پند تاریخ

محمد صادق منتظری

اشاره:

ارتقاء بینش تاریخی یکی از تأثیرگذارترین روش‌ها جهت تقویت قدرت تحلیل سیاسی و اجتماعی است. جذابیت داستان‌های تاریخی در نشاط و مشارکت اعضای خیمه معرفت بسیار مؤثر است. مربی با استفاده از شواهد تاریخی، نوجوان و جوان را با موضوعات درگیر می‌کند. این روش یکی از کاربردی‌ترین قالب‌های مشارکت دانش‌آموز در بحث می‌باشد.

مربی پس از انتخاب موضوع از دانش‌آموزان می‌خواهد تا با پژوهش در کتب تاریخی، حکایتی متناسب با موضوع ارائه دهند؛ سپس با هم‌اندیشی و گفتگوی جمعی در مورد آن داستان، نکات پرفایده‌ای را استخراج نمایند.

مقاله «پند تاریخ»، با چنین روشی به پردازش بعضی جریانات و شخصیت‌های تاریخ اسلام پرداخته و رویکرد هر کدام از شخصیت‌ها را نسبت به پیشوای جامعه به تحلیل نشسته است.

احساس نیاز یا بی‌‌نیازی به ولی

آدمی چون به دنیا می‌آید، چه در ظاهر و چه در باطن، در مرحلۀ استعداد و رشد است. وی مأمور است که به سوی سعادت و کمال گام بردارد؛ او در این مسیر تنها نیست. خداوند سرشت و فطرتی را همراه او نموده است و همواره او را به نیکی و خیر فرا می‌خواند.

فطرت باطنی چراغ راهنمایی است که همیشه آدمی را به انتخاب الگو دعوت می‌کند. الگو کسی است که جلوتر و پیشرو است و می‌تواند در شکل­یابی استعدادها، انسان را رهنمون گردد.

چه بسیار انسان‌هایی که بر اساس میل فطری خود به الگویابی روی می‌آورند، ولی به جای انتخاب انسان کامل، صرفاً متوجه ابعاد زمینی و مادی و جسمانی خود شده و انسان‌های ناقص و گاه گمراه را به‌عنوان امام و پیشوای خویش انتخاب می‌کنند.

غلام سیاه

جَون غلام گمنامی بود که توسط ابوذر خریداری شد؛ مدتی در خانه ابوذر بود تا اینکه حادثه تبعید و رحلت ابوذر پیش آمد؛ حادثه‌ای که زمینه‌ساز آزاد شدن او توسط ابوذر بود.

او که در خانه ابوذر با کیستی و چیستی خود تازه آشنا شده بود و تنها جایگاه جهت شکل­یابی استعدادهای خویش را نزد اهل بیت می‌دید، پس از رحلت ابوذر به خانه اهل بیت آمد و چنان اصرار کرد تا ماندگار شد.

وی پس از شهادت امیرالمؤمنین و امام مجتبی علیهما السلام، ده سال خدمت­گذار سیدالشهداء شد و سرانجام همراه ایشان به کربلا آمد و به هنگام رزم عاشورا، شهادت در رکاب امام را نقطه هویت و رمز جاودانگی خود اعلام کرد.

برزخ سرگردانی

احساس بی‌نیازی به ولی خدا و بی‌تفاوتی و یا سرگردانی نسبت به انتخاب الگوی حقیقی، آدمی را به برزخ سرگردانی می‌کشاند. امام سجاد علیه السلام می‌فرماید: «در دور شهر مکه و مدینه برای ما اهل بیت حتی بیست نفر دوست­دار یافت نمی‌شود».

در این شهر عمرو بن حنظله، پسر حنظله غسیل الملائکه از نسل دوّم انصار حضور دارد. وی ده پسر دارد که آنها نسل‌های سوّم جامعه اسلامی هستند. اینها که از لحاظ فکری و دینی متمایل به اهل بیت هستند و نه به حکومت امویان، در سال دوّم حکومت زید، پس از حادثه عاشورا و البته بدون طرح و برنامه مشخص به قیام بر علیه یزید می‌پردازند. البته وضعیت قیام آنها به گونه‌ای است که به هنگام قیام، نه آنها به اهل بیت توجهی دارند و نه امام سجاد علیه السلام به آنها؛ و حتی امام سجاد علیه السلام موقع قیام از شهر مدینه خارج می‌شود تا از آسیب آنها به دور باشد. در این سال آقازاده‌های انصار هم ساکن مدینه هستند؛ ولی در برزخ خاصی سرگرم زندگی ظاهری و متوسط خویش می­باشند.

