تدابیر پیامبر

علی اصغر رضوانی

مى‌توان تدابیر پیامبر اکرم(ص) در تبیین و تثبیت خلافت و جانشینى امام علی(ع) را در سه نوع خلاصه کرد:

۱ – آمادگى تربیتى امام علی(ع) از کودکى و امتیاز او در کمالات و فضایل و علوم.

۲ – بیان نصوص ولایت و امامت.

۳ – اجراى عملى با تدابیر مخصوص در اواخر عمر پیامبر.

اینک هر یک از این سه مورد را توضیح مى‌دهیم:

تدابیر پیامبر اکرم(ص) در تثبیت خلافت امام علی(ع)

الف – آمادگى تربیتى

از آن‌جا که قرار بود خلیفه و جانشین رسول خدا(ص) امام على بن ابى‌طالب(ع) باشد، لذا اراده و مشیّت الهى بر آن تعلّق گرفت که از همان ابتداى طفولیت در دامان رسول‌خدا(ص) و در مرکز وحى بزرگ شود.

۱ – حاکم نیشابورى مى‌گوید: «از نعمت‌هاى خدا بر على بن ابى‌طالب(ع) این بود که بر قریش قحطى شدیدى وارد شد، ابوطالب(ع) عیال‌وار بود. رسول خدا(ص) به عموى خود عباس، که از ثروتمندان بنى‌هاشم بود، فرمود: اى ابافضل! برادرت عیال‌وار است و قحطى بر مردم هجوم آورده، بیا به نزد او رویم و از عیالات او کم کنیم. من یکى از فرزندانش را انتخاب مى‌کنم، تو نیز یک نفر را انتخاب کن، تا با کفالت آن دو از خرجش بکاهیم. عباس این پیشنهاد را پذیرفت و با پیامبر(ص) به نزد ابوطالب(ع) رفتند و پیشنهاد خود را بازگو نمودند. ابوطالب(ع) عرض کرد: شما عقیل را نزد من بگذارید و هرکدام از فرزندانم را که مى‌خواهید به منزل خود ببرید. رسول خدا(ص) علی(ع) را انتخاب کرد و عباس، جعفر را برگرفت. علی(ع) تا زمان بعثت پیامبر(ص)، با آن حضرت بود و از او پیروى کرده و او را تصدیق مى‌نمود».( مستدرک حاکم، ج ۳، ص ۱۸۲)

۲ – در آن ایّام پیامبر اکرم(ص) به مسجدالحرام مى‌رفت تا نماز بخواند، علی(ع) و خدیجه نیز به دنبالش مى‌رفتند و با او در مقابل دیدگان مردم نماز مى‌خواندند، و این در زمانى بود که کسى غیر از این سه، روى زمین نماز نمى‌گزارد.( مسند احمد، ج ۱، ص ۲۰۹ ؛ تاریخ طبرى، ج ۲، ص ۳۱۱)

عباد بن عبداللَّه مى‌گوید: از علی(ع) شنیدم که مى‌فرمود: «من بنده خدا و برادر رسول خدا و صدّیق اکبرم؛ این ادعا را کسى بعد از من، غیر از دروغگو و افترازننده، نمى‌کند، هفت سال، قبل از مردم با رسول خدا(ص) نماز گزاردم.( تاریخ طبرى، ج ۲، ص ۵۶)

ابن صباغ مالکى و ابن طلحه شافعى و دیگران نقل مى‌کنند: «رسول خدا(ص) قبل از دعوت به رسالت خود هر گاه مى‌خواست نماز بگزارد، به بیرون مکّه، در میان درّه‌ها، مى‌رفت، تا مخفیانه نماز بخواند و علی(ع) را نیز با خود مى‌برد، و هر دو با هم هر مقدار مى‌خواستند نماز مى‌گزاردند و باز مى‌گشتند».( الفصول المهمه، ص ۱۴ ؛ مطالب السؤول، ص ۱۱ ؛ تاریخ طبرى، ج ۲، ص ۵۸)

۳ – امام علی(ع) آن ایّام را، در نهج‌‌ا‌لبلاغه چنین توصیف مى‌کند: «شما مى‌دانید که من نزد رسول خدا چه جایگاهى دارم، و خویشاوندیم با او در چه درجه است. آن‌گاه که کودک بودم مرا در کنارش مى‌نهاد و در سینه خود جا مى‌داد و در بستر خود مى‌خوابانید، چنان که تنم را به تن خویش مى‌سود، و بوى خوشِ خود را به من مى‌افشاند! و گاه بود که چیزى را مى‌جَوید و به من مى‌خورانید. از من دروغى نشنید و خطایى ندید.

