ریزش‌ها و رویش‌ها

حميد جلالي

ریزش‌ها و رویش‌ها در کلام رهبری

« در جبهه، یک فرمانده خوب، آن کسى است که بتواند بفهمد دشمن از کجا مى‏خواهد حمله کند و این را به نیروهاى خودش تفهیم نماید. در دوران جنگ تحمیلى، جوانانى که آن روز در میدان جنگ بودند، این نکته را خیلى خوب مى‏دانند. اگر در هر نقطه‏اى که شما هستید، بتوانید بفهمید دشمن در فکر چیست، یقیناً مبالغ زیادى از حمله دشمن را پیشگیرى خواهید کرد و خودتان را مصونیّت خواهید بخشید و کارهایى را که باید انجام دهید، انجام خواهید داد.»

مقام معظم رهبری در تاریخ ۲۶/۹/۱۳۷۸ در خطبه های نمازجمعه اینگونه سخنان خود را در مورد حوادث روز آغاز کرد. آن روزها اظهار ندامت برخی چهره های انقلابی از مواضع گذشته خود و حرکت در مسیر انحراف تا حد دفاع از رژیم غاصب صهیونیستی و دروغ پردازی و اتهام های بدون سند و مدرک در روزنامه متعلق به وی،‌ افکار عمومی را در بهت فرو برده بود. این شخص در پی تخلفات مکرر حقوقی در روزنامه ای که مسئولیتش را به عهده داشت در دادگاه محاکمه و در نهایت به دلیل افترا و برخی نسبت های دروغ به افراد و شخصیت های حقیقی به مدتی زندان محکوم شد.

مردم اما در بهت بودند از سوابق گذشته این فرد، و حتی تندروی های وی به اسم دفاع از اسلام و انقلاب و مواضع کنونی او در حمایت از رژیم صهیونیستی در برابر مردم مظلوم و در رنج فلسطین.

در چنین فضایی مقام معظم رهبری بار دیگر همچون یک «فرمانده خوب» با نگاهی عمیق مشکل را دید و مسیر حرکت دشمن را تشخیص داد و با بیانی شیوا و روشن راه حرکت و مقابله را برای مردم تبیین کرد. امروز اگر چه شاید عده کمی به خاطر داشته باشند که طرح بحث «ریزش ها و رویش ها» در کلام ایشان در آن روزها چه تاثیر مثبتی در آگاه سازی جامعه و آرامش بخشی به آن داشت، اما مرور دوباره سخنان ایشان در این ارتباط و تبیین آن به عنوان یک جریان در تمام حرکت های انقلابی و اصلاحی می تواند ما را در فهم و تفسیر بهتر شرایط اجتماعی یاری کند.

در هر حرکت انقلابی در ابتدا، میانه و یا حتی پس از پیروزی عده ای پیدا می شوند که از انقلاب می برند و از آن جدا می شوند. دلایل این ریزش ها متفاوت است اما تمامی این افراد به سرعت توسط ضد انقلاب جذب می شوند و مورد حمایت قرار می گیرند و از آنها برضد انقلاب استفاده می شود. اینگونه افراد دشمن خارجی نیستند اما غافل یا فریب خورده اند.

اما داستان ریزش ها و رویش ها چه بود؟ رهبر معظم انقلاب در این باره در خطبه های نماز جمعه ۲۶/۹/۱۳۷۸ فرمودند:

دل انسان غمگین مى‏شود و مى‏شکند به‏خاطر این‏که چرا کسانى که نان انقلاب را خوردند، نان اسلام را خوردند، نان امام زمان را خوردند، دم از امام زمان زدند، دم از ائمّه معصومین زدند، حالا طورى مشى کنند که اسرائیل و امریکا و سیا و هرکسى که در هر گوشه دنیا با اسلام دشمن است، برایشان کف بزنند! این، انسان را غصّه‏دار مى‏کند. ولى به شما عرض کنم، بشارتهاى الهى این‏قدر زیاد است که هر غمى را از دل پاک مى‏کند. بشارتهاى الهى خیلى زیاد است. نباید خیال کرد که اگر چهار نفر آدمى که سابقه انقلابى دارند، از کاروان انقلاب کنار رفتند، پس انقلاب غریب ماند. نه آقا، همه انقلابها، همه فکرها، همه جریانهاى گوناگون اجتماعى، هم ریزش دارند، هم رویش دارند؛ ریزش در کنار رویش.»