احادیث نبوی و حضور اهل بیت در مدینه نیز جایگاه خاصی نزد آنها ندارد. ابن­عباس در مسجد الحرام مشغول تدریس برای شاگردانش بود و سیدالشهداء علیه السلام در گوشه‌اى نشسته و تک و تنها مشغول عبادت بود! پس در این حال، نافع بن ارزق (از خوارج عراق) وارد مسجد شد و جمع کلاس ابن­عباس را که دید به آن سو رفت و کمی گوش کرد. پس برخاست و گفت: «ای ابن­عباس! به مردم درباره مورچه و شپش فتوا می‌دهی؟ برای من از خدایی که می‌پرستی و از اوصاف او بگو!». ابن­عباس از سخنان او به فکر فرو رفت.

سیدالشهداء علیه السلام که سخنان آنها را شنیده بود، رو به نافع کرد و فرمود:‌ «ابن ارزق! نزد من بیا تا پاسخت را بگویم»؛ نافع گفت: «من از تو سؤال نکرده‌ام!». ابن­عباس گفت: «ای ابن ارزق! این حسین بن علی علیه السلام و از اهل بیت پیامبر صلّی الله علیه و آله است!». نافع که اصرار ابن­عباس را دید، به ناچار رو سوی امام کرد و به ناچار گوش به سخنان امام سپرد و پس از آن با این سخن به امام که: «شما قومی و مردمی ستیزه‌گر هستید»؛ از آن جمع دور شد.[۱]

نکته‌ها

نکته۱: انتخاب الگو در عمق شناخت و معرفت آدمی تأثیر بسزایی دارد.

نکته۲: نوع الگوها در بصیرت اجتماعی بشر تأثیرگزار است.

نکته ۳: نیاز به ولیّ در زندگی فردی و اجتماعی هر شخص احساس می‌شود.

نکته ۴: در طول تاریخ، انسان‌ها یا موالیان ولایت حق بودند و یا موالیان ولایت طاغوت.

از آگاهی تا ایمان

در مصاف حق و باطل، با وجود فطرت باطنی و حجت‌های بیرونی، برای انسانی که در جامعه دینی زندگی می‌کند راه شناخت حق آسان است؛ امّا دیده می‌شود که در بین گرد و غبار رویدادهای اجتماعی گاه در شناخت حق رَه به خطا برده می‌شود. گرچه افراد را باید با حق سنجید و شخصیت‌ها را با ملاک حق بررسی نمود، نه حق را با اشخاص، اما  گاهی بعضی اشخاص به حدّی از ایمان و خلوص و تقوی و راستی می‌رسند که خودشان ملاک و میزان حق می‌شوند. برای شناخت حق باید آنها را ملاک قرار داد و به عمل، سخن و اشاره آنها نگریست و حق را در آنان یافت. اینان در همراهی با ولایت حق، بی هیچ افراط و تفریط ره می‌پویند و صراط مستقیم را بهترین راه می‌دانند؛ امّا تاریخچه زندگی برخی نیز بسیار ناهمگون است. تندی و کندی، کجی و ناراستی، افراط و تفریط بر زندگی آنان سایه افکنده است و لذا چنین انسان‌هایی نمی‌توانند ملاک و معیار حرکت صحیح زندگی باشند.

عمار یاسر

مردی از «عبد الله بن مسعود» پرسید: «هرگاه فتنه‌ای پیش آمد، برای شناخت حق چه کنم؟» ابن مسعود گفت: «به قرآن مراجعه کن!» پرسید: «اگر هر دو دسته مخالف هم به قرآن استدلال و استشهاد کردند، چه باید کرد؟» گفت: «ببین عمار یاسر در کدام دسته است، تو هم همان را انتخاب کن؛ چرا که (به گفته پیامبر) عمّار، همواره با حق است.[۲]

تردیدهای مهلک

به هنگام حرکت امیرالمؤمنین علیه السلام از کوفه به سوی صفین جهت رویارویی و مصاف با معاویه، مسیر امام به سوی شمال عراق و در مرز عراق و شامات از کربلا می‌گذشت. امام به همراه لشکری که از ۶۰ تا ۹۰ هزار نفر گفته شده­اند و اکثراً کوفی بودند، چون به کربلا می‌رسد در محل قتلگاه از اسب پایین آمده و در پیش روی تمام لشکریان ضمن حزن و گریه و ماتم، از آینده می‌گوید و همگان را هشدار می‌دهد. این برنامه برای کوفیانی که غالباً اعتقاد قلبی به امام ندارند، به جای آنکه زمینه ایجاد پرسش و جستجو و علم و ایمان باشد، باعث شک و تردید و بعضاً هجو و تمسخر می‌گردد.