هنگامى که از شیر گرفته شد خدا بزرگ‌ترین فرشته خود را شب و روز هم‌نشین او فرمود، تا راه‌هاى بزرگوارى را پیمود و خوى‌هاى نیکوى جهان را فراهم نمود.

من در پى او بودم -در سفر و حضر- چنان‌که بچه‌‌شترى در پى مادر. هر روز براى من از اخلاقِ خود نشانه‌‌اى بر پا مى‌داشت و مرا به پیروى از آن مى‌گماشت. هر سال در «حراء» خلوت مى‌گزید، من او را مى‌دیدم و جز من کسى وى را نمى‌دید. آن هنگام، اسلام در هیچ خانه‌‌ا‌ى جز در خانه‌‌ا‌ى که رسول خدا(ص) و خدیجه در آن بود، راه نیافته بود، من‌سوّمین آنان‌بودم. روشنایى وحى و پیامبرى را مى‌دیدم و بوى نبوت را استشمام مى‌کردم.

من هنگامى که وحى بر او(ص) فرود آمد، آواى شیطان را شنیدم، گفتم: اى فرستاده خدا این آوا چیست؟ فرمود: این شیطان است و از این‌که او را نپرستند نومید و نگران است. همانا تو مى‌شنوى آن‌چه را من مى‌شنوم و مى‌بینى آن‌چه را من مى‌بینم، جز این‌که تو پیامبر نیستى و وزیرى و به راه خیر مى‌روى».( نهج‌البلاغه، خطبه ۱۹۲)

۴ – پیامبر اکرم(ص) هنگام هجرت به‌سوى مدینه، علی(ع) را انتخاب کرد تا در جاى او بخوابد، آن‌گاه امانت‌ها را به صاحبانش برگرداند و سپس با بقیه زنان بنى‌هاشم به‌سوى مدینه هجرت کند.( مسند احمد، ج۱، ص۳۴۸ ؛ تاریخ طبرى، ج۲، ص۹۹ ؛ مستدرک حاکم، ج ۳، ص ۴ ؛ شرح ابن ابى‌الحدید، ج ۱۳، ص ۲۶۲)

۵ – در سنین جوانى او را به دامادى خود برگزید، و بهترین زنان عالم یعنى فاطمه زهرا(س) را به ازدواج او درآورد. و این هنگامى بود که خواستگارى ابوبکر و عمر را رد نموده بود.( الخصائص، ح ۱۰۲)

پیامبر(ص) بعد از ازدواج فرمود: «من تو را به ازدواج کسى درآوردم که در اسلام از همه پیش‌تر و در علم از همه بیشتر و در حلم از همه عظیم‌تر است».( مسند احمد، ج ۵، ص ۲۶)

۶ – در غالب جنگ‌ها پرچم مسلمانان یا تنها مهاجرین به دست على بن ابى‌طالب(ع) بود.( الإصابه، ج۲، ص۳۰)

۷ – در حجّهالوداع در هدى و قربانىِ پیامبر(ص) شریک شد.( کامل ابن‌اثیر، ج ۲، ص ۳۰۲)

۸ – پیامبر(ص) در طول مدّت حیاتش او را امتیاز خاصّى داده بود، که احدى در آن شریک نگشت یعنى اجازه داده بود که علی(ع) ساعتى از سحر نزد او بیاید و با او مذاکره کند.( الخصائص، ح ۱۱۲)

امام علی(ع) مى‌فرمود: من با پیامبر(ص) شبانه‌روز دو بار ملاقات مى‌کردم: یکى در شب و دیگرى در روز.( السنن الکبرى، ج ۵، ص ۱۴۱۴، ح ۸۵۲۰

۹ – هنگام نزول آیه شریفه {وَ أْمُرْ أَهْلَکَ بِالصَّلاهِ}؛ «و اهلت را بر نماز امر کن.» پیامبر(ص) هر روز صبح هنگام نماز کنار خانه علی(ع) مى‌آمد و مى‌فرمود: «الصلاه، رحمکم اللَّه {إِنَّما یُرِیدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیراً}».( تفسیر قرطبى، ج ۱۱، ص ۱۷۴ ؛ تفسیر فخر رازى، ج ۲۲، ص ۱۳۷ ؛ روح المعانى، ج ۱۶، ص ۲۸۴)