مقام معظم رهبری اما در مورد داستان غم انگیز ریزش ها و تاریخ شورانگیز رویش ها به اشارات بسنده نکردند و به شواهدی از تاریخ صدر اسلام در این زمینه اشاره نمودند:

شما به صدر اسلام نگاه کنید، ببینید آن کسانى‏که در دوران غربت اسلام و غربت على، از امیرالمؤمنین دفاع کردند، چه کسانى بودند؟ اینها سابقه‏داران اسلام نبودند. سابقه‏داران اسلام، جناب طلحه و جناب زبیر و جناب سعدبن‏ابى وقّاص و امثال اینها بودند. بعضى از اینها على را تنها گذاشتند؛ بعضى از اینها در مقابل على ایستادند. اینها ریزشها بودند. اما رویش کدام است؟ رویش، عبداللَّه‏بن‏عبّاس است؛ محمّدبن‏ابى‏بکر است؛ مالک اشتر است؛ میثم تمّار است. اینها رویشهاى جدیدند. اینها که در زمان پیامبر نبودند؛ اینها در همان دوران غربت اسلام روییدند؛ اینها نهالهاى تازه‏اند. شما ببینید یک مالک اشتر در همه تاریخ اسلام چقدر مؤثّر است. بله؛ ممکن است کسانى ریزش پیدا کنند که البته مایه تأسّف است. وقتى به امیرالمؤمنین شمشیر زبیر را دادند، گریه کرد. همان‏طور که گفتم، غصّه دارد. غصّه دارد کسانى ریزش پیدا کنند که یک روز پاى سفره انقلاب، پاى سفره امام زمان، پاى سفره اسلام و قرآن نشستند و نان و نمک اسلام را خوردند؛ اما در کنار آن ریزشها، مالک اشترها هستند؛ عبداللَّه‏بن‏عباسها هستند. امیرالمؤمنین هرجا در میدانهاى جنگ احتیاج به زبان داشت، عبداللَّه‏بن‏عباس مى‏رفت و امیرالمؤمنین را یارى مى‏کرد. هرجا احتیاج به شمشیر داشت، مالک اشتر بود. مثل مالک اشتر، مثل عبداللَّه‏بن‏عباس، مثل محمّدبن‏ابى‏بکر – مثل این رجال – نه یکى، نه ده نفر، نه هزار نفر که هزاران نفر بودند. این‏طور نیست که شما خیال کنید حالا چهار نفر آدمى که از راه برگشتند و نیرویشان تمام شد، معنایش این است که نیروى این گردونه عظیم تمام شده است. نه آقا؛ بعضیها در بین راه قوّه‏شان تمام مى‏شود. بله؛ ضعیفترها وسط راه آذوقه‏شان تمام مى‏شود. یک نفر از مشهد حرکت کرده بود که با کاروانى به کربلا برود. به خواجه اباصلت که رسیدند – کسانى که به مشهد رفته‏اند، مى‏دانند که خواجه اباصلت کجاست – گفت ما که خرجیمان تمام شد! بعضیها خرجیشان در خواجه اباصلت تمام مى‏شود؛ بعضیها خرجیشان بین راه تمام مى‏شود؛ بعضیها دو سه کیلومتر مى‏آیند، بعد خرجیشان تمام مى‏شود! این همان ارتجاع و برگشتن است. این افتخار نیست؛ این ننگ است؛ این بریدن است؛ این از راه ماندن است؛ اما: «الم تر کیف ضرب اللَّه مثلاً کلمه طیبه کشجره طیبه اصلها ثابت و فرعها فى السماء(۱۳)»؛ ریشه مستحکم است و شاخه‏ها روزبه‏روز همین‏طور زیادتر مى‏شود: «تؤتى اکلها کلّ حین باذن ربّها(۱۴)»؛ رویش جدید هست. جا دارد که درباره این ریزشها و رویشها، از دیدگاه جامعه‏شناختى و روان‏شناختى و تاریخى، کار و بحث کنند. بحثهاى بسیار مهمّى است و من متأسّفانه مجالش را ندارم.

