى گذاشت و هم شنیدن سخن خدا از طریق کتاب مقدس را مفهوم مى ساخت.

دیدگاه اگزیستانسیالیستى از مسیحیت، مشابه همین نگرش، به شدت مخالف عقل و عقل گرایى بود؛ بینشى که تمام اهتمامش این بود که عقل را به عنوان پیش فهم وحى طرد نماید و وحى را پاسخ سؤال هاى «وجودى » انسان مى دانست.(۲)

به عقیده‌ی ما، این بحث  به ظاهر دو سویه، که یک سر آن به وظیفه یا توان پیامبران مرتبط مى شود که آیا آنان مى توانند براى وحى خویش استدلالى ارایه دهند یا نه، و سر دیگر آن به مخاطبان آنان باز مى گردد که چگونه مى توانند وحى را بپذیرند، به  واقع، تعبیر یا نمود دیگرى از «ارتباط عقل و وحى » است.

بر کسانى که با این گونه مباحث آشنا هستند، پوشیده نیست که موضوع یاد شده، تاریخى طولانى داشته و از دیرباز، همواره ذهن اندیشمندان دینى را به خود معطوف داشته و از دیدگاه هاى متفاوتى بدان پاسخ داده شده است؛ همچون:

  1. اخذ جانب وحى و نفى عقل؛

این دیدگاه به ترتولیان کارتاژى (۱۵۰-۲۳۰م) منسوب است و این سخن معروف اوست که «ایمان مى آورم؛ چون امرى بى معناست.»

  1. اصالت بخشى به وحى و عقل را در خدمت فهم وحى دیدن (اگوستین و آنسلم)؛
  2. تفوق عقل بر وحى (ابن رشد)؛
  3. تعاضد عقل و وحى (آکوئیناس و دیگران) که خود تفسیرهاى گوناگونى دارد.(۳)

قصد ما حل این مسأله‌ی بسیار مهم و دیرپا نیست؛ زیرا خود مى تواند موضوع رساله‌ی مستقلى  باشد و این مختصر را مجال پرداختن بدان نیست. اما آنچه درخور ذکر است، این که بر حسب این نظریه، چگونه مى توان اثبات کرد که خداوند در امور انسان مداخله‌ی تشریعى کرده است؟ چگونه اثبات مى گردد که در میان انسان ها، افرادى با چنان ظرفیتى وجود دارند که مى توانند پیام رسان خدا باشند؟ همچنین این که «اگر آنچه در متون مقدس وجود دارد، سخن خداست»، چگونه قابل اثبات مى باشد؟ اگر عقل معیار اثبات  این امور نباشد، چه معیار دیگرى وجود خواهد داشت؟

به گمان ما، ارایه‌ی این دیدگاه در مسیحیت و گسترش آن، به دو دلیل است:

اوّل؛ حل مشکل متون مقدس که هر روز با تحقیقات تازه، اصالتش مخدوش تر مى شود و محتواى نابسامان و نامعقول آن قابل دفاع نمى نماید. از این رو، ناگزیر به سراغ برچسب تازه اى مى گشته اند تا کسى از این اسطوره ها و دست نوشته هاى معمولى تقاضاى استدلال و سازگارى با عقل را نداشته باشد.

