چگونه زیستن، چگونه مردن

مسعود رجایی

رفتار شناسی تربیتی اهالی دفاع مقدس- شهدای دانش‌آموز                                                   

از آن لحظه که از دفتر نشریه برای نوشتن یادداشت رفتارشناسی تربیتی اهالی دفاع مقدس با من تماس گرفته شد، تا لحظه‌ای که قلم را در دست گرفتم، چند روزی در حال و هوای جنگ بودم؛ از فیلم «دیده بان» تا کتاب «دا»، از «روایت فتح» تا نوای «محمد نبودی ببینی»…

با اینکه کارم معلمی است و هر روز درگیر شناخت و آموزش‌ام، اما انگار شناخت اهالی غریب دفاع مقدس سخت‌ترین معرفت تاریخ بود؛ اما یک نکته بود که دیوانه‌ام می‌کرد و آن هم، درک و شناخت شهدای دانش‌آموز بود. واژه‌ها هم دچار سرگیجه می‌شدند؛ مرد و نوجوان و بزرگ و کوچک و… انگار معادلات را برهم می‌زدند در ذهن من… .

دیدم شناخت اینها که هیچ، نوشتن از اینها هم کار وحشتناکی است. مگر می‌شود پانزده سالت باشد و «جان» را آن قدر بشناسی که مرگ را پله‌اش کرده باشی؟ مگر می‌شود «شهید» را از قابیل تا حسین (ع) بشناسی و شهادت را به عمق تاریخ پیش از وقوع و حدوثش -در فقط پانزده سال- دنبال کرده باشی؟

دیگر تصمیمم را گرفته بودم، می‌خواستم دانش‌آموزان شهید را بشناسم؛ رفتارشان، مرامشان و ایمانشان. اما هر چه بیشتر فکر می‌کردم، سؤال‌هایم بیشتر بی‌جواب می‌ماند. تصمیم گرفتم به دبیر سرویس بگویم من از پس این مطلب برنمی‌آیم، که دوستی گفت: «بعید است کس دیگری هم از پس این یادداشت برآید! از تو بزرگ‌تر و عمیق‌تر هم دربارۀ رفتار شناسی شهید نمی‌تواند حرفی بزند. بهتر است قلمت را بدهی به خودشان، تا برایت بنویسند.» گفتم: «چطور؟» گفت: «شهید با وصیت‌نامه‌اش «رفتار شناسی تربیتی‌اش» را نوشته… همان را رونویسی کن!» منطقش آرامم می‌کرد. گفتم: «چشم».

وصیت‌نامۀ شهید دانش‌آموز محمود مهاجر

طالب صلح هستیم؛ اما اگر کسی بر ما ظلم کرد، باید او را سرکوب کنیم.

سلام بر بزرگ رهبر مستضعفان جهان! که چون نقطۀ روشنی در تاریکی، طلوع کرده و إن‌شاءالله تا محو سیاهی‌ها و ظلمات پیش خواهد رفت.

سلام بر پدر و مادر بزرگوارم! این گوهران والایی که خداوند به من عطا کرده بود، ولی قدرشان را ندانستم. عزیزان إن‌شاءالله که به بزرگواری خود از سر تقصیرات من گذشته و برایم دعا کنید.

نمی‌گویم در شهادتم گریه نکنید، اما کاری هم نکنید که موجب شادی دشمنان و ناراحتی دوستان شود؛ شما باید به این شهادت افتخار کنید؛ زیرا در قیامت نزد حضرت فاطمه(س) رو سفید هستید و می‌توانید بگویید که در راه حسینِ او هدیه‌ای داده‌اید و کسی که به دوستی هدیه داد، برای از دست دادنش ابراز ناراحتی نمی‌کند!

از برادران خواستارم که […] درس بخوانند و نمازهایشان را سر وقت بخوانند، که اگر از خدا و نماز دور شوید، به هلاکت می‌افتید.

و از خواهرانم می‌خواهم که زینب‌وار زندگی کنند و در سنگر حجاب و تحصیل علم بکوشند و بدانید که دشمن از سیاهی چادر شما بیشتر از خون ما می‌ترسد؛ زیرا شما مادران آینده هستید و شهدا را در دامانتان پرورش می‌دهید. امروز اسلام به وجود ما نیاز دارد و نباید از هیچ کمکی فروگذار کنیم و باید جبهه‌ها را گرم نگه داریم.

و ای امام! هدیۀ من سری است که در پایت می‌افکنم و چه کنم که به این اندک التفات نکنی؟ چراکه چیزی غیر از این ندارم!

و وصیت‌نامۀ اصلی من تمام چیزهایی است که در دفترم نوشته‌ام.