۱۰ – در جنگ خیبر بعد از آن که دیگران کارى از پیش نبردند، پیامبر(ص) فرمود: پرچم را به کسى خواهم داد که خدا و رسول را دوست دارد و خدا و رسول نیز او را دوست دارند، خداوند او را هرگز خوار نخواهد کرد، باز نمى‌گردد تا آن‌که خداوند به دست او فتح و پیروزى برساند. آن‌گاه علی(ع) را خواست، و پرچم را به دست او داد و برایش دعا کرد. و پیروزى به دست علی(ع) حاصل شد.( سیره ابن‌هشام، ج ۳، ص ۲۱۶ ؛ تاریخ طبرى، ج ۳، ص ۱۲ ؛ کامل ابن‌اثیر، ج ۲، ص ۲۱۹)

۱۱ – پیامبر(ص) ابوبکر را با سوره برائت، امیر بر حجّاج نمود، آن‌گاه به امر خداوند علی(ع) را به دنبال او فرستاد تا سوره را از دست او گرفته و خود، آن را بر مردم ابلاغ کند. پیامبر(ص) در پاسخ اعتراض ابوبکر فرمود: من امر شدم که خودم این سوره را ابلاغ کنم یا به کسى که از من است بدهم تا او ابلاغ نماید».( مسند احمد، ج ۱، ص ۳ ؛ سنن ترمذى، ج ۵، ح ۳۷۱۹ ؛ سنن ترمذى، ج ۵، ح ۸۴۶۱)

۱۲ – برخى از اصحاب درى را به سوى مسجد باز کرده بودند که پیامبر(ص) دستور داد تا همه درها بسته شود به‌جز در خانه علی(ع).( مسند احمد، ج ۱، ص ۳۳۱ ؛ سنن ترمذى، ج ۵، ص ۳۷۳۲ ؛ البدایه والنهایه، ج ۷، ص ۳۷۴)

۱۳ – عائشه مى‌گوید: رسول خدا(ص) هنگام وفات خود فرمود: حبیبم را صدا بزنید که بیاید. ابوبکر را صدا زدند. تا نگاه رسول خدا(ص) به او افتاد سر خود را به زیر افکند. باز صدا زد: حبیبم را بگویید تا بیاید. عمر را خواستند. هنگامى که پیامبر(ص) نگاهش به او افتاد سر را به زیر افکند. سوّمین بار فرمود: حبیبم را بگویید تا بیاید. علی(ع) را صدا زدند. هنگامى که آمد، کنار خود نشانید و او را در پارچه‌اى که بر رویش بود، گرفت در این حال بود تا آن که رسول خدا(ص) دست در دستان علی(ع) از دنیا رحلت نمود.( الریاض النضره، ص ۲۶ ؛ ذخائرالعقبى، ص ۷۲)

امّ‌سلمه نیز مى‌گوید: رسول‌خدا(ص) هنگام وفاتش با علی(ع) نجوا مى‌نمود و اسرارى را به او بازگو مى‌کرد و در این‌حال بود که از دنیا رفت. لذا علی(ع) نزدیک‌ترین مردم به رسول‌خدا(ص) از حیث عهد و پیمان است.( مستدرک حاکم، ج ۳، ص ۱۳۸ ؛ مسند احمد، ج ۶، ص ۳۰۰)

۱۴ – ترمذى از عبداللَّه بن عمر نقل مى‌کند که پیامبر اکرم(ص) بین اصحاب خود عقد اخوت بست. علی(ع) در حالى که گریان بود خدمت رسول‌خدا(ص) آمد و عرض کرد: اى رسول خدا، بین‌اصحاب خود عقد اخوّت بستید ولى میان من و کسى عقد اخوت نبستید؟ رسول خدا(ص) فرمود: «تو برادر من در دنیا و آخرتى!»

توجه خاص پیامبر(ص) به علی(ع) جهتى جز آماده کردن علی(ع) براى خلافت نداشت، و این که نشان دهد تنها کسى که براى این پست و مقام قابلیّت دارد امام علی(ع) است.

ب: تصریح بر ولایت و امامت

تدبیر دیگر پیامبر اکرم(ص) این بود که در طول ۲۳ سال بعثت هر جا که موقعیت را مناسب مى‌دید یادى از ولایت امام علی(ع) و جانشین خود کرده، و مردم را به این مسئله مهمّ تذکّر مى‌داد. که از جمله آن‌ها نص غدیر است.

