یک صحرا عطش

سید رسول بهشتی نژاد

نگاهی به دعای عرفه

 مناجات در لغت به معنی «راز و نیاز کردن با کسی» آمده است. «مناجات کننده» کسی است که با محبوب خود، به راز و نیاز پرداخته، از او استمداد می طلبد. به طور کلی کسی که واله و شیدای محبوبی باشد، هر آن مترصد است که در محضر دوستدار خود حاضر شده، با او به راز و نیاز و درد دل کردن بپردازد.

 مناجات، سخن گفتن با خداست و نیایش، زبان خاصی است که ابعاد ناشناخت‌یه انسان را بیدار می کند. مناجات، حرکت در جهت خداشناسی و خودشناسی است که همان معرفه الله و معرفه النفس می‌باشد.
انسان از طریق مناجات و نیایش،  خود را به خدا نزدیک کرده و احساس می‌کند که درهای رحمت الهی بر روی او باز شده، در یک فضایی معنوی و ملکوتی سیر می‌کند و از این سیر روحانی، احساس رضایت نموده، در اثر ارتباط با خداوند، وجود خویش را تکامل یافته‌تر می‌یابد.
انگیزه‌ی مناجات، احساس نیاز و احتیاجی است که تمامی انسان‌ها، به طور ذاتی دارند، هستند و چون خدای متعال را بی‌نیاز می‌دانند، به او پناه می‌برند. هرچند بسیاری از مردم از این نیاز فطری غافلند و لذا کم‌تر حال مناجات پیدا می‌کنند؛ اما اولیای الهی که ضعف و فقر آدمی را بهتر می‌شناسند، در مسیر کمال خود و تقرب یافتن به خدای تعالی، بیش‌تر احساس نیاز کرده و به دعا و مناجات با خدا می‌پردازند. در حقیقت، انسان در حال مناجات با خدا، از خویشتنِ خویش بیرون آمده و در فضای معنوی و روحانی خاصی قرار می‌گیرد؛ به طوری که در این حال از همه گسسته، به خدا می پیوندد و این توجه و ارتباط با مبدأ هستی تأثیری شگرف در شخصیت انسان دارد.

 با این مقدمه، نگاهی به دعای عرفه می اندازیم؛ دعایی که در آن امام حسین(ع) از یک سو با خدای خود به مناجات پرداخته، از سوی دیگر شیوه‌ی عشق بازی با محبوب را به ما آموزش می دهد.

  رابطه‌ی انسان و خدا در دعای عرفه

 دربخشی از دعای عرفه، چنین عرضه می‌فرماید:

«أَنْتَ الَّذِی مَنَنْتَ، أَنْتَ الَّذِی أَنْعَمْتَ، أَنْتَ الَّذِی أَحْسَنْتَ، أَنْتَ الَّذِی أَجْمَلْتَ، أَنْتَ الَّذِی أَفْضَلْتَ، أَنْتَ الَّذِی أَکْمَلْتَ، أَنْتَ الَّذِی رَزَقْتَ، أَنْتَ الَّذِی وَفَّقْتَ، أَنْتَ الَّذِی أَعْطَیْتَ، أَنْتَ الَّذِی أَغْنَیْتَ، أَنْتَ الَّذِی أَقْنَیْتَ، أَنْتَ الَّذِی آوَیْتَ، أَنْتَ الَّذِی کَفَیْتَ، أَنْتَ الَّذِی هَدَیْتَ، أَنْتَ الَّذِی عَصَمْتَ، أَنْتَ الَّذِی سَتَرْتَ، أَنْتَ الَّذِی غَفَرْتَ، أَنْتَ الَّذِی أَقَلْتَ، أَنْتَ الَّذِی مَکَّنْتَ، أَنْتَ الَّذِی أَعْزَزْتَ، أَنْتَ الَّذِی أَعَنْتَ، أَنْتَ الَّذِی عَضَدْتَ، أَنْتَ الَّذِی أَیَّدْتَ، أَنْتَ الَّذِی نَصَرْتَ، أَنْتَ الَّذِی شَفَیْتَ، أَنْتَ الَّذِی عَافَیْتَ، أَنْتَ الَّذِی أَکْرَمْتَ، تَبَارَکْتَ وَتَعَالَیْتَ، فَلَکَ الْحَمْدُ دَائِما وَ لَکَ الشُّکْرُ وَاصِبا أَبَدا، ثُمَّ أَنَا یَا إِلَهِی الْمُعْتَرِفُ بِذُنُوبِی فَاغْفِرْهَا لِی،أَنَا الَّذِی أَسَأْتُ، أَنَا الَّذِی أَخْطَأْتُ، أَنَا الَّذِی …»:

«تو آن خدایی‏که منّت نهادی و نعمت دادی و احسان کردی؛ خدایی که جمال نمودی و برتری دادی و کامل ساختی و روزی رساندی و توفیق عطا کردی. تویی که بخشیدی و بی‏نیاز کردی و هدایت نمودی. تو آن خدایی که عیوب ما را پوشاندی و از گناهانمان در گذشتی. به همه‌ی ما امکان دادی و کمک کردی و یاری نمودی و شفا بخشیدی. برکت و علوّ در تو و از توست. پس حمد و سپاس همیشه مخصوص توست. منم آن‌که خطا کردم و نادانی نمودم و غافل شدم و اشتباه کردم. منم آن‌که سهو کردم و راه خلاف پیمودم و پیمان شکستم. من آنم که تو امر کردی و من عصیان نمودم؛ تو نهی کردی و من پرهیز نکردم. پاک پروردگارا! جز تو خدایی نیست و من از ظالمانم. بارالها! جز تو خدایی نیست و من از بخشش طلبانم».

آنچه در این فرازها از دعای عرفه نقل شد، اوصاف و احوالاتی است که میان خدا و بنده‏اش جاری است. در این عبارات، خداوند به صفاتی یاد می‏شود که مخصوص خداوندی او است. همچنین بنده‌ی خدا به صفات و حالاتی یاد می‏شود که لازمه‌ی انسانیت و مخلوقیّت اوست. خداوند صاحب منّت و نعمت و هدایت و مکنت و نصرت و شفقت است. پیش از خلقت، نعمت را در حق مخلوقش تمام می‏کند و بعد از خلقت نیز راه را از چاه نشان داده، چراغ هدایت را پیش روی او روشن می‏نماید. بیش از استحقاق می‏دهد و کمتر از استعداد می‏خواهد.

امام حسین(ع) در دعای عرفه، تابلویی از خداوند ترسیم کرده و صفات خداوندی را در آن بیان داشته و در برابر آن، تابلویی از انسان رسم نموده و صفات و احوال وی را نیز در آن آورده است؛ که این دو تابلو اسماً و رسماً و ظاهراً و باطناً مقابل هم هستند. برای مثال، به چند نمونه از آن‌ها در ذیل اشاره کرده، صفات معبود و عابد را به نقل از دعای عرفه می‌آوریم:

صفات خدا: عالم، قوی، غفور، رازق، شافی، ستار، ناصر، توّاب، مجیر.

صفات بنده‌ی خدا: جاهل، ضعیف، مذنب، مرزوق، مریض، عریان، منصور، تائب، مستجیر.

در این دعا، امام(ع) ارتباط انسان با خدا را از ابعاد مختلف بیان می‌کند، که به بعضی از آن‌ها اشاره می‏شود.

  1. ارتباط عابد و معبود

 یکی از افتخارات انسان این است که خداوند او را به بندگی خود بپذیرد و از دایره‌ی سرکشان و طاغیان و گمراهان بیرون آورد. هر کس به این مقام برسد، به نعمتی عظیم نایل شده است. از دیدگاه امام حسین(ع) این امر، جز به اراده‌ی خداوند صاحب منّت میسّر نیست. به همین جهت او را سزد که بر ما منّت نهد؛ زیرا هیچ کاری ارزش آن را ندارد که آدمی به زیر بار منت رود، جز آن نعمتی که فقط در حیطه‌ی قدرت خداوندی قرار دارد. یکی از آن‌ها، نعمت خلقت و هستی بخشیدن است. همه چیز در پرتو هستی معنا و ارزش پیدا می‏کند، خودِ هستی نعمتی است از سوی خالق هستی که به عدم، لذت هستی بخشیده است.

