*
گفت: برادران! فعالیتهای پراکنده و شخصی فایدهای ندارد، باید برای کارها و مبارزاتمان برنامه منظمی داشته باشیم. سید حسین امامی با شور و هیجان خاصی برخاست و گفت: من به همه مقدسات قسم میخورم که برای برپایی حکومت اسلامی قیام کنم، اگر چه در این راه فدا شوم.«جانها فدای اسلام»
سید پس از چند لحظه سکوت ادامه داد: برادران، من حضرت سیدالشهداء را در خواب دیدم که بازوبندی بر دست راست من بستند. بغض گلویش را گرفت، همه با بیصبری به او نگاه میکردند، نواب بر خود مسلط شد و گفت: روی آن نوشته بود:«فدائیان اسلام»
*
سال ۱۳۳۰ رهبر فدائیان اسلام به دستور«دکتر مصدق» به زندان افتاد، در آن زندان جوانی را به سلول نواب آوردند، بدنش در اثر ضربات شکنجه غرق در خون بود، سید مجتبی سر او را در آغوش گرفت. و آرام خونهای بدن او را پاک کرد، مرد جوان چشم باز کرد، نمیدانست او کیست. عمامه سیاه سید به او فهماندکه هم سلولیاش شیعه است. باورش نمیشد، گفت: آقا! من سنی و اهل کردستانم.» نواب لبخندی زد: «همه بندگان خدائیم» ماموران حکومت برای اینکه سید را آزار دهند، پس از شکنجه جوان او را به سلول رهبر فدائیان اسلام میبردند، و نواب هر روز مثل برادری مهربان دست بر زخمهای او کشیده و سعی در مداوای او داشت. در آن زمان کوتاه جوان به سید مجتبی و مولایش«علی ابن ابی طالب» علاقهمند گشت، مریدی که سالها بعد به دیدار«فاطمه سادات نواب صفوی» شتافت، و با گونههایی خیس گفت:«من ارادت خاصی نسبت به سید مجتبی نواب صفوی دارم» منبع: مصاحبه محقق با خانم نواب صفوی
*ادای دین
سید عبدالحسین هرگاه ناراحت میشد، معدهاش به شدت درد میگرفت، بیماری زخممعده سالها بود که او را اذیت میکرد، یکبار پس از یک سخنرانی مفصل، واحدی بر بستر بیماری افتاد، نواب نذر کرد اگر برادر دینی اش بهبود یابد، پشت بام منزل پیرزن همسایهشان را درست کند. سید حالش بهتر شد، نواب برای ادای دین و نذر خود آستینش را بالا زد و درعرض چند ساعت به اندازه چند کارگر کارکرد تا بام منزل را درست کند. منبع: کتاب جمعیت فدائیان اسلام
*صدای اذان:
|