۱۳) ابراهیم: ۲۴

۱۴) ابراهیم: ۲۵

این امر اختصاص به حرکت انقلابی صدر اسلام ندارد. با نگاهی به تاریخ ایران می توان موارد متعددی از ریزش ها و رویش ها مشاهده کرد. بودن در مسیر حق و ایستادگی تا آخرین نفس کار هر کس نیست. نهضت جنگل نمونه ای است از یکی از حرکات انقلابی ملت ایران. در این حرکت انقلابی نیز همراهان صادقی بودند که تا پایان همراه میرزا کوچک جنگلی،‌ آزاده استعمار ستیز ایرانی نماندند.

دکتر حشمت را می توان یکی از این نمونه ها دانست. دکتر حشمت برای مردم شرق گیلان نام آشنایی است. وی دانش آموز مدرسه آلیانس و دانش آموخته طب از دارالفنون، پسر میرزا عباسقلی طالقانی بود. حشمت شخصیتی متفکر و برنامه ریز داشت و پس از پیوستن به نهضت جنگل نیز تفکرات خاص خود را داشت. از جمله ایده های دکتر حشمت، اعتقاد وی به تشکیل ارتش به جای نیروهای چریکی در جریان نهضت جنگل بود که این ایده را با تشکیل نظام (ارتش) ملی شرق گیلان در لاهیجان به اجرا گذاشت و آموزش آن نیرو را که از آزادیخواهان شرق گیلان شکل گرفته بود به عهده گرفت. هرچند روند حوادث پر شتاب تر از آن بود که به او مجال تکمیل برنامه اش در این زمینه و دیگر اقدامات را بدهد. ایده های وی به همین جا ختم نمی شد و یکی از مهمترین اقدامات وی احداث کانال آبی به طول ۴۰ کیلومتر بود که بعدها آن را به نام او «حشمت رود» نامگذاری کردند.

در جریان قیام جنگل هم بعد از میرزا کوچک خان، دکتر حشمت نفر دوم و به تعبیری ستون فقرات نهضت بود آنچنانکه بعد از مرگش، میرزا در سخنی که بر مزار دکتر بیان کرد، فقدان او را ضربه ای دانست که هنوز از آن کمر راست نکرده است و حقیقتا هم دکتر برای سردار جنگل چنین یاوری بود.

اما وی با همه این خصوصیات اخلاقی در نهایت نتوانست نهضت جنگل را تا انتها همراهی کند و اگر چه جانش را در این راه گذاشت اما اشتباه او در محاسبه و تصمیم گیری موجب شد که در میانه راه میرزا را در مبارزه تنها بگذارد و ما امروز از او به عنوان یکی از ریزش های نهضت جنگل نام ببریم. دکتر حشمت در میانه راه از نهضت جنگل جدا شد و تسلیم نیروهای دولتی گردید. در مورد تسلیم شدن دکتر به قوای دولتی و ماجرای امان نامه و قرآن مهر شده و وعده های وثوق الدوله و تیمور تاش (سردارمعظم خراسانی) داستان های زیادی نقل شده که اینجا مجال بیان آنها نیست. در واقع دکتر حشمت گمان می برد که نهضت در آن مقطع زمانی به آخر خط رسیده و عقب نشینی های فرسایشی جز اینکه روحیه افراد را تنزل و جانشان را در معرض خطر بیشتر قرار دهد، سودی نخواهد داشت. بویژه آنکه به دستور میرزا کوچک خان، جنگلیها از تیراندازی به سمت قزاقان ایرانی منع شده بودند حال آنکه قزاقان چنین مروتی را در حق آنان روا نمی داشتند. این امر به خاطر احساسات وطن پرستانه شدید میرزا کوچک خان بود که البته هزینه های بسیاری از جمله اختلاف میان جنگلیها و تلفات جسمی و روحی زیادی را به همراه داشت.