تنها کسی که می‏تواند نعمت بدونِ استحقاق بخشد، خدای منّان است؛ زیرا او قبل از خلقت، نعمت می‏دهد؛ یعنی عدم را لباس وجود پوشانده و میِ عشق را در دل مخلوق ریخته است.

  1. ارتباط آمر و مأمور

 آمریّت سزاوار کسی است که خالقیت از آنِ اوست؛ زیرا صلاح و فسادِ مخلوق را خالق می‏داند. از این روی تنها او را سزد که امر و نهی کند و عبد را لایق است که به امر و نهیِ معبود توجه نماید .اما غفلت، جهل و اقتضائات هوای نفس، گاهی عبد را به عصیان کشانده، بندِ بندگی را پاره می‌کند و آدمی را از مقصد دور ساخته و به غیر مشغول می‌سازد.در این صورت، چشم حقیقت‏بین انسان کم‌سو شده و گوشش سنگین می‌شود و ساز مخالفت می‏نوازد و یار از یاد می‏برد و در مرتع شیطان می‏چرد. زبان حال چنین مأمور غیر معذوری از زبان امام حسین(ع) چنین است:

«منم آن‌که خطا کرد و جاهل و غافل شد، آن‌که اشتباه کرد و خلف وعده نمود و پیمان شکست. خدای من! به من امر کردی و عصیان کردم؛ نهی نمودی و مرتکب شدم.»

 اما فرقی که بنده‌ی گناهکار با طاغی گناهکار دارد، این است که طاغی از روی دشمنی طغیان می‏کند، اما بنده از روی اعتماد به دوستی. کافر در گناه تعمّد دارد و مؤمن تغافل و تساهل. بنده در حین گناه نیز خدایش را دوست دارد و با شرمندگی تن به ذلّت گناه می‏دهد؛ به همین جهت وقتی آتش خشم و شهوت او فروکش کند و عقل و وجدانش از بند شیطان آزاد شوند، بی‏درنگ پشیمان شده، توبه می‏کند.

  1. ارتباط سائل و مسؤول

 سؤال دو گونه است؛ سؤال به زبان تکوین و سؤال به زبان تشریع، همه‌ی موجودات به زبان تکوین، دم به دم از خدا سؤال و خواهش دارند و خدا نیز هر لحظه به خواسته‌ی آنان پاسخ می‏دهد:

«یَسْأَلُهُ مَنْ فِی السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ کُلَّ یَوْمٍ هُوَ فِی شَأْن» (الرحمن،۲۹)؛ تمام کسانى که در آسمان‌ها و زمین هستند، از او تقاضا مى‏کنند، و او هر روز در شأن و کارى است.‏

زبان استعداد و تکوین هر موجودی از خدا حیات می‏طلبد و خداوند حیّ، هر لحظه حیات آن‌ها را می‏دهد.

این‏ها سؤال به زبان تکوین و فطرت بود، اما سؤال به زبان تشریع و زبان انسانی، عبارت است از آنچه ما آن را به گفتار آورده، بیان می‏کنیم. انسان علاوه بر این‏که سؤال به زبان تکوین دارد، از این سؤال نیز بهره‏مند است. آدمی با هر زبانی و هر زمانی می‏تواند از خدای خود بپرسد و پاسخ دریافت کند؛ زیرا خداوند خیر المسؤولین است. بهترین کسی است که می‏توان از او بهترین چیزها را درخواست کرد؛ زیرا او قدرت مطلق دارد و بر انجام هر خواسته‏ای قادر است. امام حسین(ع) در این دعا خداوند را چنین می‏خواند:

«بارالها! تو نزدیک‏ترین کسی هستی که خوانده شود و زودترین اجابت کننده‏ای و شنونده‏ترین شنونده‌ی سؤال کنندگانی. هیچ مسؤولی (سؤال شونده‏ای) همانند تو نیست.»

