چشمان جلوگیر

محمد قربانعلی (دانشجوی دکتری فلسفه تربیت)

نگاه تربیتی استاد علی صفایی حائری                                             

علی صفایی‌حائری (۱۳۳۰ – ۱۳۷۸) از متفکران معاصر است. از نظر او انسان در برابر پروردگار و نعماتش مسئولیت دارد و آن که می‌خواهد به سوی او برگردد و نعماتش را در راه خود او خرج کند، ناچار به خَلق و رفع نیاز ایشان می‌اندیشد؛ زیرا که خلق، عیال پروردگارند و از آنجا که تربیت، مهم‌ترین نیاز خلق در این عصر وحشی است، مسئولیت انسان رفع این نیاز، یعنی سازندگی و تربیت است. چنین است که صفایی تربیت را اصل قرار می‌دهد و با نوشتن «مسئولیت و سازندگی» آغاز می‌کند.

همین اهمیت تربیت در نظر او، باعث شده تا حضور نظام تربیتی ترسیم شده را در جای جای آثار او مشاهده کرد، حتی در «نگاهی به تاریخ معاصر ایران»! اما «مسئولیت و سازندگی»، «انسان در دو فصل» و «روش تربیت کودک» از کتاب‌هایی هستند که کمک شایانی به فهم نظرات تربیتی ع. ص. می‌کنند.

از نظر مرحوم علی صفایی روش تربیت انسان را می‌توان در دو فصل از زندگی بررسی کرد؛ قبل از بلوغ و بعد از آن.

روش تربیت کودک (انسان قبل از بلوغ) متناسب با محیط تربیتیِ او انتخاب می‌شود. از این منظر جامعه‌ها (محیط‌های تربیتی) سه نوع‌اند: بسته، متضاد و متحرک.

در جامعۀ بسته و سنّتی، تنها یک فکر جریان دارد. کودک آنچه را که از مادرش می‌شنود، همان را از پدر، برادر و استادش و از تمام مردها و ریش‌سفیدها نیز می‌شنود و این است که دچار شک نشده و در اعتقادش محکم می‌ماند و پیش می‌رود.

در جامعۀ متضاد، فکرهای گوناگون با کودک روبرو می‌شوند. او از مادر چیزی می‌شنود و از پدر کارمند چیز دیگری و معلمش حرف سومی می‌زند. برادر دانشجویش نیز حرفی دارد و دیگر برادرها و خواهرهایش هم برای خود نظری و طرحی دارند.

هنگامی که جامعه تضادهایش را حل کرد، به جامعۀ متحرک می‌رسد و فکر و مذهب مسلطی که از درگیری‌ها، سرفراز بیرون آمده، پذیرفته می‌شود. در جامعۀ متحرک سنّت‌ها متحرکند؛ چون زیربنا دارند. در سطح جامعه تضادی نیست. گرچه در درون افراد شیطان و رسول، عقل و غرائز فعالند؛ اما این تضاد اغتشاشی ندارد، بلکه موجب حرکت می‌گردد.

روش تربیت در هرکدام از این جوامع متفاوت خواهد بود.

در جامعۀ بسته، به سادگی می‌توان افراد را تربیت کرد. کافی است با لطافت و تدیبر به دل کودک راه باز کرده و ارزش‌ها و خصلت‌های مطلوب را به او تزریق نمود.

در جامعۀ متحرک می‌توان افراد را با سنّت‌ها آشنا کرد، بدون آنکه نتیجۀ بدی بدهد؛ چرا که در این جامعه، در حالی که زیر بناها موجودند، روبناها تعلیم داده می‌شود؛ برخلاف جامعۀ بسته که زیربنایی نیست و روبناها در هوایند.