ج – تدابیر عملى

پیامبر اکرم(ص) در آخر عمر خود نیز براى تثبیت خلافت امام علی(ع) راه‌هایى را عملى کردند تا شاید جلوى مکر و حیله دیگران را در غصب خلافت بگیرند، ولى متأسفانه این تدابیر اثرى نداشت، زیرا گروه مخالف، چنان قوى بود که نگذاشت این تدبیرهاى پیامبر(ص) عملى شود. در این‌جا به چند نمونه از تدابیر عملى اشاره خواهیم‌کرد:

۱ – بلند کردن دست امام علی(ع) در روز غدیر خم

پیامبر اکرم(ص) براى به‌جا آوردن آخرین حج که به حجهالوداع معروف شد با جماعت زیادى از اصحاب به سوى مکه حرکت کرد. بعد از پایان اعمال حجّ و قبل از آن که حاجیان متفرّق شوند، مردم را در سرزمین غدیر خم جمع کرد و قبل از بیان ولایت امام، امورى را به عنوان مقدمه بیان داشته و از مردم نیز اقرار گرفت. پیامبر(ص) مى‌دانست که این بار نیز منافقین در کمین‌اند تا نگذارند امر خلافت حضرت علی(ع) تثبیت شود، ولى آن حضرت(ص) تدبیرى عملى اندیشید که همه نقشه‌ها را بر باد داد، و آن این‌که دستور داد تا سایه‌بان‌هاى هودج شتران را روى هم بگذارند، آن‌گاه خود و علی(ع) بر بالاى آن قرار گرفتند؛ به طورى که همگى آن دو را مى‌دیدند. پس از قرائت خطبه و تذکر به نکاتى چند و اقرارهاى اکید از مردم، آن‌گاه دست علی(ع) را بلند کرد و از جانب خداوند، ولایت و امامت او را به مردم ابلاغ نمود.

۲ – فرستادن لشکر اسامه

پیامبر(ص) در بستر بیمارى است، در حالى که بر امت خود سخت نگران مى‌باشد؛ نگران اختلاف و گمراهى؛ نگران این‌که تمام تدابیر او بر هم ریزد؛ نگران این‌که مسیر نبوت و رسالت و شریعت به انحراف کشیده شود. پیامبر(ص) مضطرب است، دشمنى بزرگ چون روم در پشت مرزهاى اسلامى کمین نموده تا صحنه را خالى ببیند و با ضربه‌اى سهمگین مسلمین را از پاى درآورد.

پیامبر(ص) وظایف مختلفى دارد؛ از سویى باید با دشمن بیرونى مقابله کند، لذا تأکید فراوان داشت تا لشکرى را براى مقابله با آنان گسیل دارد، از طرفى دیگر خلیفه و جانشین به حقّ باید مشخص شده و موقعیّت او تثبیت گردد، ولى چه کند؟ نه‌تنها با دشمن بیرونى دست به گریبان است بلکه با طیفى از دشمنان داخلى نیز که درصددند تا نگذارند نقشه‌ها و تدابیر پیامبر(ص) در مسئله خلافت و جانشینى عملى شود، نیز روبه‌روست. پیامبر(ص) براى عملى کردن تدبیر خود دستور مى‌دهد همه کسانى که آمادگى جهاد و شرکت در لشکر اسامه را دارند از مدینه خارج شده و به لشکر او بپیوندند. ولى مشاهده مى‌کند که عده‌اى با بهانه‌هاى واهى عذر آورده و از لشکر اسامه خارج مى‌شوند و به او نمى‌پیوندند. گاهى بر پیامبر(ص) اعتراض مى‌کنند که چرا اسامه را، که فردى جوان و تازه‌کار است، به امیرى لشکر برگزیده است، در حالى که در میان لشکر افرادى کارآزموده وجود دارد؟

پیامبر(ص) با اعتراض بر آن‌ها و این‌که اگر بر فرماندهى اسامه خرده مى‌گیرید، قبلاً بر امارت پدرش هم ایراد مى‌کردید، سعى بر آن داشت که جمعیّت را از مدینه خارج کرده و به لشکر اسامه ملحق نماید. حتّى کار به جایى رسید که وقتى پیامبر(ص) نافرمانى عده‌اى را دید که امر او را در ملحق شدن به لشکر اسامه امتثال نمى‌کنند، آنان را لعنت کرد و فرمود: «خدا لعنت کند هر کسى را که از لشکر اسامه تخلّف نماید». ولى در عین حال( ملل و نحل، شهرستانى، ج ۱، ص ۲۳)

برخى به دستورهاى اکید پیامبر(ص) توجهى نمى‌کردند. و گاهى به بهانه این که ما نمى‌توانیم دورى پیامبر(ص) را هنگام مرگ تحمل کنیم، از عمل به دستور پیامبر(ص) سرپیچى مى‌کردند.

ولى حقیقت امر چیز دیگرى بود؛ آنان مى‌دانستند که پیامبر(ص)، علی(ع) و برخى از اصحاب خود را که موافق با بنى‌هاشم و امامت و خلافت امام علی(ع) هستند، نزد خود نگاه داشته تا هنگام وفات به او وصیت کرده و بعد از وفات نیز آن گروه از صحابه با علی(ع) بیعت نمایند و خلافت از دست آنان خارج شود، ولى عزم آنان بر این بود که هر طور و به هر نحوى که شده از انجام این عمل جلوگیرى کنند، و نگذارند که عملى شود.

