تپش های همیشگی

بررسی راه کارهای برون رفت از تعارض های تربیتی

بخش اول

پژوهشگران حوزه اخلاق و تربیت غالبا از شش نهاد موثر در شکل گیری شخصیت و هویت فرد سخن می گویند؛ اجتماع، خانواده، فرد، همسالان، مدرسه و مذهب. آنان به درستی از ضرورت هماهنگی و هم خوانی این شش نهاد مؤثر سخن می گویند. تربیت آرمانی یا ایده آل هنگامی تحقق می پذیرد که هر کدام از این شش نهاد به درستی وظایف و نقش های خود را ایفا کنند و زمینه را برای ایفای نقش نهاد دیگر فراهم سازند. در این چشم انداز ایده آل نهادهای مؤثر تربیتی همچون ارگانیسم بدن انسان عمل می کنند. هر عضوی در راستای هدف اصلی که سلامت و توانایی آدمی است نقشی و کارکردی ایفا می کندکه در نهایت مجموع این نقش آفرینی ها سلامت و حرکت آدمی را رقم می زند.

امروزه بر مبنای مکتب های تربیتی تحلیل ها و نقشه های زیادی از این وضعیت ایده آل وجود دارد. نقشه هایی که جایگاه هر کدام از این نهادها را مشخص کرده اند و از سهم هر کدام از این نهادها سخن گفته اند. مسئولیت های خانواده، نهاد آموزش و پرورش، رسانه ها، نهادهای دینی، تشکل های صنفی، نهادهای قانون گذار، نهادهای نظارتی و هر آنچه که مربوط به این شش رکن می شود. این کار در جای خود ارزشمند و ضروری است. مساله ی مهم اما جای دیگری است.

مساله از جایی شروع می شود که یک یا چند رکن از این نهادها نه تنها از ایفای کارکردهایشان بازمی مانند، بلکه خود دچار کج کارکرد می شوند. همچون بدنی که عضوی از اعضایش از سلامت می افتد و نه تنها به وظایف خود عمل نمی کند بلکه فعالیت های دیگر اعضا را نیز خنثی می کند و خود عامل فساد و بیماری می شود. مساله مهم تربیت این جاست؛ در این وضعیت ناهماهنگ و ناسازگار چه باید کرد؟

گمان  نمی کنم بر هیچ فعال عرصه تربیتی نتیجه کم کاری و خلل در هر کدام از این ارکان پوشیده باشد. دشواری کار تربیتی برای مربی که متربی اش در خانه از اختلافات خانوادگی، تبعیض، فقر مفرط یا ثروت بی حد و حصر، عدم اطلاع و پایبندی والدین به ارزش های اخلاقی، دینی، فرهنگی و اجتماعی ، طلاق، خشونت، اعتیاد، جهل و بی سوادی رنج می برد بر کیست که پوشیده باشد؟

کدام پدر و مادر دغدغه داری ست که گاه خروج فرزند دلبدشان از خانه دچار تپش قلب نشوند و با پریشانی و اضطراب فرزدنشان را روانه جامعه نکنند؟ جامعه ای با هزار و یک آسیب، ناهنجاری، خشونت، فساد، انحراف و خطر های غیر قابل جبران فراوان. مگر نه این است که یک دوست همسال تربیت نشده آسیب دیده، همان که در زبان عرف اسمش را می گذارند دوست ناباب و رفیق نا اهل، می تواند در ساعتی و کمتر از ساعتی همه ی زحمات و تلاش های ده ساله و بیشتر و کمتر پدر و مادری برای تربیت کودک را هبا و هدر کنند؟

یا مگر نه این است که یک نظام تعلیم و تربیت آسیب زا و آسیب دیده که از رنج هایی همچون بی مبنایی، کج کارکردی، تهی شدگی از معنا، بی دینی و مادی زدگی رنج می برد به راحتی می تواند همه ی بذرهایی که نهاد خانواده و مذهب در سرزمین رشد کودک کاشته اند را شخم بزند و به باد بدهد و به جایش تخم دنیا زدگی و بی اخلاقی و بی معنایی و بی هویتی بکارد؟

