یادداشتی بر یک نسبت

سيد مهدی موسوی

تربیت حماسی و نسبت آن با تربیت سیاسی

موضوع، «تربیت» انسان است و انسان نیز ابعاد مختلف و گسترده‌ای دارد. از این رو به نسبت ابعاد مختلف آدمی، تربیت نیز قیدهای مضافی همچون تربیت عقلی، تربیت دینی، تربیت بدنی، تربیت جنسی، تربیت اجتماعی، تربیت سیاسی و تربیت حماسی به خود می‌گیرد. یکی از مباحث نوپا و میان رشته‌ای که امروزه ذهن برخی از مذهبیون و سیاسیون را به خود مشغول داشته، مسئله‌ی «تربیت حماسی» است. اینان معتقدند، «تربیت حماسی» مهم‏ترین نوع تربیت است که در تحقق اهداف مادی و معنوی جامعه نقشی اساسی دارد و موجبات پیشرفت و تعالی همه جانبه‌ی انسان و جامعه را در شرایط سخت و بحرانی محقق می‌سازد. «تربیت حماسی» در میان فهرست ذکر شده، با «تربیت سیاسی» بیشترین رابطه را دارد. بر این اساس این پرسش مطرح می‌شود که «تربیت حماسی» چه نسبتی با «تربیت سیاسی» برقرار می‌سازد؟

در بیان مفهوم تربیت سیاسی ‌نوشته‌اند: تربیت سیاسی پرورش فضایل، دانش و مهارت‌های مورد نیاز برای مشارکت سیاسی و آماده کردن اشخاص برای مشارکت آگاهانه در بازسازی آگاهانه‌ی جامعه‌ی خود است.[۱] اهدافی همچون تربیت شهروندان، گزینش رهبران سیاسی، ایجاد یک همبستگی سیاسی، حفظ قدرت سیاسی، اجتماعی کردن افراد برای نظام‌های سیاسی، نقد نظام سیاسی موجود، و تربیت شهروندان جهانی از جمله اهدافی است که برای تربیت سیاسی ذکر می‌کنند. در یک جمع‌بندی کلی، می‌توان تربیت سیاسی را این گونه بیان نمود:‌ زمینه‌سازی و فرصت‌آفرینی برای افراد جامعه به منظور کسب دانش سیاسی، پرورش بینش و قدرت تحلیل سیاسی، ارتقای انگیزش و تقویت توان مشارکت و همگرایی افراد جامعه در امور اجتماعی سیاسی در یک روند تدریجی، مستمر و نظام‌مند است.[۲]

برای نسبت سنجی میان تربیت حماسی و تربیت سیاسی باید به دو بعد اساسی «سیاست» و «حماسه» در انسان توجه نمود که این دو، عهده‌دار پرورش آنها هستند.

ارسطو، شاید اولین کسی باشد که سیاست را فصل ممیز انسان معرفی کرده و انسان را «حیوان سیاسی» نامید. و از سوی دیگر، ایشان در منطق، انسان را «حیوان ناطق» معرفی نموده است. برای فهم سیاست و خاستگاه آن باید توجه نمود که صفات «نطق» و «سیاست»، ناظر به امر سومی است به نام «عقل»؛ یعنی انسان از آنجا که دارای عقل است حیوانی ناطق و سیاسی است. از این رو، سیاست مربوط به عقل و خرد آدمی است.

«سیاست» مصدر «ساسه» جمع ساس، اسم فاعل ساس یسُوسُ است. سیاست در لغت به معنای تدبیر چیزی و به مصلحت آن اقدام کردن می‌آید؛ یعنی به واسطه‌ی ‌عقل و خرد، انسان امور را تدبیر و مدیریت می‌کند. نیاز انسان به زندگی اجتماعی با توجه به اصل «حب بقا» ما را وادار می‌کند تا با همنوعانمان وارد یک زندگی اجتماعی شویم تا بیشتر زنده بمانیم. بر این اساس، در تربیت سیاسی ما به دنبال آموزش و پرورشی هستیم که به توانایی و قدرت مدیریت و تدبیر جهت بیشتر زنده ماندن و بهتر بهره بردن، دست پیدا کنیم. و راهِ این دستیابی، حضور و مشارکت در عرصه‌های سیاسی و اجتماعی است و هرکس حضور بیشتری داشته باشد، زنده‌تر تلقی می‌گردد؛ زیرا می‌تواند خود را در عرصه‌های مختلف عرضه کرده و حقوق خود را طلب نماید. بنابراین در تربیت سیاسی «من» و «سوژه» نقش فعال، سازنده و محوری دارد.

این تبیین از سیاست و تربیتِ معطوف به آن، اصل را بر مشارکت سیاسی و استیلای بر دیگران جهت استیفای حقوق خود یا خانواده یا قوم خود و یا جهت کسب و حفظ مال و جان خویشتن و نزدیکان می‌گذراد.

حماسه چیست؟

ابن اثیر در جلد اول کتابه نهایه می‌نویسد:

«حمس، جمع أحمس است و آنان طایفه‌ی قریش و اولاد آنان و طایفه‌ی کنانه و جدیله قیس هستند. آنان حمس نام گرفته‌اند؛ زیرا در دین خود تحمس، یعنی شدت و استواری داشتند. و حماسه، شجاعت است. عادتشان این بود که در مزدلفه وقوف می‌کردند و در عرفه نمی‌کردند، و می‌گفتند : ما اهل خداییم بنابر این از حرم بیرون نمی‌شویم و نیز در حال احرام، از در وارد خانه هاشان نمی‌شدند.»