 اما هر چه بود که دکتر حشمت و همراهانش در قلعه گردن تنکابن تسلیم شدند. ولی از همان دقایق اولیه برخورد تند با او و همراهانش آغاز شد. دکتر و یاران نزدیکش را به رشت آوردند و دادگاه فرمایشی جهت محاکمه او در باغ محتشم رشت تشکیل و دکتر حشمت جنگلی به اعدام محکوم شد.در حالیکه در ایام برگزاری محاکمه، دکتر در زندان زیر شکنجه های وحشیانه بود.

سرانجام روز چهارم اردی بهشت ماه سال هزار و دویست و نود و هشت در قرق کارگذاری رشت در میان اندوه فراوان جمعیت حاضر ، دکتر حشمت را پای چوبه دار بردند و به زندگی او خاتمه دادند.

دکتر حشمت را می توان نمونه ای از کسانی دانست که در محاسبات اشتباه کردند و نتوانستند تا پایان انقلابی بمانند و به نتیجه دلخواه نیز نرسیدند.

اینگونه ریزش ها حتی منحصر به کشور ما نیز نیست. در دنیا انقلابیون بسیاری را می توان یافت که که تا دیروز در صفوف مجاهدان قرار داشتند ولی به دلایل گوناگون از آنان جدا شده و در نه تنها کناره گیری، که در صف مقابل انقلابیون و همراه با دشمنان قرار گرفته و به مبارزه با آنان پرداختند. انقلاب مردم ستمدیده فلسطین نمونه روشنی از اینگونه ریزش هاست.

در مبارزه طولانی مردم فلسطین با اشغالگران ریزش ها و رویش های بسیاری اتفاق افتاد. مبارزینی بزرگ که در پی طمع مادی،‌ دستیابی به قدرت و یا سرخوردگی از مبارزه کنار کشیدند و راه مصالحه و سازش را در پیش گرفتند و سوی دیگر ماجرا جوانانی که هرگز کشور آزاد خود را ندیده بودند و از زمانی که چشم گشوده بودند پرچم اشغالگران در کشورشان سایه افکنده بود، به جای در پیش گرفن راه سازش قدم در راه مبارزه برای آزادی قدس گذاشتند.

یاسر عرفات نمونه خوبی از مبارزین بریده از انقلاب است. وی که روزگاری رهبری انتفاضه و مبارزه مردم فلسطین را به عهده داشت،‌ پس از تهدید و تطمیع صهیونست ها دست از مبارزه کشید و راه سازش را در پیش گرفت.

مشکلى که عرفات پیدا کرد، این بود که همه برگه‌ها و اهرم‌هاى خود را بدون اینکه مقابلش را از اسرائیل بگیرد، در اختیار آمریکا و اسرائیل گذاشت. آنها این برگه‌ها را گرفتند و درمقابل حتى حداقلى را که عرفات درخواست کرده بود، به او ندادند. یعنى اجازه تشکیل یک دولت مستقل فلسطینى در اراضى اشغالى سال ۱۹۶۷ هم به عرفات داده نشد و کمتر از آن حتى آنچه اسرائیل در موافقتنامه «اسلو» تعهد کرده بود، بعداً با روى کار آمدن حزب «لیکود» به همه این تعهدات پشت پا زده و آن را نادیده گرفت.