همچنین در اوایل دعای عرفه عرضه می‏دارد:

«بارالها! اگر خواندمت، اجابت کردی و اگر چیزی خواستم، عطا و عنایت نمود،ی و اگر اطاعتت کردم، شکر آن به‌جا آوردی و اگر شکر نعمت کردم، بر نعمت افزودی.»

  1. ارتباط غنیّ و فقیر

 خداوندیِ خدا اقتضا می‏کند که غنیّ مطلق باشد؛ زیرا هر چه غیر اوست فقیر است:

«اَنْتُمُ الْفُقَراءُ اِلَی اللّهِ وَ اللّهُ هُوَ الْغَنیُّ الْحَمید»(فاطر،۱۵)؛ اى مردم! شما (همگى) نیازمند به خدایید؛ تنها خداوند است که بى‏نیاز و شایسته‌ی هر گونه حمد و ستایش است‏.

فقرِ فراگیر در جهان، لازمه‏اش غنای فراگیر است، تا فقرا خود را بی‏پشتوانه ندانند و ناامید نگردند. آدمی هر قدر غنی باشد، باز فقیر است؛ تا چه رسد به این‏که فقیر نیز باشد.

همه‌ی استعدادها و توانمندی‏های انسان و سایر موجودات در پرتو خورشیدِ هستی معنا پیدا می‏کند، که هستی هر موجودی به لطف و کرم هستی‏بخش واحد؛ یعنی خداوند حیّ قادر است. امام حسین(ع) در این خصوص عرضه می‏دارد:

«خدایا! من در اوج بی‏نیازی، نیازمند به تو هستم، پس چگونه در نهایت فقر محتاج تو نباشم؟! بارالها! من در نهایت دانشمندی، جاهلم، پس چگونه در عین جهالت خویش جاهل نباشم.»

بنابراین، همه باید بدانیم که هر چه داریم، از اوست و هر چه نداریم، کلیدش به دست اوست؛ همه هیچ‏اند و هر چه هست، اوست؛ حال که ما فقیر تمام هستیم و او غنیّ تمام، بهتر است که حریم خود را با خدا محفوظ بداریم و همه‌ی امور را به او بسپاریم.

آدمی اگر مالک همه‌ی هستی شود، باز فقیر است؛ زیرا خودش و هر چه دارد، همه آفریده‌ی دیگری هستند و برای استفاده کردن از دارایی‏های خود، هر لحظه نیازمند به حیات است و حیات در اختیار حضرت مالک الموت و الحیات است. بدین سبب، امام حسین(ع) عرضه می‏دارد:

«إِلَهِی أَنَا الْفَقِیرُ فِی غِنَایَ فَکَیْفَ لا أَکُونُ فَقِیرا فِی فَقْرِی» .

در واقع عرفان حقیقی دریافت حقیقت خویش است، که این حقیقت جز فقر چیزی نیست. هر چه را خارج از فقر بدانی، وسیله‌ی استدراج و ضلالت تو خواهد شد.

  1. ارتباط توکّل به خدا و استغنای بنده

 یکی از نشانه‏های صداقتِ عابد با معبود و عاشق با معشوق، این است که عابد اختیار خود را به دست معبود دهد و زمام امورش را تسلیم معشوق نماید. اینان راضی به قضای الهی بوده، پروردگار عالم را صاحب اختیار خود می‏دانند و از اختیار خود می‏کاهند و تنها به بارگاه معبود می‏نالند و همه چیز را از او می‏خواهند و به بندگی و بی‏اختیاری خویش می‏بالند. بدین جهت حضرت امام حسین(ع) از خدا می‏خواهد که او را از تدبیر خود غنی سازد و جز به تدبیر خداوندی نپردازد. این غنا و بی‏نیازی، محصول فقر بندگی است؛ فقری که موجب فخر انسان است:

«إِلَهِی أَغْنِنِی بِتَدْبِیرِکَ لِی عَنْ تَدْبِیرِی وَ بِاخْتِیَارِکَ عَنِ اخْتِیَارِی»؛ خدایا! مرا با تکیه بر تدبیرت از تدبیر خودم بی‏نیاز گردان و به اختیارت از اختیارم غنی کن.»