اما در جامعۀ متضاد نمی‌توان کودک را بغل کرد و راه بُرد؛ باید به او راه رفتن آموخت. به همین دلیل در چنین جامعه‌ای باید سه خصوصیت را در کودک بارور کرد:

  1. شخصیت و استقلال: اگر کودک شخصیت یافت، تحت تأثیر هر مکتب، حرف و عقیده‌ای قرار نخواهد گرفت. در برابر هر مسئله، چرایی خواهد داشت و در برابر هر عقیده، سنگری.
  2. حریّت و آزادمنشی: آزادمنشی، کودک را آن گونه بار می‌آورد تا اگر به اشتباهی پی‌برد، بر آن لجاجت نکند و عقیده‌ای را بر دیگری ترجیح ندهد؛ مگر هنگامی که آن عقیده از امتیازی برخوردار باشد.
  3. تفکّر و تحلیل: تفکر، رکودها را می‌شکند و تفکرهای مهاجم را مهار کرده و هضم می‌کند. تفکر و تحلیل در زمینۀ حریّت و با ویژگی شخصیت و استقلال، نتیجه‌های بزرگی خواهد داد.

این خصوصیات را به وسیلۀ عواملی می‌توان در کودک ایجاد کرد:

  1. تقلید: کودک می‌تواند همانند پدر یا مربّیش شخصیت به خرج دهد و همانند او چون و چرا کند و حریّت داشته باشد.
  2. رقابت: مربی، کودک را با قهرمان‌هایی که برایش می‌سازد، رقیب کند و به مسابقه وادارد تا در این رقابت‌ها شخصیت، حریت و تفکر را در او بکارد.
  3. داستان و هنر: مربی می‌تواند با داستان‌ها از در مخفی وارد شود و آن خصوصیات را در ناخودآگاه کودک وارد سازد. داستان مرغی که حرف هر کس را نمی‌شنید، یا ماهی سیاهی که خود به دنبال چیزی بود، یا دانۀ گندمی که در زیر خاک آرام نمی‌گرفت.
  4. تدبیر: مربی می‌تواند با استفاده از نقشه و همکاری دیگران، کودک را به شخصیت، حریت و تفکر برساند. می‌تواند برای او احترام قائل شود یا از بزرگی و استعدادهایش بگوید، به گونه‌ای که مغرور نشود؛ بل بداند که مسئول است، که داده‌ها ملاک افتخار نیست. چراکه داده‌ها بازدهی می‌خواهد، هر که بامش بیش برفش بیشتر. بازگویی استعداد‌ها، کودک را حرکت می‌دهد. چون هر کس به اندازه‌ای که از خود سرمایه سراغ دارد، کاری را شروع می‌کند. و نیز عوامل دیگری که در کتاب تربیت کودک به توضیح آن‌ها پرداخته شده است.

انسان با شکوفایی عقل به «بلوغ» می‌رسد و جریان تدبّر، تفکر و تعقل در او کامل می‌گردد. تدبّر جمع‌آوری اطلاعات خام است. مطالعۀ مسائل، حادثه‌ها و زیر و روکردن آنهاست. فکر نیروی نتیجه‌گیری است. تفکر، نتیجه‌گیری از آن اطلاعات خام و تعمیم و تجرید و انتزاع از آنهاست. عقل نیروی سنجش است و در مرحلۀ تعقل، نتایج تفکر، سنجیده شده و بهترین‌اش مشخص می‌گردد. این بهترینِ مشخص شده، توسط غریزۀ بهترطلبیِ انسان، دنبال می‌شود و این گونه است که انسان از غرایزی که قبلاً به صورت بازتابی و بدون سنجش با آنها زندگی می‌کرده است، آزاد می‌شود.

با نگاه به جریان تدبّر، تفکر، تعقل در انسان بالغ چند مطلب روشن می‌گردد:

اول آنکه در این جریان، نشان داده می‌شود تا زمانی که عقل در انسان شکل نگرفته است، آزادی و اختیار او به وجود نخواهد آمد. دوم اینکه انسان بعد از مرحلۀ تفکر، به شناخت‌هایی می‌رسد که آن شناخت‌ها، مبنای حرکت او خواهند شد و سوم، رسیدن به این شناخت‌ها از مسیر تفکر در مواد خامِ به دست آمده، در مرحلۀ تدبّر است.