تمام اینها همراه شد با فساد مالی گسترده عرفات و دستگاه حاکمه ای که وی رهبر آن بود، به گونه ای که این فساد گسترده جنبش فتح را از نظر مردم انداخت و جنبش اسلامی حماس که در سالهای آخر عمر عرفات توسط عده ای جوان خون تازه یافته بود در انتخابات فلسطین پیروز شد. عرفات در نهایت با همه سازش کاریها و عقب نشینی هایش نتوانست حقوق ملت فلسطین را احیا کند و در نهایت نیز پس از مدتی خانه نشینی و محاصره در مرکز حکومتش توسط صهیونیستها، با مرگی مشکوک از دنیا رفت. زندگی و سرنوشت عرفات داستان عبرت آموزی است. شخصی که روزگاری الهام بخش مبارزات مستضعفان و مسلمانان بود و نام او بر همراه با افتخار برده می شد، به جایی رسید که مقام معظم رهبری در یکی از سخنرانیهای خود و بعد از امتیازات یک طرفه به رژیم صهیونیستی و خیانت هایش در قبال آرمان فلسطین،‌ وی را حتی شایسته اینکه یکی از افراد مقاومت خوانده شود ندانستند چه برسد به اینکه رهبر مقاومت نام گیرد.(نقل به مضمون)

انقلاب اسلامی ما نیز سرشار از داستان های غم انگیز ریزش ها و جوانه های شور انگیز رویش ها بود. این انقلاب ناب آنقدر روزها و داستان های عبرت آموز دارد که سخن گفتن از آن مجالی جداگانه می طلبد. تنها از باب اشاره به یکی از شاخص ترین نمونه های ریزش در انقلاب اشاره می کنیم.

در انقلاب اسلامی افراد زیادی بودند که از میانه راه و یا حتی پس از پیروزی با جریان پرشور مردم برای به دست آوردن بهره ای از این حرکت، همراه شدند. آنها هرگز اعتقاد جدی به مبارزه با رژیم ستمشاهی نداشتند و حتی گاهی به تخطئه انقلابیون می پرداختند. همراهی آنها با انقلاب یک همراهی تاکتیکی بود و برخی از آنها در جلسات و سخنانی بدان تصریح کرده بودند. جدایی این افراد قدرت طلب و دارای تفکر التقاطی از نهضت اسلامی عجیب نبود. گروه منافقین از نمونه های بارز اینگونه جریانات بود.

اما در این بین افراد صادقی نیز بودند که از روزهای آغازین نهضت همراه امام شدند، سختی ها را تحمل کردند و در این راه ایستادگی و پایمردی نمودند. آنها همراهان صادق انقلاب بودند ولی در برهه ای از زمان بنا به دلایلی چون به وجود آمدن تفکرات قدرت طلبانه، ساده لوحی و تحریک توسط اطرافیان حق را زیر پا گذاشتند و از جریان زلال انقلاب و رهبری امام خمینی (ره) کناره گیری کردند و در جایی نزدیک اردوگاه دشمن منزل گزیدند.

آیت الله منتظری نمونه بارز چنین اشخاصی است. کسی که امام او را ؟؟؟ خوانده بود کار را به جایی رساند که رو در روی امام ایستاد و به دفاع از قاتلین و بر هم زنندگان امنیت کشور پرداخت و در نهایت نیز آخرین نصایح مشفقانه امام را نپذیرفت تا امروز نیز بیت او جایگاه دشمنان انقلاب و نظام باشد. کسانی که نه به او اعتقاد دارند و نه به انقلاب و اسلام.

آیت الله منتظری پیش از انقلاب از شاگردان امام خمینی (ره) بود و با شروع مبارزات به صف انقلابیون پیوست و در این راه طعم تبعید و زندان را نیز چشید. اما پس از پیروزی انقلاب برخی خصوصیات رفتاری مانند سادگی موجب شد که برخی برای سوء استفاده از وی طمع کنند.