این نکته نیز قابل توجه است که چرا پیامبر(ص) اسامه را که جوان تازه‌کار و کم سنّ و سال است، به فرماندهى لشکر برگزید و به پیشنهاد کنار گذاشتن او از فرماندهى لشکر به حرف هیچ کس توجهى نکرده بلکه بر امیرى او تأکید نمود؟ نکته‌اش چیست؟

پیامبر(ص) مى‌دانست که بعد از رحلتش به مسئله خلافت و امامت على بن ابى‌طالب(ع) به بهانه‌هاى مختلف از جمله جوانى على بن ابى‌طالب(ع) خرده مى‌گیرند؛ خواست با این عمل به مردم بفهماند که امارت و خلافت به لیاقت است، نه به سنّ، بعد از من نباید در امامت علی(ع) به عذر این‌که علی(ع) کم سن و سال است، اعتراض کرده و حقّ او را غصب نمایند. اگر کسى لایق امارت و خلافت است، باید همه -پیر و جوان، زن و مرد- مطیع او باشند، ولى -متأسفانه- این تدبیر پیامبر(ص) هم عملى نشد و با بر هم زدن لشکر و خارج شدن از آن به بهانه‌هاى مختلف نقشه‌هاى پیامبر(ص) را بر هم زدند.

( ر.ک: طبقات ابن سعد، ج ۴، ص ۶۶ ؛ تاریخ ابن عساکر، ج ۲، ص ۳۹۱ ؛ کنزالعمال، ج ۵، ص ۳۱۳ ؛ تاریخ یعقوبى، ج ۲، ص ۹۳ ؛ شرح ابن ابى‌الحدید، ج ۲، ص ۲۱ ؛ مغازى واقدى، ج ۳، ص ۱۱۱ ؛ تاریخ ابن‌خلدون، ج ۲، ص ۴۸۴ ؛ سیره حلبیه، ج ۳، ص ۲۰۷)

مگر خداوند متعال در قرآن امر اکید به اطاعت از دستورهاى پیامبر اکرم(ص) نکرده است آن‌جا که مى‌فرماید: {وَ ما آتاکُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاکُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا}؛ «آن چه را که رسول دستور دهد بگیرید و آن چه را که از آن نهى کند واگذارید.»( سوره حشر، آیه ۷)

و نیز مى‌فرماید: {فَلا وَ رَبِّکَ لا یُؤْمِنُونَ حَتَّى یُحَکِّمُوکَ فِیما شَجَرَ بَیْنَهُمْ ثُمَّ لا یَجِدُوا فِی أَنْفُسِهِمْ حَرَجاً مِمَّا قَضَیْتَ وَ یُسَلِّمُوا تَسْلِیماً}؛ «نه چنین است قسم به خداى تو که( سوره نساء، آیه ۶۵)

اینان به حقیقت اهل ایمان نمى‌شوند مگر آن که در خصومت و نزاعشان تنها تو را حاکم کنند و آن‌گاه هر حکمى که کنى هیچ‌گونه اعتراض در دل نداشته، کاملاً از دل و جان تسلیم فرمان تو باشند.»

۳ – دعوت به نوشتن وصیت

بعد از آن‌که پیامبر(ص) مشاهده نمود که تدبیر فرستادن مردم با لشکر به بیرون مدینه عملى نشد، در صدد برآمد که تمام سفارش‌هاى لفظى را در باب امامت علی(ع) که در طول ۲۳سال به مردم گوشزد کرده است، در وصیت‌نامه‌اى مکتوب کند. از همین‌رو در روز پنج‌شنبه چند روز قبل از وفاتش در حالى که در بستر آرمیده بود و از طرفى نیز حجره پیامبر(ص) مملوّ از جمعیّت و گروه‌هاى مختلف بود، خطاب به جمعیت کرده و فرمود: «کتابى بیاورید تا در آن چیزى بنویسم که با عمل به آن بعد از من گمراه نشوید.» بنى‌هاشم و همسران پیامبر(ص) در پشت پرده اصرار اکید بر آوردن صحیفه و قلم براى نوشتن وصیت‌نامه رسول خدا(ص) داشتند. ولى برخی از کسانی که در حجره پیامبر(ص) جمع بودند از عملى شدن دستور پیامبر(ص) جلوگیرى کردند.

دکمه بازگشت به بالا