با توجه به این سه نکته می‌توان در مورد روش تربیتی انسان بالغ صحبت کرد.

طبق نکتۀ اول و با توجه به اینکه بلوغ را همراه تشکیل قوۀ عقل در انسان در نظر گرفتیم، اختیار و آزادی انسان، همیشگی و ناشی از ساخت(۱) او خواهد بود. بنابراین روش‌هایی که در تربیت انسان، این ویژگی او را در نظر نگیرند، به نفی و مسخ انسان پرداخته‌اند. تربیت انسان باید به دست خودش و با انتخاب او همراه باشد.

طبق نکتۀ دوم، برای ایجاد تغییر در رفتار افراد، باید شناخت‌های لازم را به آنها داد. مثلاً کسی که بخیل است، برای آنکه به سخاوت برسد، باید به این شناخت دست یابد که نگهداری مال، گنداندن آن است و بخشش آن، افزایش و سودآوری‌اش و با این شناخت است که بخل او تبدیل(۲) می‌شود و دراین هنگام است که او هر چه بخیل‌تر باشد، سخاوت‌مندانه‌تر عمل خواهد کرد.

نکتۀ سوم، نقطۀ شروع در ایجاد شناخت‌های لازم را نشان می‌دهد، که طبق آن باید زمینه‌ای (مواد خامی)  مناسب فراهم کرد، سپس تفکر فرد را در آن زمینه فعال نمود. از آنجا که کار فکر، کشف مجهول است، برای به جریان انداختن فکر بهترین راه، ایجاد سؤال در ذهن مخاطب خواهد بود. چنان که امیرالمؤمنین (ع) در کنار زباله‌دانی ایستاد (یعنی در زمینه‌ای مناسب) و فرمود: «هذا ما بَخِلَ بِه الْباخِلُون‏»(۳)

این فرایند تدبّر، تفکر و تعقل، نیازمند رهبری و هدایت است. اینجاست که نقش مربی معلوم می‌گردد. در این روش تربیتی، مربی سه وظیفه بر عهده دارد: تزکیه، تعلیم و تذکر.

در تزکیه مربی باید شناخت‌هایی را که فرد، نیازمند به دست آوردن آنهاست، بشناسد. او باید مشخص کند «کدام بی‌خبری برای متربی کشنده‌تر است؟» تا آنها را در او ایجاد کرده و از این طریق، موجب رهایی او از اسارت نفس، شیطان، خلق و دنیا شود. مربی در تعلیم، روش تدبّر و روش تفکر را می‌آموزد تا متربی از آن مسیر به شناخت‌های لازم برسد و چون انسان دچار غفلت است، تذکر مربی، شناخت‌های از پیش به دست‌آمده را برایش یادآوری می‌کند.

منابع:

صفایی‌حائری, علی: «انسان در دو فصل»، قم: لیله‌القدر، ۱۳۹۱٫

— : «تربیت کودک»، قم: لیله القدر، ۱۳۸۶٫

— : «حرکت»، قم: لیله‌القدر، ۱۳۹۱٫

— : «مسئولیت و سازندگی»، قم: لیله القدر، ۱۳۸۶

پی‌نوشت‌ها:

* مرحوم علی صفایی‌حائری نوشته‌هایش را با نام ع. ص. به معنای «چشم جلوگیر» منتشر می‌کرد.

(۱) مرحوم صفایی ساخت انسان را همان فطرت او می‌داند. پس اختیار انسان فطری است.

(۲) قانون تبدیل: ترکیب شناخت با سیئات آدمی، منجر به تبدیل آنها به حسنات می‌گردد.

(۳) این همان است که بخیلان به آن بخل می‏ورزند. (نهج‌البلاغه، حکمت‌های شمارۀ ۱۹۵٫)

دکمه بازگشت به بالا