آقای حسینعلی منتظری در سال ۱۳۶۴ با تصمیم مجلس خبرگان رهبری در حالی که سمتی به عنوان قائم مقام در قانون اساسی وجود نداشت به قائم مقامی امام خمینی برگزیده شد. در آن زمان شخصی به نام «سید هادی هاشمی» علاوه بر این که داماد آقای منتظری بود، ریاست دفتر و بیت او را نیز بر عهده داشت. برادر این شخص «سید مهدی هاشمی» که صاحب نفوذی قابل توجه در برخی نهاد های انقلابی از جمله سپاه بود با همراهی و تاییدات سید هادی فعالیت های خرابکارانه و اختلاف برانگیزی را در کشور سازماندهی کردند. طی سه سال بعد آقای منتظری با پشتیبانی کورکورانه از سید هادی و سید مهدی هاشمی مسیری را در پیش گرفت که وی و بیتش را در رویارویی کامل با امام خمینی و انقلاب اسلامی قرار داد. دستگیری سید مهدی هاشمی و طرفدارانش و افشا شدن مفاسد اخلاقی و چندین فقره قتل عمد توسط آنان، سید مهدی را به پای چوبه دار برد. بررسی های وزارت اطلاعات و قوه قضائیه در مورد وی بارها با دخالت آقای منتظری با وقفه مواجه شد و اگر نبود تاکید امام بر احقاق حقوق ملت پرونده جنایات وی هرگز به سرانجام نمی رسید. حمایت های منتظری از مهدی هاشمی و اقدامات خلاف قانونش تقابل و رویارویی وی با امام را به اوج خود رساند که نشانه های آن را می توان در متن بسیار دردناک نامه امام خمینی به آقای منتظری در تاریخ ششم فروردین ۱۳۶۷ به خوبی مشاهده کرد. امام خمینی که پس از ارسال این نامه به آقای منتظری ، قصد داشت با انتشار عمومی آن در اخبار ساعت ۱۴ششم فروردین سال ۱۳۶۷ مهر پایانی بر اختلاف افکنی های بیت آقای منتظری بزند، با اصرار برخی رجال کشوری از این تصمیم منصرف شد و تنها ۹ سال بعد بود که به دنبال سخنرانی تفرقه افکنانه آقای منتظری، متن کامل این نامه منتشر شد.

امام در نامه خود اینگونه آیت الله منتظری را مورد خطاب قرار دادند:

بسم اللَّه الرحمن الرحیم.

جناب آقاى منتظرى.

با دلى پر خون و قلبى شکسته چند کلمه‏اى برایتان مى‏نویسم تا مردم روزى در جریان امر قرار گیرند. شما در نامه اخیرتان نوشته‏اید که نظر تو را شرعاً بر نظر خود مقدم مى‏دانم؛ خدا را در نظر مى‏گیرم و مسائلى را گوشزد مى‏کنم. از آنجا که روشن شده است که شما این کشور و انقلاب اسلامى عزیز مردم مسلمان ایران را پس از من به دست لیبرالها و از کانال آنها به منافقین مى‏سپارید، صلاحیت و مشروعیت رهبرى آینده نظام را از دست داده‏اید. شما در اکثر نامه‏ها و صحبتها و موضعگیریهایتان نشان دادید که معتقدید لیبرالها و منافقین باید بر کشور حکومت کنند. به قدرى مطالبى که مى‏گفتید دیکته شده منافقین بود که من فایده‏اى براى جواب به آنها نمى‏دیدم. مثلًا در همین دفاعیه شما از منافقین تعداد بسیار معدودى که در جنگ مسلحانه علیه اسلام و انقلاب محکوم به اعدام شده بودند را منافقین از دهان و قلم شما به آلاف و الوف رساندند و مى‏بینید که چه خدمت ارزنده‏اى به استکبار کرده‏اید. در مسئله مهدى هاشمىِ قاتل، شما او را از همه متدینین متدینتر مى‏دانستید و با اینکه برایتان ثابت شده بود که او قاتل است مرتب پیغام مى‏دادید که او را نکشید. از قضایاى مثلِ قضیه مهدى هاشمى که بسیار است و من حالِ بازگو کردن تمامى آنها را ندارم. شما از این پس وکیل من نمى‏باشید و به طلابى که پول براى شما مى‏آورند بگویید به قم منزل آقاى پسندیده و یا در تهران به جماران مراجعه کنند. بحمداللَّه از این پس شما مسئله مالى هم ندارید. اگر شما نظر من را شرعاً مقدم بر نظر خود مى‏دانید- که مسلماً منافقین صلاح نمى‏دانند و شما مشغول به نوشتن چیزهایى مى‏شوید که آخرتتان را خرابتر مى‏کند- با دلى شکسته و سینه‏اى گداخته از آتش بى‏مهریها با اتکا به خداوند متعال به شما که حاصل عمر من بودید چند نصیحت مى‏کنم دیگر خود دانید:.

