اسراف

معصومه محمودزاده وزیری

خیلی دقت می‌کرد. مواظب بود چیزی از غذا اسراف نشود. همیشه این طور بود. معمولاً نمی‌گذاشت از سفره چیزی اسراف شود و حتی در آب وضو هم دقت می‌کرد. همیشه مواظب بود هیچ مکروهی از او سر نزند؛ چه رسد به اسراف که حرام است. نه تنها خودش بلکه دیگران را هم به رعایت این موارد، توصیه می‌کرد. الگوی کاملی از دینداری بود.

کسی نمی‌توانست عملی مخالف دستورات دین، از او مشاهده کند. در عین حال بسیار خوش برخورد بود. به همین علت تمامی بچه‌های رزمنده عاشق او بودند. با اینکه فرمانده بود، اما کارت تدارکات گرفته بود! یعنی مسئول تدارکات گردان، بین او و بقیه نباید فرقی بگذارد! هر چیزی که به بچه‌های گردان تحویل می‌داد، به محمد هم همان را می‌داد. همیشه موقع غذا، در کنار بچه‌های گردان بود. همان چیزی را می‌خورد که بقیۀ بچه‌ها می‌خوردند. یک روز ناهار مرغ دادند؛ برنج و مرغ. حسابی هم می‌کشیدند. بچه‌ها شوخی می‌کردند و می‌خندیدند. می‌گفتند: «لشگر ولخرجی کرده! نکنه می‌خواستند مرغ‌ها رو دور بریزند! نکنه مرغ‌ها خراب بوده و…».

صرف ناهار تمام شد. معمولاً محمد هر روز ناهار در یکی از چادرها بود. از چادر خارج شد. سراغ بقیۀ چادرها رفت. همین طور که جلو می‌رفت، بر عصبانیتش افزوده می‌شد. ظرف‌های غذای نصفه! برنج‌های اسراف شده! بعضی بچه‌ها استخوان مرغ به هم پرت می‌کردند! فریاد زد و همۀ بچه‌ها را به خط کرد. کل نیروها در چند دقیقه با تجهیزات، پشت سر هم ایستاده بودند. دستور حرکت داد. همه به ستون راه افتادند. آن روز حسابی همه را اذیت کرد. بچه‌ها می‌گفتند: «بابا نخواستیم! یه مرغ هم که خوردیم از دهن ما در آورد!» بعد از کلی اذیت کردن، همه را جمع کرد. بعضی از بچه‌ها نمی‌دانستند چرا محمد این کارها را می‌کند. بعضی می‌گفتند: «کارهای تورجی بی دلیل نیست.»

– برادرها! اگر شما را تا اینجا آوردم و اذیت کردم، فقط یک دلیل داشت…

بعد مکثی کرد و گفت: «خدا از قومی که اهل اسراف باشند، برکت را می‌گیرد. ما اینجا هستیم که قدمی به خدا نزدیک‌تر شویم. اینجا هستیم برای رضای خدا. مگر خدا در قرآن مبّذرین را برادران شیطان معرفی نکرده؟! مگر به کسانی که ریخت و پاش اضافه دارند، اسراف می‌کنند، نافرمانی خدا را انجام می‌دهند، وعدۀ عذاب نداده؟! چرا ما بیش از اندازه‌ای که می‌خوریم، غذا تحویل می‌گیریم؟! چرا این همه برنج و مرغ در چادرهای گردان، اسراف شد! غذا که خوب بود. شما یا کم غذا می‌گرفتید یا وقتی زیاد تحویل گرفتید، همه را می‌خوردید. چرا بعضی‌ها در خوردن نان، کنارۀ آن را نمی‌خورند؟ ما چه زمانی باید این مسائل را رعایت کنیم؟! اگر در جبهه که محل آدم شدن و مبارزه با نفس است، این کارها را نکنیم، هیچ وقت نمی‌توانیم…»

جلسۀ مسئولین و معاونین گردان‌ها با فرماندۀ لشکر بود. حاج حسین از نیروها خواسته بود که هر مشکلی هست، بگویند. نوبت به محمد تورجی رسید. خیلی با ادب گفت: «حاجی! بعضی از اتفاقات در لشگر رخ می‌دهد که بی‌تأثیر در معنویت نیروها نیست. اشکال کار هم از خود ماست.» حاج حسین با تعجب منتظر شنیدن ادامۀ صحبت‌ها بود. محمد ادامه داد: «مثلاً همین برنامۀ غذا در لشکر! مسئول تدارکات بدون اینکه آمار دقیق بچه‌ها را داشته باشد، غذا را توزیع می‌کند. این غذاهای اضافه، به خاطر گرما خراب و اسراف می‌شود. مگر پرسنلی لشکر آمار بچه‌ها را ندارد؟ چرا در این کارها دقت نمی‌کنیم؟!» حاج حسین هم مطلب را نوشت و گفت: «تذکر به جایی بود. حتما پیگیری می‌کنم.»

پی‌نوشت:

* برگرفته از کتاب «یا زهرا: زندگینامه و خاطرات شهید محمدرضا تورجی زاده»، نشر امینان، تهران، چاپ بیست و ششم، ۱۳۹۲٫ از زبان دکتر سید احمد نواب (همرزم شهید محمدرضا تورجی زاده)

دکمه بازگشت به بالا