این اعتقاد نظری، نتیجه‏اش در میدان توحید عملی چنین آشکار می‏شود که روز عاشورا عزیزترین کسان خود را در راه خدا قربانی کرده و خون مبارکش را با دستانش به آسمان می‏پاشد و می‏گوید:

«اِلهی رِضاً بِرِضاکَ مُطیعاً لأمْرِ قَضاکَ لا مَعْبُودَ سِوَاکَ»؛ خداوندا! راضی به رضای تو و مطیع قضای تو هستم. جز تو معبودی را نمی‏شناسم.

این‌گونه توکّل و تسلیم، به انسان استغنا می‏دهد؛ استغنایی که آدمی را از غیر خدا بی‏نیاز می‌کند.

البته این مقام به راحتی رام کسی نمی‏شود؛ تا انسان راضی به قضای حق و مرضیّ او نشود، به استغنا نمی‏رسد.

آنآن ‌که به خدا توکّل ندارند، بی‏نیازی خود را در به دست آوردن مال و مقام دنیایی می‏دانند و گمان می‏کنند که مالشان حافظ جانشان است: «یَحْسَبُ أَنَّ مالَهُ أَخْلَدَهُ»(همزه،۳).

غافل از این‏که مالشان قاتل جانشان است؛ زیرا از جان مایه می‏گذارند تا به مال برسند. از فکر و ذکر شب و روزشان خرج می‏کنند تا به مالی برسند. در حالی‏که انسان متوکّل، خود را بی‏نیاز از این امور می‏داند؛ چون یقین دارد که: «نیم نانی می‏رسد تا نیم جانی در تن است». زیرا خالقِ عالم را رازقِ عالم نیز می‏داند و با وجود خداوند، عارش می‏آید که به غیر او روی کند؛ بدین جهت بهترین بی‏نیازی، غنای نفس است، که امام(ع) از خداوند سبحان چنین طلب می‏کند:

«اَللَّهُمَّ اجْعَلْ غِنَایَ فِی نَفْسِی»؛ بارالها! بی‏نیازی مرا در نفسم قرار ده.

بنابراین، آن‌که خود را در محضر غنیِّ مطلق می‏بیند، با این‏که در عالم فقر و در میان فقرا زندگی می‏کند، خود را به جهت ارتباطش با خداوند عزیز و غنیّ، عزیز و غنیّ می‏یابد. بدین جهت امام(ع) عرض می‏کند:

«أَمْ کَیْفَ لا أَسْتَعِزُّ وَ إِلَیْکَ نَسَبْتَنِی إِلَهِی کَیْفَ لا أَفْتَقِرُ وَ أَنْتَ الَّذِی فِی الْفُقَرَاءِ أَقَمْتَنِی أَمْ کَیْفَ أَفْتَقِرُ وَ أَنْتَ الَّذِی بِجُودِکَ أَغْنَیْتَنِی»؛ بارالها! چگونه عزیز نباشم، در حالی که تو مرا به خود نسبت دادی و چگونه فقیر نباشم، در حالی که تو مرا در میان فقرا قرار دادی، و چگونه خود را فقیر بدانم، حال آن‌که به واسطه‌ی جود و کرمت مرا غنی ساخته‏ای؟»

  1. ارتباط راضی و مرضیّ

رابطه‌ی دیگر میان انسان و خدا، رضایت آدمی از معبود خویش است؛ زیرا انسان هیچ‌گونه حقّی بر خداوند ندارد، تا خود را طلبکار و صاحب حق بداند. آنچه خدا به انسان داده، لطف و کرم خودش اقتضا کرده و آنچه نداده، مشیت و عدالت او صلاح ندیده است. انسان باید به تعداد تک تک اعضا و جوارح و لحظه‏های زندگی‏اش خدا را شاکر بوده و از او راضی باشد؛ بلکه به تعداد ذرّات موجودی که با زندگی انسان در ارتباط بوده و مستقیم یا غیر مستقیم در خدمت اویند.

