قدرت وابسته

سعید آرتی (دانشجوی دکتری تاریخ)

بررسی تاریخی و نشانه شناسی دست نشاندگیِ حکومتِ پهلوی اول و دوم                                                      

رژیم پهلوی از معدود حکومت‌هایی است که توسط بیگانگان در ایران، پایه‌گذاری و تثبیت شد. نظام سیاسی حکومت پهلوی به دلیل وابستگی به بیگانگان، استقلال سیاسی، اقتصادی و فرهنگی کشور را به حاشیه راند و عملاً فاقد ماهیت ملی بود. قیام مردم ایران و پیروزی انقلاب مشروطه، تغییرات زیادی در ساختار سیاسی جامعه به وجود آورد و نظام سیاسی کشور، از پادشاهی مطلقه به مشروطۀ سلطنتی تغییر یافت.

در حقیقت با فروپاشی امپراتوری‌های روسیه، در پی انقلاب اکتبر ۱۹۱۷ م. و عثمانی، در واپسین سال‌های جنگ جهانی اول، انگلستان و فرانسه خود را یگانه تصمیم گیرنده دربارۀ سیاست‌های جهانی می‌دانستند. از مهم‌ترین اقدامات این دو کشور در خلال این جنگ، تقسیم خاورمیانه به مناطق تحت نفوذ خود بود. شکست طرح مستعمره ساختن ایران -که در قرارداد ۱۹۱۹ م. تعقیب می‌شد- این کشور را بر آن داشت که برای کنترل رقیب پرتوان جدیدش (حکومت کمونیستی شوروی) حلقه‌ای از کشورهای وابسته به خود را در اطراف شوروی ایجاد نمایند.(۱) طرفداران طرح روی کار آوردن دولت‌های نظامی و وابسته در منطقه، چنین استدلال می‌نمودند که روی کار آوردن دولت‌های دست نشانده و به ظاهر بومی و ملی، می‌تواند ضمن تأمین منافع انگلستان در این کشورها، از شعله ور شدن جنبش‌های مردمی بر ضد قدرت‌های جهانی جلوگیری نماید. از طرف دیگر، انگلستان می‌توانست بدون هزینه کردن نیروی نظامی و صرف امکانات مالی خود، تمام  منافعی را که از طریق مستعمره سازی و حضور نظامی مستقیم به دنبال آن بود، تأمین نماید. به این ترتیب، تلاش برای یافتن فردی قدرتمند که بتواند با ظاهری بومی و باطنی بیگانه‌پرست و وابسته، رهبری کودتا و دولت دست نشانده در ایران را برعهده بگیرد، آغاز شد. این فرد کسی نبود به جزء رضا خان میر پنج، که به این امر برگزیده شد.

رضا پهلوی (زادۀ ۲۴ اسفند ۱۲۵۶ در آلاشت، مازندران – درگذشتۀ ۴ مرداد ۱۳۲۳ در ژوهانسبورگ، آفریقای جنوبی) که در اثر کودتا علیه فرماندۀ بریگارد یعنی سرهنگ کلرژه و با اخراج افسران روس، عملاً فرماندهی بریگاد قزاق را به عهده داشت، در سال ۱۲۹۹ ش. برای شرکت در سرکوب قیام میرزا کوچک خان جنگلی، به گیلان فرستاده شد؛ امری که منجر به عقب نشینی قوای قزاق به فرماندهی استاروسلسکی تا حوالی قزوین گردید.(۲) در چنین شرایطی دولت انگلستان تصمیم به خروج نیروهای خود از ایران گرفت.

به این ترتیب، تلاش برای یافتن فردی قدرتمند، که بتواند رهبری کودتا و دولت دست نشانده را برعهده بگیرد، آغاز شد. این امر توسط «اردشیر جی ریپورتر» یکی از افراد دستگاه جاسوسی انگلستان میسر شد. بنابر اعتراف اردشیر جی، او از سال ۱۲۹۶ش. با رضا خان آشنایی دا‌شته: «ملاقات‏های بعدی من با رضا خان، در نقاط مختلف و پس از متجاوز از یکسال، بیشتر در قزوین و تهران صورت می‌گرفت… به زبانی ساده، تاریخ و جغرافیا و اوضاع سیاسی اجتماعی ایران را برایش تشریح می‌کردم و وی اغلب تا دیرگاهان به صحبت من گوش می‌داد.»

