چرخ دنده‌های ساعت جمهوری

مجتبی حاجیلو

از اجزای حزب جمهوری تا جان‌مایۀ کار تشکیلاتی، در گفت‌وگو با سرکار خانم طیبی                                        

اشاره

پس از ماجرای کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲، در ذهن برخی از روحانیون و متفکران، این جرقه زده شد که تشکیلات سازمان یافته‌ای را به وجود بیاورند. این حرکت در سال ۱۳۴۱ با آغاز نهضت امام خمینی(ره) قوت گرفت و با نزدیک شدن به پیروزی انقلاب اسلامی، به اوج خود رسید تا سرانجام در ۲۹ بهمن ۱۳۵۷ و فقط یک هفته پس از پیروزی انقلاب، حزب جمهوری اسلامی توسط چند تن از شاگردان طراز اول امام و با تأیید مستقیم ایشان، تأسیس شد. «نه شرقی، نه غربی» شعار محوری حزب بود و ندای مناسبات برادرانه با همۀ مسلمانان جهان را سر می‌داد. حزب جمهوری در همان آغاز فعالیت، با یارگیری صدها هزار نفر از شهرهای مختلف کشور، نقشی اساسی در جریانات سیاسی و فرهنگی ایفا نمود. اگرچه شهادت آیت‌الله بهشتی و گروهی از اعضای اصلی حزب، حادثۀ ناگواری برای حزب بود، اما منجر به ضعف کار حزب و تغییر در مسیر حرکت آنها نشد.

سرکار خانم طیبی، از اعضای با سابقۀ حزب جمهوری -که در روز حادثه در دفتر حزب حضور داشتند، اما دقایقی پیش از انفجار از آنجا خارج شده بودند- از تجربیات خود در حزب و ویزگی‌های کار تشکیلاتی برای ما می‌گویند.

چگونه با حزب آشنا شدید؟

از همان اوایل اعلام و یارگیری توسط حزب -که در رادیو اعلامیه می‌دادند- من ثبت‌نام کردم و عضو حزب شدم. البته قبل از انقلاب هم یک حرکت‌هایی را داشتیم؛ مثلاً با رژیم همکاری نمی‌کردیم و از چیزی که متعلق به رژیم بود، فاصله می‌گرفتیم. مثل کار دولتی یا مدارس. من بچه‌هایم را مدرسه نبردم. در خانه برای‌شان معلم می‌گرفتم. روزهای آخر منتهی به انقلاب بود که مسئلۀ حزب مطرح شد و من از همانجا عضو حزب جمهوری شدم.

ایدۀ تشکیل حزب توسط چه کسی مطرح شد؟ قبل از انقلاب فعالیت داشتند؟

اعضای اصلی حزب در خارج از کشور، حرکت‌هایی می‌کردند و بعد، نظر امام را می‌خواستند یا حضوراً خدمت امام می‌رفتند. امام خیلی توصیه می‌کردند که حتماً یک تشکیلاتی داشته باشید. مثلاً راهکارها را می‌فرمودند که توی چه زمینه‌هایی فعالیت بکنید. می‌فرمودند حالا که همه می‌خواهند با آن اسلام قلابی خودشان چهرۀ اصلی اسلام را از بین ببرند، شما تشکیلاتی برای معرفی اسلام اصیل به مردم، داشته باشید؛ در همان زمان‌هایی که امام در خارج بودند و جوان‌ها و دانشجوهای مسلمان کشورهای مختلف می‌رفتند.

بعد از پیروزی انقلاب هم، امام نظرشان خیلی روی این بود که تشکیلاتی کار بکنند؛ ولی خیلی هم تأکید می‌کردند که من شما را (آقای بهشتی را مورد خطاب قرار می‌دادند) می‌شناسم و آقای خامنه‌ای و آقای هاشمی را هم من بزرگشان کردم؛ نمی‌گویم بقیه بد هستند، ولی نمی‌شناسم. نکته‌اش این بود که افراد اگر می‌خواهند جزو تشکیلات شوند، حتماً شناسایی کامل شوند. مخصوصاً در آن هستۀ مرکزی اصلی.