بنابراین، انسان حق‌شناس راهی برای نارضایتی از خداوند متعال ندارد. از طرفی باید ضمن راضی بودن از او، مرضیّ او نیز باشد؛ یعنی مورد رضایت پروردگار واقع شود و او را از خود راضی نماید.

رضایت الهی در پیروی از احکام اوست؛ ایمان آوردن به فرستادگان خدا و پیروی از فرامین رسولان الهی و کتب آسمانی در حدّ توان فردی، موجب رضایت الهی است. البته این مسأله دارای مراتبی است و هر کس به میزان قابلیت خود به مرتبه‏ای از مراتب آن نایل می‏شود، که نهایت آن، مرحله‌ی اطمینان نفس است که مقام انبیا و اولیا است. قرآن کریم در این خصوص می‏فرماید:

  «یا أَیَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّهُ * ارْجِعِی إِلی رَبِّکِ راضِیَهً مَرْضِیَّه * فَادْخُلِی فِی عِبادِی * وَ ادْخُلِی جَنَّتِی» (فجر،۲۷-۳۰)؛ ای نفس مطمئن! به سوی پروردگار خود برگرد؛ در حالی‏که تو از او راضی و او از تو راضی است. پس در جمع بندگانم و در بهشتم داخل شو.

از دیدگاه حضرت سید الشهدا(ع) رضایت الهی از بندگانش از باب لطف اوست، نه عملکرد بندگان؛ زیرا انسان هر عمل نیکی انجام دهد، به کمک خداست، در واقع خداست که بنده‏اش را موفق به انجام کارهای نیکی می‏کند، پس کار نیک نیز توسط خدا انجام می‏شود، ولی ما آن را به خودمان نسبت می‏دهیم، پس ما نمی‏توانیم موجبات رضایت الهی را فراهم کنیم.

مطلب دیگر این‏که، رضایت الهی اصلاً سبب بردار نیست، چه رسد به این‏که ما سبب این رضایت باشیم؛ زیرا خداوند خود سبب، بلکه مسبّب الأسباب است. همه چیز از او متأثر می‏شود و او از چیزی متأثر نمی‏گردد. امام حسین(ع) در این باره عرضه می‏دارد:

«خدایا! رضای تو والاتر از آن است که چیزی از سوی تو علت و سبب آن گردد، چه رسد به این‏که من سبب آن باشم؛ زیرا رضایت پیرو نفعی است که به صاحب رضا می‏رسد و تو غنی‏تر از آنی که خودت از خودت نفع ببری، تا چه رسد که از من منتفع شوی.»

بدیهی است، وقتی رضای خدا بی‏علّت باشد، عطا و بخشش او نیز بی‏علت خواهد بود. هم‌چنین قبول عبادات نیز بی‏علّت است؛ زیرا عبادات ما نمی‏تواند علّت قبولی در بارگاه ربوبی باشد.

   گزارش کلی از دعای عرفه

دعای عرفه شامل مطالب بسیاری است، که گزیده‌ی فهرست آن‌ها چنین است:

شناخت خداوند و بیان صفات الهی، تجدید عهد و پیمان با پروردگار، شناخت پیامبران و تحکیم ارتباط با آن‌ها، توجه به آخرت و اظهار عقیده‌ی قلبی. سیر اندیشه در آفاق جهان، یادآوری نعمت‌ها‌ی بیکران الهی بر انسان و حمد و سپاس خداوند بر آن نعمت‌ها و عنایت‌ها، که از آغاز وجود و تکوین آدمی تا آخر عمر پیوسته به او افاضه می‌شود .تضرع به درگاه خداوند و اقرار به گناهان و توبه و انابه و درخواست عفو و روی آوردن به صفات پسندیده و اعمال خیر. درخواست حوایج که با درود و صلوات بر محمد و آل محمد(علیهم السلام) شروع می شود؛ سپس تقاضای عفو، نور هدایت، رحمت، عافیت، برکت، وسعت روزی و پاداش اخروی.

دکمه بازگشت به بالا