در سال ۱۲۹۹ ش. به دستور وزارت جنگ انگلیس و نایب السلطنۀ هند، همکاری میان وی و ژنرال «آیرون ساید» آغاز می‌شود و همین شخص، رضا خان را به آیرون ساید پیشنهاد می‌دهد.(۳) آیرون ساید در کتاب خاطرات خود می‌نویسد: «به اسمایس گفتم در واقع، فقط دیکتاتوری نظامی مشکلات ما را حل خواهد کرد و به ما فرصت خواهد داد تا بدون هیچ گونه دردسری، کشور را ترک کنیم.»(۴) در بُعد سیاسی، «نرمن» وزیر مختار انگلیس نیز، برای تصدی مقام صدر اعظمی سید ضیاء الدین طباطبایی -یکی از چهره‌های طرفدار انگلیس- را انتخاب نمود. سرانجام همکاری این دو با یکدیگر، سبب موفقیت کودتا در سوم اسفند ۱۲۹۹ شد.(۵) بلافاصله بعد از کودتا، احمد شاه طی فرمانی سید ضیاء الدین را به ریاست الوزرایی ایران انتخاب کرد و رضا خان میر پنج نیز، به فرماندهی دیویزیون قزاق منصوب شد. رضا خان در تمامی کابینه‌های بعدی، وزارت جنگ را در اختیار داشت تا آنکه در آبان ۱۳۰۲ ش. به ریاست الوزرایی رسید. اندکی بعد و در غیاب احمد شاه، عوامل رضا خان، اندیشۀ الغای سلطنت و رئیس جمهور شدن سردار سپه را پیش آوردند؛ اما تغییر سلطنت به جمهوری، با مخالفت شدید برخی از روحانیون همچون سید حسن مدرس، با شکست روبرو شد. در طول یک سال و نیم بعد از شکست پروژۀ جمهوری‌خواهی، سردار سپه کوشید راه را برای تغییر سلطنت از قاجار به پهلوی، هموار نماید. سرانجام با فشارهای نخست وزیر، نمایندگان مجلس پنجم شورای ملی در روز ۹ آبان ۱۳۰۴ ماده واحده‌ای را مطرح کردند که به موجب آن، احمد شاه از سلطنت خلع شد و حکومت موقت در حدود قانون اساسی و قوانین موضوعۀ مملکتی، به شخص رضا پهلوی سپرده شد. سپس با تشکیل مجلس مؤسسان، در ۲۱ آذر ۱۳۰۴، سلطنت ایران به رضا پهلوی واگذار شد.(۶) دربارۀ حمایت انگلستان از رضا خان در این دوره، «لورین» سفیر وقت انگلیس در ایران می‌نویسد: «از این پس ما باید از هرگونه تظاهر به اینکه رضا خان زیر حمایت ما می‌باشد، خودداری کنیم. زیرا اگر امروز آشکارا از او حمایت کنیم، این حمایت موجب نابودی‌اش می‌شود.»(۷)