دوم؛ مشکل بزرگ دیگرى است که مسیحیت  با آن درگیر است؛ فرقى میان کشف و الهام عارفان و وحى پیامبران  نمى نهد و هر دو را در یک قلمرو مى بیند. بدین لحاظ، به این نتیجه مى رسد که انتظار استدلال از مکاشفه‌ی پیامبرانه بى مورد است و مخاطبان هرگز نباید چنین توقعى داشته باشند. لذا، به مردم تلقین مى کنند که ایمان وحیانى امرى است که باید آن را یافت. آنگاه محصول آن ایمان، فهم انسان خواهد بود. مفهوم این سخن، پذیرش چشم بسته‌ی بنیان اعتقادى است؛ چون براى پذیرش ایمان، معیار همگانى، منطقى و عقل پذیر وجود ندارد. آیا حقیقت همین است و خداى سبحان، مردم را به سوى جهل و نابخردى سوق مى دهد و پیامبران از مردم مى خواستند که از آنان طلب استدلال نکنند و هرچه آنان ادعا کردند، بپذیرند؟! یا آن که آنان انسان هاى خردمند و بامنطقى بودند که هدف اصلى شان بیدارى اندیشه و فکر انسان ها بود و از مردم مى خواستند که نسنجیده سنت هاى غلط و نامعقول نیاکان خویش را دنبال نکنند و باورها و اعتقادات خود را بر پایه‌ی علم و عقل قطعى استوار سازند؟

«وَکَذلِکَ مَا أَرْسَلْنَا مِن قَبْلِکَ فِی قَرْیَه‌ی مِن نَذِیرٍ إِلَّا قَالَ مُتْرَفُوهَا إِنَّا وَجَدْنَا آبَاءَنَا  عَلَى أُمَّه‌ی وَإِنَّا عَلَى آثَارِهِم مُقْتَدُونَ قَالَ  أَوَ لَوْ جِئْتُکُم بِأَهْدَى مِمَّا وَجَدْتُّمْ عَلَیْهِ آبَاءَکُم قَالُوا إِنَّا بِمَا أُرْسِلْتُم بِهِ کَافِرُونَ» (زخرف، ۲۳ – ۲۴)؛ همچنین پیش از تو، در هیچ شهرى، بیم دهنده اى نفرستادیم، مگر آن که توانگران و کامرانان آن دیار گفتند که ما پدران خود را بر آیینى یافته ایم و از آنان پیروى  مى کنیم. (آن پیامبر) گفت: آیا هر چند شما را رهنمون تر از آنچه پدرانتان را بر آن یافته اید، بیاورم (باز هم بر پیروى از آن‌ها باقى مى مانید؟)

قرآن در گزارش داستان رسالت پیامبران، روایت مى کند که آنان همیشه مخالفان خود را مخاطب ساخته و دعوت خود را همراه با بینه و نشانه اى خردپذیر معرفى مى کردند و از آنان نیز مى خواستند که اگر براى عقیده و فکر خود، دلیل و نشانى دارند، عرضه کنند:

«قُلْ هَاتُوا بُرْهَانَکُمْ إِن کُنتُمْ صَادِقِینَ » (نمل، ۶۴)؛ بگو حجت و دلیل خود را بیاورید؛ اگر راستگویید.

سراسر قرآن؛ دعوت به تفکر، تعقل، تدبر و تحصیل یقین و علم است؛ گاهى معارف والاى وحى به صورت براهین عقلى در مقام احتجاج با دین گریزان مطرح مى شود و گاهى دلایل متکى بر ظن و گمان و جهل مادى گرایان به استناد براهین قطعى و استوار، فرو مى ریزد و درد اساسى مردم، جهل و نادانى شمرده مى شود:

«سَیَقُولُ الَّذِینَ أَشْرَکُوا  لَوْ شَاءَ اللّهُ مَاأَشْرَکْنَا وَلاَآبَاؤُنَا وَلاَحَرَّمْنَا مِن شَیْ ءٍ کَذلِکَ کَذَّبَ الَّذِینَ مِن قَبْلِهِمْ حَتَّى ذَاقُوا بَأْسَنَا قُلْ  هَلْ عِندَکُم مِنْ عِلْمٍ فَتُخْرِجُوهُ لَنَا إِن تَتَّبِعُونَ إِلَّا الظَّنَّ  وَإِنْ أَنتُمْ إِلَّا تَخْرُصُونَ قُلْ فَلِلّهِ الْحُجَّه‌ی  الْبَالِغَه‌ی فَلَوْ شَاءَ لَهَدَاکُمْ أَجْمَعِینَ » (انعام، ۱۴۸-۱۴۹)؛ کسانى که شرک آوردند، خواهند گفت: اگر خدا مى خواست، نه ما شرک مى آوردیم و نه پدرانمان و چیزى را حرام نمى کردیم. همین گونه کسانى که پیش از آنان بودند، (پیامبران را) تکذیب کردند تا سرانجام، کیفر سخت ما را چشیدند. بگو: آیا نزد شما دانشى هست تا آن را براى ما آشکار کنید؟ پیروى نمى کنید مگر پندار را، و جز به گزاف و تخمین سخن نمى گویید. بگو: حجت و برهان رسا از آن خداست. پس اگر مى خواست، همه‌ی شما را هدایت مى کرد.