براساس این لغت، اهل حماسه دارای دو خصلت شدت و استواری، و حرکت خلاف عادت هستند. از همین رو است که «پهلوانان نمی‌میرند»؛ زیرا شجاعت و مقاومت را با غیرت و آزادگی همراه کرده‌اند و همیشه پای در آن جایی می‌گذارند که دیگران را پای رفتن نیست.

عشق به قهرمان و پهلوانی، و میل به شجاعت و سلحشوری برگرفته از عقل و اجتماع نیست، بلکه ریشه در سرشت و فطرتِ مطلق طلب انسان دارد. همچنین ابزار مدیریت آن نیز عقل و خرد نیست؛ بلکه دل و عاطفه‌ی آدمی است.

مشارکت حماسی و قهرمانانه، نه از نوع مشارکت صرفاً سیاسی با اصول و موازین استاندارد علم سیاست، بلکه براساس روحی بی‌قرار و پرحرارت، انگیزه‌ای متعالی و فارغ از فردیت است. او کسی است که برای خودش کار نکرده؛ بلکه در راه حق، حقیقت و فضیلت قدم برداشته است.

شاید در نسبت سنجی میان «سیاست» و «حماسه» بهتر باشد به نوع زندگی «شاهد» و«شمع» اشاره کنیم. پروین اعتصامی می‌گوید:

یک شاهد و محبوبی، یک شب تا صبح در کنار شمعی نشست، هنرنمایی‌ها کرد، گلدوزی‌ها کرد، صنعتی به خرج داد، همین که از کارهایش فارغ شد، رو کرد به شمع و گفت: نمی‌دانی من دیشب چه کارها کردم.

شاهدی گفت به شمعی کامشب                     در و دیوار مزین کردم

دیشب از شوق نخفتم یک دم                       دوختم جامه و بر تن کردم

کس ندانست چه سحر آمیزی                       به پرند از نخ و سوزن کردم

صفحه‌ی کارگه از سوسن و گل                     به خوشی چون صف گلشن کردم

تو به گرد هنر من نرسی                             زانکه من بذل سروتن کردم

شمع در پاسخ گفت: تو می‌‌گویی که من تا صبح گوهرها را به هم دوختم، اما این گوهر اشک من بود که تا صبح ریخت تا تو توانستی آن گوهرها را در یک رشته بکشی و به گردن خود بیندازی‌.  در حالی که من آن کسی هستم که تا صبح سوختم و تابیدم تا تو به هدف و مقصدت رسیدی.

شمع خندید که بس تیره شدم                        تا ز تاریکی‌ات ایمن کردم

پی پیوند گهرهای تو بس                             گهر اشک به دامن کردم

گریه ها کردم و چون ابر بهار                         خدمت آن گل و سوسن کردم

خوشم از سوختن خویش از آنک                     سوختم بزم تو روشن کردم

گر چه یک روزن امید نماند                           جلوه‌ها بر در و روزن کردم

خرمن عمر من ارسوخته شد                          حاصل شوق تو خرمن کردم

کارهایی که شمردی بر من                            تو نکردی همه را من کردم

در فرهنگ حماسه، جنگ میان عقل و عشق جاری است. عقل مصلحت‌اندیشِ متعارف را توان فهم عرصه‌ی حماسه و شهادت نیست. اگر ابراهیم خلیل علیه‌السلام با عقل عادی می‌اندیشید، همین عقل عادی برای او عقال و پایبند بود و هرگز حاضر نبود تن به آتش بسپارد یا فرزندش را به مسلخ ببرد. در حماسه، بال عقل کافی نیست؛ بلکه این بال عشق و محبت است که آدمی را پرواز می‌دهد و نقطه‌ی اوج را به او نشان می‌دهد. انسان آن گاه که به مرحله‌ی عشق می‌رسد، تازه می‌فهمد که عقل حقیقی همان «عقل برین» است که او دارد. و دیگران گرفتار عقال و وهم‌اند و آن را عقل می‌پندارند.[۳] پس در تربیت حماسی، عقلِ متعارف، دون عشق است و آن گاه که با نردبان عشق، صعودی حاصل شد، می‌یابد که عقل برین در عشق نهفته شده است.

 

[۱]. ر.ک: الیاس، جان، تعلیم و تربیت،ترجمه‌ی عبد الرضا ضرابی، قم، مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی رحمه الله، ۱۳۸۵، ص۱۸۰٫

[۲]. مقالات برگزیده‌ی همایش تربیت در سیره و کلام امام علی علیه‌السلام، تهران ،مرکز مطالعات تربیت اسلامی، ۱۳۷۹، ص۴۴۳ و ۴۶۳٫

[۳]. آیت الله عبدالله جوادی آملی، تفسیر موضوعی ج۱۱، (مراحل اخلاق در قرآن)، قم، اسرا، ۱۳۷۸، ص۶۹ ـ ۷۱٫

دکمه بازگشت به بالا