رضاشاه، بعد از رسیدن به سلطنت، نظام سیاسی و اداری کشور را به شخص خود وابسته کرد و قدرت در دست شاه و دربار متمرکز گردید. رضا شاه بعد از وابسته کردن ارتش، نظام اداری، آموزشی، قضایی و دربار به خود، همۀ نیروهای سیاسی و مخالفان داخلی را یا وادار به اطاعت از خود کرد یا از میان برداشت و راه را برای برقراری نظامی کاملاً استبدادی، هموار کرد.  در دوران پادشاهی شانزده سالۀ رضا شاه، آزادی‌هایی که در جریان انقلاب مشروطه به دست آمده بود، از بین رفت. بسیاری از رقبا و مخالفان شاه، زندانی یا کشته شدند. رضاشاه از سال‌های ۱۳۱۲ ش. به بعد،  به مستبدی مطلق‌العنان بدل شد که سعی در نابودی هر کانون قدرتی به جز خود، داشت. وی درایجاد چنین حکومت اختناق و وحشتی، حتی به نوکران خود نیز رحم نکرد و بی‌رحمانه‌ترین جنایت‌ها را علیه نزدیک‌ترین معتمدان و دوستان خود صورت داد. چنین شد که بسیاری از کسانی که در روند صعود نهایی رضا خان به سریر قدرت و سلطنت سهمی درخور توجه داشتند، از گزند، تعقیب و آزار دیکتاتور رهایی نیافتند. در میان مقتولان و مغضوبین، چند نفر از وزیران وی، مانند عبدالحسین تیمورتاش، سردار اسعد بختیاری، نصرت الدوله فیروز و علی اکبر داور و برخی از رؤسای ایلات، مانند صولت الدوله قشقایی و برخی از شعرا و ادیبان، مانند میرزاده عشقی و فرخی یزدی و تعدادی از نمایندگان مجلس، مانند سید حسن مدرس  دیده می‌شوند. در این دوره، انتخابات مجلس جنبۀ نمایشی پیدا کرد و بر پایۀ فهرست‌هایی از نمایندگانِ موردِ تأییدِ دربار، انجام می‌شد.(۸)  تهاجم متفقین درشهریور۱۳۲۰ به ایران، مهر تأییدی به وابستگی رضا شاه به دول خارجی زد.

آغاز حکومت پهلوی دوم نیز با حمایت کشورهای خارجی، به خصوص انگلیس و آمریکا همراه بود. فردوست در خاطرات خود از ملاقات با «مستر ترات» نفر دوم سفارت انگلیس و نقش وی در به تخت نشستن پهلوی دوم به جای پدرش، اشاره می‌کند.(۹) بر این اساس، متفقین پس از اشغال ایران، رضا شاه را که فاقد هرگونه پایگاه مردمی و مشروعیت سیاسی بود، اخراج کردند و فرزندش، محمدرضا را به سلطنت رساندند تا وی نیز مانند پدر، سلطنت خود را مدیون بیگانگان باشد.

پس از خاتمۀ جنگ جهانی دوم، در سال ۱۳۲۴ ش. بعضی از حوادث سیاسی، از جمله غائله آذربایجان و کردستان، پیش آمد. وقوع این رخدادها، بیش از پیش محمدرضا را در سایۀ حمایت قدرت‌های خارجی قرار داد. همین امر سبب شد که وی از سال ۱۳۲۶ ش. وارد تصمیم‌گیری‌های سیاسی شود. شاه، دو سال بعد در سال ۱۳۲۸ ش. با تشکیل مجلس مؤسسان و تغییر قانون اساسی برای گرفتن حق انحلال مجلس، قدرت خود را به ظاهر کامل کرد؛ اما مسئلۀ نفت، اوضاع را به گونۀ دیگری تغییر داد. سرانجام لایحۀ پیشنهادی کمیسیون نفت دربارۀ ملی کردن نفتِ شمال و جنوب ایران، در ۲۴ اسفند در مجلس شورای ملی و در ۲۹ اسفند ۱۳۲۹ ش. در مجلس سنا، تصویب شد و بدین ترتیب ملت ایران در ملی کردن صنعت نفت، به پیروزی رسید. در چنین اوضاعی، امریکا و انگلیس با به کارگیری سازمان‌های سیا و اینتلیجنت سرویس و با حمایت دربار ایران و اطرافیان زاهدی، تلاش فراوانی برای آماده کردن وضعیتِ اجرایِ کودتا بر ضد دولت قانونی دکتر مصدق صورت دادند. سفارت امریکا در تهران، به سرپرستی «هندرسن»، سفیر امریکا و «کرمیت روزولت»، مأمور سیا، به مرکز عملیات تبدیل شد و با برنامه‌ریزی در ارتش و بسیج اوباش برای ایجاد آشوب و هرج و مرج، طرح کودتا را در ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ به مرحلۀ اجرا درآوردند.(۱۰) ایالات متحده در این زمینه نقش مهمی داشت؛ این جملۀ شاه که خطاب به روزولت گفته شده است، منعکس کنندۀ این حقیقت می‌باشد: «من سلطنتم را به خدا، مردم، ارتشم و به شما مدیون می‌باشم.»(۱۱) از این زمان به بعد، همۀ برنامه‌ها مستقیماً به شاه و در نهایت به قدرت‌های خارجیِ پشتیبانِ شاه، ختم می‌شد. برنامۀ اصلاحات ارضی که در این مقطع به اجرا گذاشته شد، بیش از آنکه اصلاح اجتماعی ضروری برای جوابگویی به نیازهای ملی باشد، برنامه‌ای سراسری برای تثبیت موقعیت متحدان امریکا و مقابله با کمونیسم بود که به وسیلۀ دولت کندی طرح‌ریزی شد. رژیم پهلوی، بعد از کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ با دست زدن به اعمالی از قبیل فشارهای سیاسی، ایجاد اختناق و سرکوبِ حرکت‌های اعتراضی مردم و با متمرکز ساختن قدرت، به حکومتی مطلقه بدل شد. رژیم پهلوی و بالأخص شخص محمدرضا شاه، همۀ امید و نقطۀ اتکای خویش را روی قدرت‌های خارجی و به خصوص دو کشور امریکا و انگلستان گذاشتند، تا حدّی که به قول خانم کدی، این اتکای بیش از اندازه به قدرت‌های خارجی، سبب شد «شاه از وجود حامیان داخلی که سخت به آنان نیاز داشت، محروم شود.»(۱۲) و به قول آبراهامیان، «بدین ترتیب شاه رفته رفته، پشتیبانی مردمی خود را از دست داد.»(۱۳)