قرآن، پذیرش و نفى هر فکرى را بر اساس یقین، مقبول مى شمارد و اصرار قرآن آن است که انسان را از دام تقلید برهد و پژوهشگرانه اعتقاد و عمل خویش را متکى بر یقین بنا سازد. امام صادق(ع) مى فرمایند: «خداوند براساس دو آیه از قرآن شریفش، مردم را موظف کرده است تا وقتى حق بودن چیزى را نمى دانند، نپذیرند و نگویند، همچنین چیزى را ناآگاهانه نفى نکنند:

«أَلَمْ یُؤْخَذْ عَلَیْهِمْ مِیثَاقُ الْکِتَابِ أَن لاَیَقُولُوا عَلَى اللّهِ إِلَّا الْحَقَّ »(اعراف، ۱۶۹)؛ آیا در کتاب الهى، از ایشان پیمان گرفته نشد که جز سخن حق به خدا نسبت ندهند؟

«بَلْ کَذَّبُوا بِمَا لَمْ یُحِیطُوا بِعِلْمِهِ وَلَمَّا یَأْتِهِمْ تَأْوِیلُهُ» (یونس، ۳۹)؛ بلکه چیزى را که بدان علم نداشتند و باطن آن را درک نکردند، تکذیب نمودند.» (۴)

از نظر قرآن کریم، آیات و نشانه هاى الهى ـ خواه  تکوینى و خواه تدوینى ـ هنگامی ‌ثمربخش خواهد بود که انسان در صدد فهم عمیق و ژرف آن‌ها باشد. لذا، قابلیت  بشرى براى این فهم به وسیله‌ی  ابزارى به عنوان «لب » و «قلب » در وجود انسان  معرفى  مى گردد.

بدین سان، معلوم مى گردد همان گونه که اثبات ضرورى وحى و دخالت تشریعى خداوند در سرنوشت انسان کار عقل است، تشخیص حقانیت وحى و اعتبار ره آورد آن نیز بر عهده‌ی برهان عقلى و علم قطعى مى باشد:

«وَیَرَى الَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ الَّذِی أُنزِلَ إِلَیْکَ مِن رَبِّکَ هُوَ الْحَقَّ  وَیَهْدِی إِلَى صِرَاطِ الْعَزِیزِ الْحَمِیدِ» (سبا، ۶)؛ آنان که به ایشان دانش داده شده است، مى دانند که آنچه از پروردگارت به تو فرو فرستاده شده، راست و درست است و به راه آن بى همتاى ستوده راه مى نماید.

از سوى دیگر، پیامبران الهى  نیز در متن وحى خویش، دلایل روشنى بر اثبات دعوى خود ارایه مى نمایند. پس این سخن، که پیامبران در هنگام مکاشفه، پرواى دیگران را نداشتند و پس از آن نیز سخنشان متن مقدس نبود، بنا بر ترسیمی‌ که قرآن از وحى دارد، سخن باطلى است. قرآن در متن وحیانى خود، در یک فراخوان عمومی ‌و جهانى، همه‌ی اندیشه ها را به تفکر فرا مى خواند، که اگر در حقانیت و الهى بودن این سخن و کتاب تردید دارند، همه‌ی توان و نیروى خویش را به کار گیرند و با هم همکارى نمایند، تا مانند آن را پدید آورند:

«أَمْ یَقُولُونَ تَقَوَّلَهُ بَل لاَّ یُؤْمِنُونَ فَلْیَأْتُوا بِحَدِیثٍ مِثْلِهِ إِن کَانُوا صَادِقِینَ » (طور، ۳۳ – ۳۴)؛ یا مى گویند: (پیامبر) آن را از خود بافته است. (نه،) بلکه باور ندارند. پس اگر راست مى گویند (که قرآن وحى خدا نیست)، گفتارى مانند آن بیاورند.

«أَمْ یَقُولُونَ افْتَرَاهُ قُلْ فَأْتُوا بِعَشْرِ سُوَرٍ مِثْلِهِ مُفْتَرَیَاتٍ وَادْعُوا مَنِ اسْتَطَعْتُم مِن دُونِ اللَّهِ إِن کُنتُمْ صَادِقِینَ » (هود، ۱۳)؛ یا مى گویند: این قرآن را دروغ بسته است. بگو: اگر راست مى گویید، ده سوره ساخته شده مانند آن بیاورید و غیر از خدا، هر که را مى توانید، به همکارى فراخوانید. پس اگر شما را اجابت نکردند، بدانید که آنچه نازل شده به علم خداست و معبودى جز او نیست، پس آیا شما گردن مى نهید؟

«وَإِنْ کُنْتُمْ فِی رَیْبٍ مِمَّا نَزَّلْنَا عَلَى عَبْدِنَا فَأْتُوا بِسُورَه‌ی مِن مِثْلِهِ وَادْعُوا شُهَدَاءَکُمْ مِنْ دُونِ اللّهِ إِنْ کُنْتُمْ صَادِقِینَ فَإِنْ لَمْ تَفْعَلُوا وَلَنْ تَفْعَلُوا فَاتَّقُوْا النَّارَ الَّتِی وَقُودُهَا النَّاسُ وَالْحِجَارَه‌ی أُعِدَّتْ لِلْکَافِرِینَ» (بقره، ۲۳ – ۲۴)؛ و اگر درباره‌ی کتابى که بر بنده‌ی خود فرستاده ایم، شک دارید، یک سوره همانند آن بیاورید و تمام گواهان خود را ـ به غیر از خداوند ـ فراخوانید؛ اگر راست مى گویید. پس اگر نکردید، که هرگز نمى توانید انجام دهید، از آتشى که سوخت آن مردمان و سنگ ها هستند و براى کافران آماده شده است، بپرهیزید.

همان گونه که ملاحظه مى شود، این دعوت و فراخوان همگانى، مکرر و به شیوه اى بسیار استوار، از دشوار به آسان، عرضه شده است: آوردن همانند تمام قرآن، سپس ده سوره و بالاخره اگر نتوانستند، دست‌کم یک سوره همانند سوره‌ی کوثر که یک سطر بیش‌تر نیست؛ یعنى معادل یک هفت هزارم قرآن.

گفت اگر آسان نماید این به تو

این چنین آسان یکى سوره بگو

به راستى، اگر این سخن، استدلال عقلى نیست، پس چیست؟

«أَفَلاَ یَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ وَلَوْ کَانَ مِنْ عِندِ غَیْرِ اللّهِ  لَوَجَدُوا فِیهِ اخْتِلاَفاً کَثِیراً» (نسأ، ۸۲)؛ آیا درباره‌ی قرآن نمى اندیشند؟ اگر از جانب غیر خدا بود، حتماً در آن ناسازگارى بسیار مى یافتند.