گفتید حضرت امام فرمودند که من شما چند نفر را می‌شناسم. مردم چگونه با این چند نفر ارتباط می‌گرفتند؟ چه طور اینها را شناختند و توانستند اعتماد کنند و عضو این تشکیلات شوند؟

خُب آقای بهشتی که بعد از پیروزی انقلاب در مملکت یک جایگاه خاصی داشتند. قبلاً هم افرادی که نزدیک بودند، می‌شناختند. شخصیت ایشان کاملاً شناخته شده بود. شخصیت آقای خامنه‌ای کاملاً شناخته شده بود. بعد از آن هم، از طریق همین اعلامیه‌ها که اعلام می‌کردند و مثلاً حزب جمهوری را معرفی کردند، من خودم آنجا رفتم و بعد اساسنامه را گرفتم و خواندم.

اساسنامه را چه کسی طراحی کرده بود؟ خودِ شهید بهشتی؟

بله! شهید بهشتی، آقای خامنه‌ای و… اساسنامه را نوشته بودند. بعد هم مواضع و کل اساسنامه را کلاس گذاشته بودند و ما کلاس می‌رفتیم.

یعنی تدریس می‌کردند؟

بله! خود آقای بهشتی -خدا رحمت‌شان کند- این کلاس‌ها را می‌گذاشتند و همه را توجیه می‌کردند؛ رده‌های بالایی به رده‌های پایین‌تر و در نهایت، به صورت جزوه منتشر می‌شد و ما این جزوه‌ها را برای گروه‌های جدید توضیح می‌دادیم. یعنی اینکه مواضع حزب چیست، اساسنامه‌اش چیست، در درازمدت می‌خواهد چه کار کند، الآن چه کار می‌کند، چه اهدافی دارد و…، برای همۀ اعضا مشخص بود.  این کلاس‌ها تا زمانی که حزب جمهوری بود، پابرجا بود. در این کلاس‌ها نهج‌البلاغه، تفسیر قرآن، احکام و در یک بخشی از آن هم، کارهای سیاسی و تحلیل‌های سیاسی تدریس می‌شد.

ظاهراً شهید بهشتی جمله‌ای به این مضمون دارند که «باید به جای خودخواهی، خداخواه باشیم»؛ در واقع هستۀ اصلی تشکیلاتی‌شان را اخلاص قرار داده بودند و با این درس‌هایی که گذاشته می‌شد، بحث معرفتی و روحیۀ ایمانی افراد عضو در حزب را تقویت می‌کردند. این مطلب را هم توضیحی بفرمایید.

اول یک دستورالعمل به ما می‌دادند که باید روی آن کار می‌کردیم. مثلاً بایستی روی آیات قرآن کار می‌کردیم، حالا یا موضوعی و یا مطالعۀ تفسیر. شخص آقای بهشتی روی اینکه آیاتی که انتخاب می‌شود یا از بالا دستور داده می‌شود، مصّر بودند که خواندن آن باید همراه با عمل باشد؛ آن آیه می‌توانست مطلبی در مورد اعتقادات باشد، در رابطه با اخلاق باشد، در رابطه با بهداشت باشد، سیاسی باشد، تاریخی باشد، در هر زمینه‌ای که بود. برخی‌ را اصلاً باید حفظ می‌کردیم و حتماً‌ باید به آن عمل می‌شد؛ یعنی مثل یک مشارطه، مراقبه و محاسبه انجام می‌دادیم. بعد باید اعلام می‌کردیم که چقدر موفق بودیم و یا به چه دلیل در عمل به دستورالعمل‌ها موفق نبودیم. یک تربیت خیلی خوبی برای نیروها بود. این برنامه اثر گذاشت و ما را دگرگون کرد، فقط به خاطر همان که «خداخواه» باشیم؛ نه نفس‌مان، نه دیگری و نه جامعه.

بعد از آن اتفاق که شهید بهشتی و تقریباً اکثر اعضا به شهادت رسیدند، چه اتفاقی افتاد؟

بعد از آن انفجار، ما از نظر روحی خیلی اذیت شدیم. خیلی برای ما سخت بود که شهید بهشتی از دست رفت. از آن طرف هم که آقای خامنه‌ای را ترور کرده بودند، خیلی بر ما سخت گذشت. بعد که مسئولیت حزب به گردن آقای خامنه‌ای افتاد، قرار شد ما همان کارها را بکنیم. بالاخره ما کمی روحیۀ‌مان را به دست آوردیم و شروع کردیم. ولی یک دوران بسیار بسیار سختی بود. بعد از اینکه آقای خامنه‌ای رئیس‌جمهور شدند، امام فرمودند که فتیله حزب را پایین بکشید. این را هم می‌دانستیم که به خاطر ترسی است که امام از به انحراف کشیده شدن حزب داشتند، به خاطر اینکه انحرافی پیش نیاید؛ چون تا آنجا همه خوب پیش می‌رفتند. خیلی خوب پیش می‌رفتند.

