نبض حیات و حرکت

میثم کریمانی

نظم در تشکیلات                                                                           

مقدمه

بدون هیچ تردیدی نظم در تشکیلات یکی از کلیدی‌ترین عناصری است که می‌توان درباره آن بحث نمود. اگر بتوان یک تشکیلات را به یک موجود زنده تشبیه نمود، نظم در آن به منزله عضوی حیاتی همچون قلب است؛ یعنی همان‌طور که موجود زنده بدون قلب حیات ندارد، تشکیلات نیز بدون نظم حیات نخواهد داشت. از آنجا که نظم در تشکیلات مفهومی ذو مراتب و ذو وجوه است، می‌توان نظم در تشکیلات را به حداقلی و حداکثری تقسیم نمود. نظمی حداکثری را می‌توان نظمی تصور نمود که در اوج باشد و نظام تشکیلات به واسطه آن، مستحکم و متقن است و کارآیی تشکیلات به برکت این نظم در حد اعلا باشد. در طرف دیگر می‌توان به نظم حداقلی اشاره نمود که فقط مایه حیات حداقلی سازمان یا تشکیلات است.

نکاتی درباره نظم

تعریف نمودن مفهومی همچون نظم چندان آسان به نظر نمی‌رسد و دشواری آن، واضح و آشکار است. شاید تعریف به ضد، کار آسان‌تری باشد. در تعریف به ضد نظم می‌توان گفت که نظم مفهومی است در مقابل در هم ریختگی یا شلختگی، می‌توان گفت که هر چیز در هم ریخته‌ای منظم نیست. با توجه به این مسئله اولین چیزی که درباره نظم و ماهیت آن می‌توان فهمید، این است که:

  1. نظم یک موجود مستقل نیست؛ یعنی هیچ گاه مستقل از اشیاء دیگر قابل دستیابی نیست. ما موجودی به نام نظم در عالم خارج نداریم؛ بلکه هر گاه صحبت از نظم یا نظام می‌کنیم، آن را وابسته به شیء یا اشیائی تعریف می‌نماییم و در واقع نظم حالت یا کیفیت شیء یا اشیاء خاصی است؛ لذا اولین خصوصیت نظم این است که کیفیت یا حالت است.
  2. به این جملات دقت کنید: الف) مجید انسان منظمی است. ب) تشکیلات تحت امر شما تشکیلات منظمی است. ج) اتاق احمد بسیار منظم است. با توجه به موارد کاربرد عرفی کلمه نظم در سه جمله‌ای که به عنوان نمونه بیان شد، می‌توان گفت در جمله الف نظم به عنوان حالتی روان‌شناختی یا خصوصیتی مثبت از شخصیت مجید به کار برده شده؛ یعنی منظم بودن کیفیتی است مربوط به شخصیت مجید که وجود آن در شخصیت وی باعث شده وی به صفت منظم توصیف شود.

در جمله ب منظم بودن وصف یک مجموعه هدف‌دار انسانی به نام تشکیلات است. در این کاربرد نیز نظم یک کیفیت یا حالت است؛ اما نه حالت یک شیئ واحد، بلکه حالت و کیفیت یک مجموعه در کنار یکدیگر است. همچنین است جمله سوم که در آن نیز نظم صفت مجموعه‌ای از اشیاء موجود در یک مکان است. در دو کاربرد اخیر می‌توان گفت که نظم مورد نظر از آنجا که وصف یک مجموعه است، اولاً نسبی است؛ یعنی در نسبت اشیاء با یکدیگر سنجیده می‌شود و نوع چیدمان و وضع قرار گرفتن اشیاء نسبت به یکدیگر نظم را می‌سازد.

ثانیاً می‌تواند سلیقه‌ای باشد. برای مثال نحوه قرار گرفتن اشیاء که نزد یک نفر نظم محسوب می‌شود، ممکن است نزد نفر دیگر، بی‌سلیقگی، درهم‌ریختگی یا بی‌نظمی محسوب شود.

ثالثاً می‌تواند بر اساس یک اندیشه یا تفکر منطقی خاصی پی‌ریزی شود؛ یعنی نوع قرار گرفتن مجموعه حاصل اندیشه و تفکری خاص است که نحوه چیدمان مطابق با منطق خود را می‌طلبد.

رابعاً نظم در این کاربرد متصف به شدت ضعف نیز می‌شود. یک مجموعه همان‌طور که در مقدّمه بیان شد، در عین داشتن نظم حداقلی قابلیت پیدا کردن نظم حداکثری را نیز دارد؛ یعنی مجموعه‌ای که متصف به نظم است، می‌تواند منظم‌تر نیز باشد و همین معنای شدت و ضعف در نظمی است که مجموعه‌ها بدان متصف هستند.

نظم در تشکیلات   ‏

طبق آنچه بیان شد، تشکیلات، یک مجموعه هدفدار انسانی است که بر اساس اهداف بلندمدت یا کوتاه‌مدت خود رفتارهایی را برنامه‌ریزی یا اجرا می‌نماید. با توجه به نکاتی که در بالا گفته شد، نظم در تشکیلات مفهومی نسبی است؛ چراکه نظم در یک مجموعه تحقق پیدا می‌کند و افراد یک مجموعه در نسبت با یکدیگر متصف به نظم یا درهم‌ریختگی می‌شوند.

یک بخش نظم در تشکیلات به چیدمان تشکیلات مربوط است که در اصطلاح سازمانی و تشکیلاتی، به آن چارت یا نقشه چیدمان تشکیلات هم می‌گویند. این چیدمان یا چارت نیز امری نسبی است؛ یعنی چیدمان و طراحی چارت تشکیلات به نسبت سیاست‌ها، اهداف، مأموریت‌ها و… تنظیم و برنامه‌ریزی می‌شوند.