هر کجای منظومه تربیت که ایستاده باشیم با هجوم انبوه آسیب ها و زخم ها و جراحت های تربیتی رو به روییم. با رسانه های دیداری و شنیداری جدید چه کنیم؟ با شبکه های اجتماعی؟ با اینترنت؟ با فیلم های مبتذل؟ با نظام آموزشی سکولار؟ با نظام شهرسازی بی هویت و معماری وحشی اش؟

با متربی مان که از دل چنین خانواده ای و چنین شهری و چنین نظام آموزشی به ما می رسد چه کنم؟ با فرزندمان که با چنین پدیده هایی رو به روست چه کنیم؟ با جامعه مان وقتی در مقام سیاست گذاری هستیم چه؟

راهکار نخست: حذف و محدودسازی

شاید سنتی ترین و پر سابقه ترین پاسخ به این معضل حذف زمینه های آسیب زا  و اعمال مطلق محدودیت های ارتباطی باشد. فراوان اند پدرها و مادرهایی که فرزندانشان را از هرگونه ارتباط با همسالان خود منع کرده اند. آنها به حق تفاوت فضای مطلوب تربیتی خود و واقعیت ها و بود های حقیقی محیط بیرون را درک می کنند. ساده ترین راهکار محدود سازی ست. منع نوجوان و جوان از ارتباط با همسالان با همین توجیه صورت می گیرد. این فقط منحصر به رفتارهای خانواده نیست. در سوی  مقابل هم، یعنی حذف و محدودسازی شدید خانواده ناهنجار هم این نسخه امتحان شده و هم اکنون نیز در کشورهای توسعه یافته که به دلیل برخورداری اقتصادی  از حمایت های اجتماعی و مددکاری بیشتری برخوردارند با خانواده های آسیب دیده و آسیب زا این برخورد صورت می گیرد.

بی شک این راهکار در برخی موارد بهترین راهکار ممکن است. اما مشکل این جاست که این برخورد در همه موارد امکان پذیر نیست. حذف و محدودسازی مطلق و گسترده امکانات و زمینه های فراوانی می خواهد. حذف هر یک از عوامل موثر در تربیت هزینه فراوان و گزافی به دنبال دارد که برای همگان تامین آن میسر نیست. خانواده ای که با انواع مشکلات اقتصادی دست و پنجه نرم می کند به راحتی نمی تواند تمام وقت و همت خود را بر کنترل نوجوان خود بگذارد. جدا کردن نوجوانان از پدر و مادرهایی کهاز حداقل شایستگی های پدری و مادری محرومند اگرچه در بسیاری موارد امری ضروری ست اما هزینه ی فراوانی به دولت و حاکمیت تحمیل می کند که بعید است دولت های در حال توسعه و توسعه نیافته توان پرداخت آن را داشته باشند.

این اقدام همچنین نیازمند برخورداری از قدرت در همه ی سطوح است و این نیز از مواردی ست که کمتر مجال تحقق دارد. در ساحت خانواده، واقعیت آن است که مدرنیته اقتدار خانواده ها، خصوصا اقتدار پدرها را کاهش داده. کمتر مواردی را می توان یافت که پدرها همچون گذشته از اقتدار و اتوریته سابق برخوردار باشند. شاید بتوان از این راهکار در خردسالان بهره گرفت اما درباره نوجوانان و به خصوص جوانان هرگز امکان اعمال قدرت مطلقه وجود ندارد. پدر و مادر با نوجوانی که حاضر نباشد به این محدودیت تن بدهد چه برخوردی می توانند داشته باشند؟ تنبیه!؟ تا کی؟ تا کجا؟ تحریم خدمات و حمایت ها؟ می شود از خانه زندان ساخت؟ در این میان دغدغه ی دیگری هم وجود دارد؛ متاسفانه در برخی موارد این راهکار واکنش به شدت خطرزای فرار از خانه و فرار از مدرسه را به دنبال دارد.

به کار بردن این راهکار برای مربیان و فعالان تربیتی که به مراتب دشوار تر از دیگر عوامل است. در سطح حاکمیتی هم متاسفانه کمبود حمایت های حقوقی ، اجتماعی و سیاسی کار را با مشکلات عدیده ای دچار می سازد.

محدود سازی و حذف زمینه آسیب زا، اگر شدنی بود و اگر بی آسیب بود شاید ساده ترین و سهل الوصول ترین راهکارها به شمار می رفت. دنیا اما عوض شده است.

ادامه دارد….

دکمه بازگشت به بالا