مخاطب این سخن، تمام اندیشه هاى زنده است. اگر یک فراخوان عمومی‌ براى تمام انسان ها شمرده نمى شود، که هم بیانگر شیوه‌ی رسالت انبیا است که سخنشان بر مبناى عقل مى باشد و هم معیارى براى مردم، که سخنان انبیا را با معیار عقل برهانى بشناسند و بپذیرند، پس چیست؟

آیا حاصل  این سخن آن نیست که عقل قطعى با وحى قطعى، هر دو، از یک آبشخور بهره مند مى گردند و هرگز یکدیگر را نفى نمى کنند؟ اگر وحى راستین الهى به عقل برهانى عرضه گردد، آن را مى پذیرد؛ همان گونه که چنین وحیى ره آورد خود را در قالب دلایل  عقلانى  و خردپذیر عرضه  مى کند و آن  را ارجمند مى شمارد.(۵)

از امام کاظم(ع) نقل شده است که:

«انّ لله على الناس حجّتین حجّه‌ ظاهره و حجه باطنه؛ فاما الظاهره فالرسل و الانبیا والائمه و اما الباطنه فالعقول »؛ خداى را بر مردم دو حجت است؛ حجت آشکار و حجت پنهان. حجت آشکار، رسولان و پیغمبران و امامان هستند و حجت پنهان، عقل مردم است.(۶)

در آغاز این روایت، امام هفتم (ع) با استناد به آیه‌ی قرآن، چنین مى فرمایند: «یا هشام! انّ الله تبارک و تعالى بشّر اهل العقل و الفهم فی کتابه فقال: فبشّر عباد الذین یستمعون القول فیتّبعون احسنه اولئک الّذین هداهم الله و اولئک هم اولوا الالباب»؛‌ای هشام! خداوند متعال در کتاب خود، خردمندان را مژده داده و فرموده است: «پس بندگان مرا بشارت ده؛ همان کسانى که سخنان را مى شنوند و از نیکوترین آن پیروى مى کنند؛ آنان کسانى هستند که خدا هدایتشان کرده و آنان خردمندانند.»(۷)

آرى؛ اگر دینى خود را مستند به وحى دانست و در عین حال، از مواجهه با فکر برهانى گریزان بود، وحیانى بودن آن مورد تردید قرار مى گیرد و طرح این ادعا، که وحى مبتنى بر استدلال نیست و عقل، کارکردى در پیمودن راه الهى و تشخیص وحى حقیقى ندارد، از ضعف ادیانى سرچشمه گرفته است که به دست  بشر، دست خوش انحراف گشته‌اند و قدرت دفاع عقلانى از خویش را ندارند.

پى نوشت :

  1. ر. ک: عقل و وحى در قرون وسطا، فصل اول.
  2. ویلیام هوردرن، راهنماى الهیات پروتستان، ترجمه‌ی میکائلیان، صص۱۶۰ ـ۱۶۷؛ ایان باربور، علم و دین، ترجمه‌ی بهاءالدین خرمشاهى، فصل پنجم؛ محمد على فروغى، سیر حکمت در اروپا، فصل پنجم و ششم.
  3. اتیل ژیلسون، عقل و وحى در قرون وسطا، ترجمه‌ی شهرام پازوکى و روح فلسفه در قرون وسطا، ترجمه‌ی داودى؛ آ. ج. آربرى، عقل و وحى در اسلام، ترجمه‌ی حسن جوادى؛ عبدالحسین زرین کوب، در قلمرو وجدان، ص ۲۵۵؛ عبدالله جوادى آملى، پیرامون وحى و رهبرى، ص ۲۳۷؛ مرتضى مطهرى، انسان و ایمان و اسلام و مقتضیات زمان، ص ۳۶۲٫
  4. یعقوب کلینى، اصول کافى، ج ۱، کتاب فضل علم، ص ۵۳٫
  5. سید محمد حسین طباطبائى، تفسیرالمیزان، ج ۱۴، ص ۳۸۲؛ وحى و رهبرى، ص ۲۸۱٫

۶و۷٫ اصول کافی، ج ۱، کتاب عقل و جهل، ص ۱۹٫

دکمه بازگشت به بالا