هرثمه بن اعین از حاضران در لشکر صفین و شاهدان سوگواری امیرالمؤمنین علیه السلام در کربلا بود؛ ولی او که از شیعیان شهر نبود و اعتقاد قلبی به امام نداشت، به این رویداد به دیده شک و تردید نگریست و با وجود آنکه نبرد صفین یک سال طول کشید، ولی او در بازگشت از صفین، مهمترین خاطره‌ای را که برای همسر شیعی خود به قصد هجو امامش ذکر می‌کند، همان رویداد کربلاست؛ اگرچه همسرش از مقام امام خود دفاع می‌کند.

سالها می‌گذرد تا زمان قیام سیدالشهداء علیه السلام فرا می‌رسد و او که همه چیز را فراموش کرده، همراه با گروه چهار هزار نفری اعزامی با عمر سعد، روز چهارم محرم وارد کربلا می‌شود. یک روز که می‌گذرد، می‌فهمد که آنجا کربلاست و در برابر حسین است. دچار شک و تردیدی عجیب و فراوانی می­شود که مثل خوره جان او شده و سرانجام او را لشکر کوفه جدا و راهی لشکرگاه امام می‌کند و پس از دیدار با امام، به یادآوری آن رخداد تاریخی می‌پردازد. امام از او می‌پرسد: «اکنون قصد داری چه کنی؟» او می‌گوید: «دیگر با کوفیان نخواهم بود؛ ولی طاقت ماندن با شما را هم ندارم!» امام می‌فرماید: «پس چنان از اینجا دور شو که فریاد یاری خواهی ما را نشنوی!» و او به سرعت پا به فرار می‌نهد.

راه بی بازگشت

لشکر عمر سعد چون به کربلا می‌رسد و به لشکر حرّ می‌پیوندد و اطراق می‌کند، عمر سعد به تلاش می‌افتد تا قاصدی نزد امام بفرستد و پاسخی شفاف از امام دریافت کند. پس خواص لشکر خود را جمع کرده تا یکی از آنها را نزد امام بفرستد. اولین نفر عزره بن قیس است؛ ولی او چون از نامه‌نگاران به امام است، از دیدار امام سرباز می­زند. چند نفر دیگر هم قبول نمی‌کنند تا اینکه کثیر بن عبدالله شعبی انتخاب می‌شود؛ ولی او هم به دلیل تندی و بی‌ادبی‌اش، در آستانه خیمه‌گاه امام توسط یاران حضرت برگردانده می‌شود.

پس عمر سعد قره بن قیس را انتخاب می‌کند و او به سوی کاروان امام راه می‌افتد و چون در کنار خیمه‌گاه امام در انتظار اجازه ورود می‌ایستد، حبیب بن مظاهر او را می‌بیند و می‌شناسد. به او می‌گوید: «قره! من تو را آدمی خوش‌فکر و سالم می‌شناختم و گمان نمی‌کردم در مثل چنین جایی تو را ببینم». ولی قره به او پاسخ نمی‌دهد و به دیدار امام می‌رود و پس از دریافت جواب حضرت، قصد بازگشت دارد که حبیب دوباره با تعجب می‌گوید: «قره! نزد این قوم ستمگر باز می‌گردی و این مرد (امام) را یاری نمی‌کنی؟» قره می‌گوید: «من اکنون قاصد هستم و باید خبر را برسانم و پس از آن شاید با خود بیندیشم!» ولی می‌رود و تا آخر با عمر سعد می‌ماند.

نکته‌ها

نکته ۱: گاه آدمی به حق علم دارد، امّا علم او به ایمان نرسیده است. چنین انسان‌هایی در گمراهی به سرمی‌برند.