آثار این انحراف دیده می‌شد، یا امام با همان بصیرت خاص خودشان این را پی برده بودند؟

نه! ما اصلاً چیزی ندیدیم. همان بصیرت امام بود که می‌دانستند در آینده شاید مشکلاتی پدیدار بشود. همان بصیرت بود که این فرمان را دادند. نه اینکه بگوییم انحرافی بود؛ نه نبود.

وقتی سخن رهبریِ جامعۀ اسلامی را فصل‌الخطاب قلمداد می‌کردید، تشکیل حزب چه لزومی داشت؟ در واقع نتیجۀ بیرونی و ماحصل کار در تضاد با پایه‌های کار تشکیلاتی نبود؟

ما از قبل، اساتید مختلفی دیده بودیم و فعالیت‌های فرهنگی داشتیم و می‌دانستیم رهبر جامعۀ اسلامی چه جایگاهی دارد. البته در کلاس‌های حزب، سطح و عمق این آشنایی بیشتر شد. یعنی این چیزی نبود که بگویم یک موجی ایجاد شده بود و بر اساس مثلاً حرف‌های امام که در جامعه تحقق و عینیت پیدا کرده، جذب بشویم؛ نه! ما از اول به این مسایل شناخت داشتیم؛ یعنی به عنوان ولی‌فقیه و کسی که براساس پیام حضرت صاحب‌الأمر -که فرمودند شما باید به علما رجوع کنید- اعتماد داشتیم. این اعتماد، باور قلبی ما بود.

حلقۀ مفقودۀ ارتباط بین تشکل‌ها چیست؟ چگونه دچار موازی‌کاری، یا کار جزیره‌ای و جدا از هم نشویم؟

من به همه می‌گویم که استقلال کاری‌ام، خیلی مهم است. استقلال هم نه به معنای خودرأیی؛ استقلالی که بر پایۀ اطاعت از علما و رهبری است. همیشه هم به اطرافیانم می‌گویم که هر کسی آمد و نظری داد، سریع از او قبول نکنید، مگر زمانی که بدانیم علمای طراز اول، مراجع و رهبری را قبول دارند. اگر به این رسیدیم، ما با آنها همکاری می‌کنیم و الا خیر.

پس یک نقطۀ اشتراکی در کار تشکیلاتی، به عنوان بالادستی باید بین دو تشکل وجود داشته باشد؟

بله! الآن هر کسی که می‌خواهد کار کند، بالاخره باید یک ردۀ بالایی باشد که حرفی بزند یا کاری بکند تا من هم دنبال آن را بگیرم. من این بالادستی‌ام را علما و رهبری قرار دادم.

با توجه به آن ایدئولوژی و آن ساختار فکری که هست…

بله! در هر مسئلۀ ریز و درشتی این هست. اگر دیدیم که خودمان هم نمی‌توانیم تحلیل کنیم، حتماً سؤال می‌کنیم. من  در وصیتم هم به بچه‌های خودم، به اعضای کلاس‌ها و اعضای شوراهای مختلفی که داریم، همیشه این را تأکید کردم که باید حواس ما جمع باشد، چشم ما،‌ گوش ما، وجود ما فقط باید به این باشد که علمای طراز اول و رهبری چه می‌گویند و لاغیر. دیگر هر کسی بیاید، من احترامش را رعایت می‌کنم، ولی حرفش برایم قابل پذیرش نیست.

حرف پایانی؟

شما هر کاری که می‌خواهید بکنید، سعی کنید به نیروهایی که انتخاب می‌کنید و نیروهایی که می‌خواهید تربیت کنید، اول مایۀ ایمان و باورهای‌شان را قوی کنید. وقتی این باورها قوی شد، آنها همیشه برای شما می‌مانند و هرچه که بگویید، گوش می‌کنند. ولی اگر -خدای ناکرده- خودمحوری باشد، خودخواهی باشد، دعوت به خود باشد، این را بدانید که هیچ وقت موفق نخواهید شد. ممکن است هر از گاهی، کارتان گل بکند، ولی به شکست منجر خواهد شد. من این را تجربه کردم و یافتم. اگر شما انسان‌ها را به خدا دعوت کنید، نه به خودتان، که برای خدا عمل کنند، برای خدا کار کنند، شما موفق خواهید ‌شد و تلاش‌تان ثمرۀ خوشی در پی خواهد داشت.

دکمه بازگشت به بالا