بررسی ویژگیهای یک مربی خوب (۲)
ترازو یکی از ابزارهای کاربردی برای سنجش و وزنکشی کالاهای مختلف است.
هرچند که با گذر زمان و رشد و پیشرفت فناوریهای مختلف، نمونههای پیشرفته این ابزار مهم روانه بازار شده است، ولی برای برخی از کاسبان و تاجران، ترازوهای کفّه ای، هنوز هم جایگاه خودش را دارد.
ترازوهایی که در یک طرف آن کالای مورد معامله و در طرف دیگر، شئ ای که وزن آن از قبل معلوم است قرار داده میشود.
اما تنها کارآیی ترازو، برقراری موازنه میان یک کالای خارجی و سنگ محک آن نیست، بلکه می توانیم از آن در مورد مفاهیم ذهنی همانند تربیت هم استفاده کنیم.
همان طور که میدانید در امر تربیت، دو طرف وجود دارد؛ مربّی و متربّی. حال اگر فرض کنیم مربّی و متربّی فروشنده و خریدارِ کالای تربیتی باشند، آن وقت چه مواردی را باید برای برقراری موازنه بر روی دوکفه ترازو قرار دهیم؟
مربّی به عنوان فروشنده، هرآنچه از بینش و رفتار در اختیار دارد، بر روی یک کفه قرار میدهد، و متربّی هم به عنوان خریدار منتظر است تا ببیند کالایی که قرار است بخرد، با چه سنگ محکی، سنجیده می شود.
سنگ محک، در واقع میزان ارزش کالا را مشخص میکند. هرچه وزن آن بیشتر باشد، کالا هم ارزش بیشتری پیدا می کند.
سنگ محک مربّی چیست؟
آنچه که به عنوان سنگ محک، در اختیار مربی قرار دارد، مجموعه روشهایی است، که بیشتر به عنوان اصول حرفه مربّی گری شناخته میشود. این اصول عبارتند از:
۱. سلامتی روح و جسم
شاید اغراق نباشد اگر بگوییم یکی از مهمترین و بلکه مهمترین عنصر محرّک برای انجام هرکاری در انسانها، وجود سلامتی در دو بُعد جسم و روح آنها است.
انسانها به هر میزان که در این اصل مهم نقص داشته باشند، در پیگیری و اجرای رسالتهای بشری خود، ولو در اهداف کوچک یا متوسطی مثل تامین معاش یا ارتباط با دیگران، دچار کمبود و خلل هستند. چه برسد که آن هدف تربیت افراد جامعه باشد.
البته در مقام بیان اولویت، سلامتِ روح با توجه به امتیازها و برتریهایی که دارد، مقدم بر سلامت جسم است.
مثلا، بسیارند افرادی که به دلایل خدادادی و یا غیره، در سلامتی جسم آنها نقص وجود دارد ولی همان افراد توانستهاند با ارادهای محکم و تقویت سلامت روح، رویدادهای شگرف و قابل توجهی را رقم بزنند.
- نشاط و انگیزه
اگر قرار باشد همه آدمهایی که یک شغل یا حرفه را انتخاب کردهاند، هرروز از روی بی تفاوتی بر سرکار خود حاضر شوند، مطمئنا آن حرفه یا شغل پس از چند وقت به طور کلی از بین خواهد رفت. این سخن تنها یک ادعا نیست، به این مثال توجه کنید: اگر در حرفه و شغل طلاسازی، همه طلاسازها با شمش های طلا یا طلاهای آب شدهای که در اختیار دارند، فقط یک مدل النگو، گردنبند، گوشواره و یا هر وسیله زینتی دیگری را بسازند و به بازار عرضه کنند، آن وقت برای خرید طلای ساخته شده، که از فلزی گران قیمت و ارزشمند تهیه شده، تا چه زمانی و چقدر مشتری پیدا خواهد شد؟
پس آنچه که موجب میشود بازار طلافروشی، رونق داشته باشد، هنر و ابتکار هنرمندان طلاساز است. این هنر و ابتکار هم محصول نشاط و انگیزهای است که یک هنرمند طلاساز، در کار خودش دارد.
انگیزهای که هر روز صبح او را به امید آفرینش یک محصول خارق العاده و متمایز از رقبا، با نشاط و شاداب بر سرکار حاضر میکند. دقیقا شبیه یک مربّی، که گوهری با ارزش از طلا در اختیار اوست و میتواند از او انسانی بی بدیل بسازد یا انسانی شبیه برخی از افراد بشر؛ بیتفاوت، ساکت و بیخیال نسبت به گذشته، حال و آینده خودش.
۳. آراستگی ظاهری
لحظهای چشم های خود را برهم بگذارید! سپس دوباره چشمهایتان را باز کنید.
اکنون تصور کنید در حالتی که شما چشمهایتان را بسته بودید، یک نفر ناشناس یک خوراکی یا نوشیدنی را به شما تعارف میکرد و از شما میخواست که حتما آن خوراکی یا نوشیدنی را میل کنید.
فکر میکنم تقریبا ۱۰۰ درصد افرادی که در این حالت قرار میگیرند، از پذیرش این درخواست امتناع کنند. چرا؟
چون آدم ها اولا میخواهند ببینند چه کسی به آنها تعارف میکند. ثانیا میخواهند بدانند چه نوع خوراکی یا نوشیدنی، به آنها تعارف شده است. ثالثا در چه ظرف یا بستهای به آنها خوراکی یا نوشیدنی، تعارف شده است.