کدام نظم؟

در اینجا خوب است این پرسش را مطرح نماییم که چه چیدمان یا چارتی برای اینکه بگوییم فلان تشکیلات نظم خوب و قابل قبولی دارد، مطلوب است؟ به عبارت دیگر نقشه تشکیلاتی مطلوب یک تشکیلات چیست؟ برای پاسخ به این پرسش لازم است به این نکته اشاره نماییم که گاه یک تشکیلات دارای نظمی محکم و پولادین است، جایگاه‌ها در تشکیلات مشخص و تفکیک شده، شرح وظایف، تدوین و تبیین شده، عنوان پرطمطراق سازمان نیز آن‌چنان دهان پرکن است که هر بیننده یا شنونده‌ای را مجذوب می‌نماید. ساختمان تشکیلات نیز چنان عریض و طویل است که از عنوان تشکیلات چیزی کم ندارد و هر بیننده‌ای را مجذوب و متحیر می‌سازد؛ اما به لحاظ کارآیی و کارکرد نه‌تنها هیچ خروجی مطلوبی ندارد، بلکه هیچ احساس رضایتی را نیز برنمی‌انگیزد. در اینجا باید گفت که چنین نظم پولادینی نه‌تنها کار آیی درستی ندارد، بلکه هیچ ارزشی ندارد؛ زیرا نظم و نظام وسیله‌ای برای تحقق مأموریت‌ها و اهداف هستند. اگر این نظم اهداف را محقق نسازد و مأموریت‌ها را به انجام نرساند، بیشتر به بی‌نظمی و درهم‌ریختگی شبیه است؛ زیرا چنین نظمی توان انجام تحقق اهداف خود را ندارد و باید در آن تجدید نظر نمود.

اما اینکه چه نظمی باید بر تشکیلات حاکم باشد، باید دیدگاهی عمل‌گرایانه یا پراگماتیک داشت. نظمی که بیش از همه تشکیلات را به تحقق اهداف نزدیک می‌کند، باید حاکم شود.

 نظم مبتنی بر کدام تفکر؟

نظم می‌تواند بر اساس تفکر یا اندیشه خاصی بنا شود و به همین جهت، سمت و سوی خاصی پیدا نماید. برای مثال نظم و نظام مبتنی بر اندیشه‌های مارکسیستی و کمونیستی رویکرد خاصی داشت و نظام و نظم لیبرالیستی رویکردی دیگر. آنچه برای ما اهمیت دارد، نظم و نظامی است که مبتنی بر اندیشه اخلاق‌مدارانه اسلامی باشد. درست است که نظم باید نتیجه‌گرا و عمل‌گرا باشد و در عرصه تحقق اهداف کوشش نماید، اما آنچه بسیار مهم‌تر است، نظم مبتنی بر اخلاق است.

نظمی که اخلاق را سرلوحه عمل خود قرار دهد، نظم مطلوب الهی است. تشکیلاتی مطلوب است که در عین عمل‌گرایی، حفظ اصول اخلاق برایش در صدر اهمیت باشد. چنین تشکیلاتی در عین اینکه اصول انسانیت را حفظ می‌نماید، در راه تحقق اهداف و مأموریت‌هایش به سختی تلاش می‌نماید. در فرهنگ اسلامی نظم را می‌توان شاخه‌ای از مفهوم تقوا محسوب نمود؛ چنان‌که امیرالمؤمنین علی (ع) در وصیت خود فرمود: «أُوصِیکُمَا وَ جَمِیعَ وَلَدِی وَ أَهْلِی وَ مَنْ بَلَغَهُ کِتَابِی بِتَقْوَى اللَّهِ وَ نَظْمِ‏ أَمْرِکُمْ‏ وَ صَلَاحِ ذَاتِ بَیْنِکُم؛[۱] من شما و همه فرزندانم و اهلم و هر آن کس را که وصیتم به او می‌رسد، به تقوای خدا و نظم در امور واصلاح روابط میان خویش توصیه می‌کنم».

در فرهنگ اسلامی تقوا مفهومی است که در بر دارنده مجموع فضایل اخلاقی است و نظم هم بدون شک یک فضیلت محسوب می‌شود؛ لذا نظم شاخه‌ای از تقواست. به همین جهت نظم در فرهنگ اسلامی مبتنی بر اخلاق است و نظم مطلوب در فرهنگ اسلامی نظمی است که کارآیی مناسب برای رسیدن به اهداف را داشته باشد و بر اساس اخلاق پایه‌ریزی شده باشد.

نکته آخر

در فرهنگ شیعی آنچه محور اصلی تمام نظم‌ها و نظامات معرفی شده و نظام اجتماعی مسلمین، نظام و زمام دین و اساس اسلام وابسته به آن است، شخص امام است که در میان شیعیان نقشی کلیدی و محوری دارد. امام رضا (ع) در روایتی در معرفی امام می‌فرماید: «إِنَّ الْإِمَامَ‏ زِمَامُ الدِّینِ وَ نِظَامُ الْمُسْلِمِینَ وَ صَلَاحُ الدُّنْیَا وَ عِزُّ الْمُؤْمِنِینَ الْإِمَامُ‏ أُسُّ الْإِسْلَامِ النَّامِی وَ فَرْعُهُ السَّامِی‏؛[۲] بى‏گمان، امام سررشته دین و نظم‏‌دهنده [امور] مسلمین و صلاح دنیا و بزرگمندى مؤمنان است. امام، بنیان و ریشه اسلام فزاینده و شاخه فرازمند است».

[۱]. نهج البلاغه، نامۀ ۴۷.

[۲]. کلینی، الکافی، ج۱، ص۲۰۰٫

دکمه بازگشت به بالا