پیشگام لحظه ها

علی عبادی فر

*

گفت: برادران! فعالیت­های پراکنده و شخصی فایده­ای ندارد، باید برای کارها و مبارزاتمان برنامه منظمی داشته باشیم. سید حسین امامی با شور و هیجان خاصی برخاست و گفت: من به همه مقدسات قسم می­خورم که برای برپایی حکومت اسلامی قیام کنم، اگر چه در این راه فدا شوم.«جان­ها فدای اسلام»

سید پس از چند لحظه سکوت ادامه داد: برادران، من حضرت سیدالشهداء را در خواب دیدم که بازوبندی بر دست راست من بستند. بغض گلویش را گرفت، همه با بی­صبری به او نگاه می­کردند، نواب بر خود مسلط شد و گفت: روی آن نوشته بود:«فدائیان اسلام»

 

*

سال ۱۳۳۰ رهبر فدائیان اسلام به دستور«دکتر مصدق» به زندان افتاد، در آن زندان جوانی را به سلول نواب آوردند، بدنش در اثر ضربات شکنجه غرق در خون بود، سید مجتبی سر او را در آغوش گرفت. و آرام خونهای بدن او را پاک کرد، مرد جوان چشم باز کرد،  نمی‌دانست او کیست. عمامه سیاه سید به او فهماندکه هم سلولی‌اش شیعه است. باورش نمی‌شد، گفت: آقا! من سنی و اهل کردستانم.» نواب لبخندی زد:‌ «همه بندگان خدائیم» ماموران حکومت برای اینکه سید را آزار دهند، پس از شکنجه جوان او را به سلول رهبر فدائیان اسلام می‌بردند، و نواب هر روز مثل برادری مهربان دست بر زخم­های او کشیده و سعی در مداوای او داشت. در آن زمان کوتاه جوان به سید مجتبی و مولایش«علی ابن ابی طالب» علاقه­مند گشت، مریدی که سال­ها بعد به دیدار«فاطمه سادات نواب صفوی» شتافت، و با گونه‌هایی خیس گفت:‌«من ارادت خاصی نسبت به سید مجتبی نواب صفوی دارم»           منبع: مصاحبه محقق با خانم نواب صفوی

*ادای دین

سید عبدالحسین هرگاه ناراحت می‌شد، معده‌اش به شدت درد می‌گرفت، بیماری زخم‌معده سال‌ها بود که او را اذیت می‌کرد، یکبار پس از یک سخنرانی مفصل، واحدی بر بستر بیماری افتاد، نواب نذر کرد اگر برادر دینی اش بهبود یابد، پشت بام منزل پیرزن همسایه‌شان را درست کند. سید حالش بهتر شد، نواب برای ادای دین و نذر خود آستینش را بالا زد و درعرض چند ساعت به اندازه چند کارگر کارکرد تا بام منزل را درست کند.

منبع: کتاب جمعیت فدائیان اسلام

 

*صدای اذان:

زمانیکه نواب به پیشنهاد آیت‌الله طالقانی به روستای ورکش از توابع استان طالقان رفت، خود را به نام آقای علوی معرفی کرد.روزهای بسیار زیبایی بود، تمام مردم روستا شیفته اخلاقش شدند. مردم برای هراتفاق ناگواری به سید علوی پناه می‌‌آوردند. و او خاضعانه تمام مشکلات آنان را با جان و دل می‌شنید. روزی به او اطلاع دادند.که در مسجد روستای «بادامستان» مدت‌هاست صدای اذان برنخاسته است و هر هفته افراد عشرت‌طلب ازتهران برای تفریح به آنجا می‌آیند. با شنیدن این سخن سید بلافاصله دوستان جدیدش را فرا خواند. ۶۰ نفر با بازوبندی که رویش نوشته شده‌بود، «انتظامات اسلامی» درکنار نواب قرار گرفتند. خود با پرچم سبزی در مقابل دیگران قدم برداشت. به روستا که رسیدند ناگهان پژواک الله‌اکبر در فضا طنین‌انداز شد، اهالی آن دهکده بیرون آمدند، قطرات اشک برگونه‌ها جاری گشت. نواب برای اهالی روستا سخنرانی نمود، سپس نماز صبح را به جماعت خواند. آنگاه با قهر برخاست وگفت:«چه کسی بر خلاف آئین اسلام مشروب می‌خورد. از آن روز به بعد دیگرهیچ شخصی برای عیش و نوش به این روستا نرفت.

منبع: کتاب شبنم سرخ

 

*از من به شما نصیحت:

«برادران! همانا دنیا از ما رو گرداندهئو آخرت به ما رو کرده است. آن­چه از عمل ما گذشت و فانی شد، از دنیا بود و آن­چه به سوی ما رو کرده و به سویش شتابان می­رویم، آخرت است. بیایید و از خواب خرگوشی برخیزید و بپرهیزید از این­که به بازی آزمایشی دنیا فریب خورده و آلوده شوید. آه از این غیبت طولانی… آه برادران… من دیدم و هر عاقلی می­بیند که محبت خدا از هر محبتی شیرین­تر، و اطاعت فرمانش، از اطاعت شیطان و شهوت و نفس گرامی­تر است. فراموش نکنید که راه راست از هر کجا کج شد، بیراهه و به سوی هلاکت است.

برادر شما، سید مجتبی نواب صفوی؛ جمادی ­الاولیه- دی ماه۱۳۳۳ ه.ش »

 

دکمه بازگشت به بالا