۱- سعى کنید افراد بیت خود را عوض کنید تا سهم مبارک امام بر حلقوم منافقین و گروه مهدى هاشمى و لیبرالها نریزد ..

۲- از آنجا که ساده لوح هستید و سریعاً تحریک مى‏شوید در هیچ کار سیاسى دخالت نکنید، شاید خدا از سر تقصیرات شما بگذرد ..

۳- دیگر نه براى من نامه بنویسید و نه اجازه دهید منافقین هرچه اسرار مملکت است را به رادیوهاى بیگانه دهند ..

۴- نامه‏ها و سخنرانیهاى منافقین که به وسیله شما از رسانه‏هاى گروهى به مردم مى‏رسید؛ ضربات سنگینى بر اسلام و انقلاب زد و موجب خیانتى بزرگ به سربازان گمنام امام زمان- روحى له الفداء- و خونهاى پاک شهداى اسلام و انقلاب گردید؛ براى اینکه در قعر جهنم نسوزید خود اعتراف به اشتباه و گناه کنید، شاید خدا کمکتان کند ..

واللَّه قسم، من از ابتدا با انتخاب شما مخالف بودم، ولى در آن وقت شما را ساده لوح مى‏دانستم که مدیر و مدبر نبودید ولى شخصى بودید تحصیلکرده که مفید براى حوزه‏هاى علمیه بودید و اگر اینگونه کارهاتان را ادامه دهید مسلماً تکلیف دیگرى دارم و مى‏دانید که از تکلیف خود سرپیچى نمى‏کنم. واللَّه قسم، من با نخست وزیرى بازرگان مخالف بودم ولى او را هم آدم خوبى مى‏دانستم. واللَّه قسم، من رأى به ریاست جمهورى بنى صدر ندادم و در تمام موارد نظر دوستان را پذیرفتم ..

سخنى از سرِ درد و رنج و با دلى شکسته و پر از غم و اندوه با مردم عزیزمان دارم: من با خداى خود عهد کردم که از بدى افرادى که مکلف به اغماض آن نیستم هرگز چشم پوشى نکنم. من با خداى خود پیمان بسته‏ام که رضاى او را بر رضاى مردم و دوستان مقدم دارم؛ اگر تمام جهان علیه من قیام کنند دست از حق و حقیقت برنمى دارم.

                       

من کار به تاریخ و آنچه اتفاق مى‏افتد ندارم؛ من تنها باید به وظیفه شرعى خود عمل کنم.

من بعد از خدا با مردم خوب و شریف و نجیب پیمان بسته‏ام که واقعیات را در موقع مناسبش با آنها در میان گذارم. تاریخ اسلام پر است از خیانت بزرگانش به اسلام؛ سعى کنند تحت تأثیر دروغهاى دیکته شده که این روزها رادیوهاى بیگانه آن را با شوق و شور و شعف پخش مى‏کنند نگردند. از خدا مى‏خواهم که به پدر پیر مردم عزیز ایران صبر و تحمل عطا فرماید و او را بخشیده و از این دنیا ببرد تا طعم تلخ خیانت دوستان را بیش از این نچشد. ما همه راضى هستیم به رضایت او؛ از خود که چیزى نداریم، هرچه هست اوست. والسلام ..