سپس با کمک عقل تصمیم به خوردن یا نخوردن بگیرند.
اکنون فرض کنید، آنچه به شما تعارف شده، علاوه بر آنکه تاریخ مصرفش گذشته، در یک ظرف کثیف و با یک ظاهر زشت و زننده هم عرضه شده باشد. فکرمیکنم خیلی خوشحال باشید که در هنگام تعارف، چشمهای خود را نبسته بودید!
متربّی شما هم همین حس را دارد. وقتی میبیند یک محصول تربیتی را از یک انسان پاکیزه و آراسته دریافت میکند. انسانی که قیمت یا نوع پوشش مهم نیست! بلکه نظافت ظاهری و آراستگی آنها در دیدگان و ذهن متربّی جایگاه ویژه ای دارد.
۴. شجاعت
از یک بیان نورانی امیرالمؤمنین علیه السلام چنین برمیآید که شجاعت همنشین صدق و راستی است؛ « لَو تَمَیَّزَتِ الأشیاءُ لَکانَ الصِّدقُ مَع الشَّجاعَهِ ، و کانَ الجُبنُ مَع الکَذِبِ؛ اگر خصلتها از یکدیگر متمایز مىشدند، بیگمان راستى با شجاعت بود و ترس با دروغ»[۱]. بنابراین شجاعت یک مربّی، سنگ محک خوبی است برای آنکه متربّی بداند و بفهمد مربّیاش آنچه را به او عرضه میکند از سر صدق و درستی است. مربّی میتواند شجاعتش را در قالب یک رفتار درست و به موقع ـ چه تشویق باشد چه تنبیه ـ نشان دهد. او میتواند شجاعتش را آن هنگام که مطلبی را نمیداند، با گفتن یک «نمیدانم» کوتاه، به متربیانش نشان دهد، و با پرسش و تحقیق در جهت افزایش داناییاش گام بردارد.
برخورداری از چنین شجاعتی و تلاش برای بالابردن آن، هم قوت و قدرت روحی بیشتری به مربّی، برای برخورد با مشکلات متعدد و متنوع متربیان میدهد. و هم این ظرفیت را به او می بخشد که هروقتی و به هرشکلی دانست، دیگر نمیتواند آنطور که باید برای رشد متربیان تلاش کند، راه را برای حضور مربیان با انگیزه و پرنشاط دیگر باز کند.
- آگاهی به دانش های روز
تربیت از جمله کارهای سهل و ممتنع است. سهل است چون متربّی، سنش از مربّی کمتر است، مدرکش پایین تر است، مؤدب تر است. اما ممتنع است، چون متربّی حجم انبوهی از اطلاعات را به صورت روزانه و ساعتی، از راههای مختلف دریافت میکند، ذهن پیچیده و تخیّلات قوی دارد، اعتمادش دیر جلب میشود و زود سلب میشود.
اکنون تصور کنید یک مربّی میخواهد اقدام به یک کار تربیتی کند و اندوختهاش تنها دانشهایی است که به صورت تجربی یا تئوریک آموخته است و چیزی به آنها اضافه نکرده است. دقیقا شبیه یک سرتیم کوهنوردی که میخواهد برای اولین بار چند نفر را در دل شب، به قلّه برساند. منتها فقط میداند که مسیر سنگ دارد و ناامن است، و از وسائل فقط یک فانوس کوچک به همراه دارد.
فکرمیکنم نتیجه این سفر از قبل معلوم باشد؛ یا عاقل است و نمیرود و یا اینکه…
اینکه یک مربّی به صورت مستمر و دائمی، متصل به دانشهای مرتبط به حوزه کاری خود باشد، برای آنکه هم مسیر را بهتر بشناسد و هم با ابزار و وسایل بهتر و مجهزتری وارد این مسیر شود، فقط یک راه دارد؛ آموختن.
هم از استاد در کلاس، هم از کتاب با مطالعه زیاد و هم از متخصصین و باتجربه ها با دیدن، گوش دادن و پرسیدن.
حکایت پیرمرد و بقّال
ویژگیهای دیگری مثل زیرکی، تخصص و تجربه و ارتباط حسنه با متربیان هم جزء اصولی است، که معیارهای مؤثری در سنگ محک کالای مربّی هستند؛ که برای پرداختن به آنها فرصت نیست.
در مجموع برای آنکه خلاصهای از بحث، در ذهنتان بماند، این داستان را به خاطر بسپارید:
پیرمرد فقیری هر روز یک کیلو کره به شهر میآورد. برای تامین مایحتاج روزانه زندگی اش آن را به بقال شهر می فروخت. یک روز که بقال خواست برای آزمایش صداقت پیرمرد کره را وزن کند، مشاهده کرد که به جای یک کیلو، ۹۰۰ گرم کره دریافت کرده است. فردا که پیرمرد آمد به او گفت: من دیگر از تو کره نمیخرم. وقتی پیرمرد علت را جویا شد و دانست قضیه از چه قرار است، به مرد بقال گفت: ما در خانه ترازو نداریم، و کرهها را با آن یک کیلو شکری که از خود شما خریدیم وزن میکنیم.
آری، ما را با شکرهایی که خودمان به دست دیگران می دهیم وزن میکنند. پس اگر چیزی را به ما دادند که هم وزن شکرهای خودمان بود، نباید فقط از جامعه، رسانه، آموزش و پرورش و یا هرشخص و نهاد دیگری گله کنیم.
[۱]. غررالحکم، حدیث شماره ۷۵۹۷