پی‌نوشت‌ها:

(۱) مجد، محمد قلی، «از قاجار به پهلوی»، ترجمۀ رضا مرزانی و مصطفی امیری، مطالعات و پژوهش‌های سیاسی، ۱۳۹۰، صص۲۰-۲۲٫

(۲) عاقلی، باقر: «رضا شاه و قشون متحدالشکل»، نشر نامک، ۱۳۹۰، صص ۱۷-۲۵٫

(۳) خزایی، حسین: «زندگی سیاسی اردشیر جی ریپورتر»، امیرکبیر، ۱۳۹۰، صص ۹۸-۱۰۲٫

(۴) آیرونساید، ادموند: «خاطرات سری آیرونساید»، مؤسسه خدمات فرهنگی رسا، ۱۳۷۳، ص۳۶۰٫

(۵) غنی، سیروس: «ایران؛ برآمدن رضا خان»، ترجمۀ حسن کامشاد، انتشارات نیلوفر، ۱۳۸۰، صص ۱۹۶-۲۰۰٫

(۶) هوشنگ مهدوی، عبدالرضا: «سیاست خارجی ایران در دوران پهلوی ۱۳۰۰-۱۳۵۷»، نشر البرز، ۱۳۷۴، صص۲۰-۲۳٫

(۷) لورین، پرسی: «شیخ خزعل و پادشاهی رضا خان»، ترجمۀ محمد رفیعی، انتشارات فلسفه، ۱۳۶۳، ص۵۵٫

(۸) فوران، جان: «مقاومت شکننده»، ترجمۀ احمد تدین، نشر رسا، ۱۳۸۸، صص۳۳۳-۳۳۵٫

(۹) فردوست، حسین: «ظهور و سقوط سلطنت پهلوی»، انتشارات اطلاعات، تهران، ۱۳۷۹، صص۱۰۰-۱۰۴٫

(۱۰) فوران، جان: پیشین، ص ۴۱۷و۴۲۰و۴۲۴و۴۴۲٫

(۱۱) سیک، گری: «همه چیز فرو می‌ریزد»، ترجمۀ علی بختیاری‌زاده، نشر مرکز اسناد انقلاب اسلامی، ۱۳۸۴، ص۲۶٫

(۱۲) کدی، نیکی: «ریشه‌های انقلاب»، ترجمۀ عبدالرحیم گواهی، دفتر نشر فرهنگ اسلامی، ۱۳۷۵،ص ۴۳۵٫

(۱۳) آبراهامیان، یراوند: «ایران بین دو انقلاب»، ترجمۀ کاظم فیروزمند و دیگران، نشر مرکز، ۱۳۷۷، ص ۳۰۹٫

 

دکمه بازگشت به بالا