– یکشنبه ۶/۱/۶۸٫

– روح اللَّه الموسوى الخمینى.

این غائله نیز با نگاه تیزبین امام (ره) در جایگاه ولی فقیه پایان یافت تا عبرت دیگری به عبرتهای انقلاب اضافه شود و در مقابل رویش هزاران جوان در انقلاب اسلامی، یکی از یاران امام به دلیل زودباوری و ساده لوحی و اعتماد بیش از حد به اطرافیان،‌ از دامن انقلاب جدا شد و به بی راهه رفت.

ریزش ها و رویش ها، جزو جدا ناپذیر هر انقلابی است اما مهم این است که رویش های یک انقلاب بیش از ریزش های آن باشد تا حرکت انقلابی شکست نخورده و به انحراف کشیده نشود. انقلاب ما نیز از این قاعده مستثنی نبود. ریزش ها و رویش های انقلاب داستانی طولانی دارد اما نکته ای که بیش از مصادیق این ریزش ها و رویش ها مهم است، توجه به این مسئله است حق را نباید به افراد شناخت بلکه باید اصول را مد نظر قرار داد و افراد را با آن سنجید.

طلحه و زبیر در صدر اسلام انسان های کوچکی نبودند، عرفات در نهضت فلسطین جایگاه کوچکی نداشت و آقای منتظری در انقلاب ایران شخصیت ناشناسی نبود. اما در کوران حوادث پای هر یک از آنها به دلیلی لغزید و از آرمانها و اصول ابتدایی فاصله گرفته و حق را پشت سر نهادند.

این ریزش ها نباید موجب یأس و ناامیدی افراد گردد و همه باید به این نکته توجه کنند که صفوف ملت با جدا شدن برخی افراد از آن لطمه نخواهد خورد. طرح بحث ریزش ها و رویش ها از سوی مقام معظم رهبری،‌ آبی بر آتش نگرانی کسانی بود که لغزیدن برخی چهره های انقلابی ، در آنها تردید و ناامیدی افکنده بود. نگاه تیزبین رهبری بار دیگر افق ها را دید و با طرح نمونه های تاریخی این جریان دلها را در مسیر انقلاب استوار کرد.

رهبر معظم انقلاب اسلامى‏ در دیدار دانشجویان نمونه‏ و نمایندگان تشکلهاى مختلف دانشجویى‏ در تاریخ ۲۵/۷/۱۳۸۵ اشاره ای به این بحث داشته و افق های پیش رو را یادآور شدند: «ما پیشرفت داشته‏ایم و در این ریزش و رویشى که نظام اسلامى دارد، مجموعاً رویش ما از ریزشمان بیشتر بوده است و پیش رفته‏ایم؛ علاوه بر اینکه در میدانهاى گوناگون دیگر – میدانهاى علمى و غیره که شماها گفتید و میدانید و بیان شد – پیشرفتهاى زیادى داشته‏ایم. ولى همچنان کار در ابتداى خود قرار دارد؛ ما اولِ راهیم؛ ما ابتداى راهیم.»

* * *

وقتی فرانتس فانون در کتاب خود نوشت «انقلاب فرزندان خودش را می بلعد» بسیاری از این سخن استقبال کردند و در تایید و توضیح آن، کتابها و مقالات متعددی نوشتند تا جایی که این جمله را به اصلی قطعی شبیه ساختند. اما دقت در مبحث ریزش ها و رویش ها در تاریخ اسلام و بررسی تطبیقی آن با دیگر انقلاب ها در دنیا نشان داد که این تلقی تا چه اندازه می تواند اشتباه باشد. اکنون با نگاهی دوباره می توان گفت این فرزندان هستند که معمولا در حرکت های انقلابی اگر فرصتی پیدا کنند انقلاب را می بلعند و آن را به نفع خود مصادره می کنند، البته اگر انقلاب رهبری روشن ضمیر و آگاه نداشته باشد که مردم را هدایت کرده و از مطالبات انقلابی آنان دفاع کند.

دکمه بازگشت به بالا