و چند کلامی با برادران و دوستانم:

سلاح ایمان را حفظ کنید و در سنگر از اسلام و قرآن دفاع نمایید. خود را برای تحمل مصیبت‌ها، ناکامی‌ها و ناروایی‌ها آماده کنید و دل قوی دارید که خداوند یکتا پشتیبان و نگهبان شماست. شما را به تقوا -این برازنده‌ترین لباس در پیکر عریان آدمی- وصیت می‌کنم؛ به عنصری که تکمیل‌کنندۀ انسانیت و زیربنای جامعۀ اسلامی است.

برادران! وقتی اجل رسید، حتی یک لحظه هم صبر نمی‌کند، پس شما را چه شده است که چنین محکم به دنیا چسبیده‌اید؟ خون سرخ شهیدان از هابیل تا حسین و از حسین تا شهدای کربلای جنوب و غرب ایران ندا می‌دهند که «برای چه نشسته‌اید؟».

من که زندگی‌ام سودی نداشت، شاید مرگم باعث تحول عده‌ای بی‌تفاوت شود. خدایا برای تقرب نزد تو می‌آیم و به بهشت تو طمعی ندارم، مرا بسوزان ولی از خودت طرد نکن!

از شما می‌خواهم برای امام دعا کنید و دعا کنید خدا فرج آقا امام زمان(عج) را نزدیک کند و برای رزمندگان و اسیران اسلام دعا کنید.

والسلام

محمود مهاجر

ساعت نُه و نیمِ روز پنج‌شنبه ۲۳ اسفند ۱۳۶۵

وصیت‌نامۀ شهید دانش‌آموز محمود ناظری

مَن طَلَبَنی وَجَدَنی وَ مَن وَجَدَنی عَرَفَنی…

«هر کس مرا طلب کند، خواهد یافت و هر کس مرا بیابد، خواهد شناخت و هر کس مرا بشناسد، عاشقم خواهد شد و آنکه عاشقم شد، من نیز عاشقش شوم و هر کس که عاشقش شدم، می‌کُشم او را و آنکه من او را بکشم، خون‌بهایش بر من واجب است، پس من خود خون‌بهای او خواهم بود.»

سپاس فراوان خداوند یکتا را که ما را آفرید و به ما درس چگونه زیستن و چگونه مردن آموخت.

خدایا! بارلها! خودت شاهدی که من هیچ نوع مقصدی جز دفاع از قانون اسلامی خودت ندارم و این راهی که من انتخاب کرده‌ام، راهی است که امام حسین(ع) آن را پیموده، علی‌اکبر پیموده، عباس دلاور پیموده، کلیه شهیدان از صدر اسلام گرفته تا اکنون، پیموده‌اند. پس خون من از خون بقیۀ شهدا که بهتر نیست، لذا از درگاه ایزدمنان تقاضای شهادت در راه ستایش تو را دارم.

من محمود ناظری، فرزند علی‌اکبر، بر اساس مسئولیتی که بر عهدۀ من بود -که از حریم اسلام دفاع نمایم، راهی جبهه‌های حق علیه باطل شدم تا از مرزهای سیاسی اسلام دفاع کنم. امید است که خداوند مرا ببخشد و لحظه‌ای من را به خود وانگذارد و ضمن عفو و بخشش از کلیه دوستان و همشهریان، امید است خداوند عبادت همگی را در راهش قبول بفرماید و امیدوارم که خداوند به شما پدر و مادر عزیزم صبر عنایت فرماید.

پدرجان! من عقیده دارم به فرموده اماممان و روح خدا، اگر بکشیم یا کشته شویم، در هر دو حال پیروزیم. من زندگی زیر بار ظلم را قبول نخواهم کرد و مرگ سرخ را بر این زندگی ترجیح می‌دهم.

به من الهام شد که به آرزوی دیرینه‌ام، شهادت، خواهم رسید؛ اما افسوس می‌خورم که هجده سال از عمرم می‌گذرد و هنوز اندر خم یک کوچه‌ام. پدر عزیزم! درود خدا بر تو باد که با امضای رضایت‌نامۀ من، در حقیقت شهادت‌نامه‌ام را امضا کردی.

در پایان مقداری حساب با برادران داشتم که اسامی آنها را یادداشت کرده‌ام، تصفیه نمایید. یک ماه هم روزۀ قرض دارم، امید است قضایش را بدهید.

دیگر عرضی ندارم. والسلام.

محمود ناظری ۰۷/۰۷/۱۳۶۳

عرصه‌ها مشخص‌اند و آنچه رفتار می‌نامند، مشخص‌تر… برای شناخت و معرفت اما باید صد بار این وصایا را خواند.

دکمه بازگشت به بالا