نکته ۲: گاه آدمی به حق علم دارد، امّا برای ملحق شدن به آن امروز و فردا می‌کند. گاه چنین انسان‌هایی فرصت‌ها را می‌سوزانند و موقعیت‌ها را از دست می‌دهند.

نکته ۳: گاه آدمی آن­قدر به حق پایبند است و با تمام وجود بدان ایمان دارد که خود ملاک حق قرار می‌گیرد.

نگاه امت به ولی

نگاه امت به ولی بسیار گوناگون است. برخی ولی را برای خود می‌خواهند؛ اینان امام را حلال مشکلات فردی خویش می‌دانند. این نگاه گاه به صورت افراطی در افراد بروز می‌کند و خودخواهانه از امام توقع دارد که هرآنچه او می‌خواهد برایش فراهم آورد. او پیشوا را گوش به فرمان خود می‌پندارد. این حرکت تا بدانجا پیش می‌رود که تنها و تنها منافع فردی، اجتماعی و حزبی خویش را ملاک قرار می‌دهد و متوقع است که رهبر جامعه تهدیدی برای منافع او نباشد. او راهبر را ابزاری در جهت رشد و تکثیر منافع خویش می­بیند. در نگاه منفعت‌محور، حق به حاشیه رانده می‌شود.

اما نگاه دیگر، نگاه حق‌محور است و رهبر را مدیر هدایت جامعه می‌داند. او توقع دارد که ولی دست هدایت بر روح و جان او بساید و راه رشد را برای جامعه هموار سازد.

قیس بن مسهر:

او از شیعیان برجسته شهر – همانند حبیب بن مظاهر – صرفاً با جمع‌آوری شیعیان، پایه‌گذار جلسات بحث درباره حرکت امام و ایجاد نهضت محدود نامه­نگاری به سیدشهداء علیه السلام برای دعوت ایشان به کوفه بود. عشق و انتظار که در او به تلاش و فعالیت فراوان منجر شده بود، باعث شد که خودش از اولین قاصدان شیعیان کوفی به نزد ایشان باشد و برای دعوت امام علیه السلام مسافت ۱۴۰۰ کیلومتری کوفه تا مکه را در بیابانها بپیماید. چون به مکه رسید، عاشقانه در محضر امام علیه السلام ماند؛ ولی چند روز بعد به فرموده امام همراه مسلم بن عقیل علیه السلام راهی کوفه می‌شود و در بیعت‌گیری از کوفیان برای مسلم نهایت تلاش خود را انجام می­دهد. وقتی این مهم به انجام می‌رسد، قاصدِ نامه حضرت مسلم علیه السلام از کوفه به نزد امام در مکه می‌شود و چون به مکه می‌آید، عشق او به حضرت، باعث ماندگاری‌اش نزد امام علیه السلام می‌شود تا همراه کاروان امام راهی مسیر عراق شود. در بین راه که امام علیه السلام نامه‌ای برای کوفه می‌نویسد، او که راه­بلد مسیر کوفه است، عاشقانه دستور امام برای بردن نامه به کوفه را با تمام خطراتش می‌پذیرد؛ ولی در میان راه دستگیر شده و در کوفه با شجاعت و با فریب‌دادن دشمن، ضمن آنکه پیام امام را بر فراز منبر کوفه قرائت می‌کند، به شهادت می‌رسد.

رییس قبیله خزاعه

سلیمان بن صرد خزاعی، رییس قبیله خزاعه در کوفه و مدعی تشیع است. او از حضور در نبرد جمل تا تندروی و شماتت به امام مجتبی علیه السلام پس از رخداد صلح با معاویه را در پرونده خود دارد. پس از شروع قیام حضرت، او در کوفه موج نامه‌نگاری را به کمک شیعیان شروع و شیوع می‌دهد. موجی که او ایجاد می‌کند، چنان توسعه می‌یابد که غیرِ شیعیان شهر هم مانند برخی اشراف مصلحت‌اندیش، شروع به نامه‌نگاری می‌کنند. نهایت تلاش او ایجاد نامه‌نگاری است، ولی پس از آمدن حضرت مسلم علیه السلام به عنوان نماینده امام و رخدادهای پس از آن، دیگر نامی و اثری از او نیست و با خطرناک شدن اوضاع کوفه نه تنها خود، بلکه قبیله‌اش را نیز به کنج انزوا می‌کشاند.

خود او که بعدها رییس و رهبر نهضت توابین شد، در موقع شروع نهضت چنین سخن گفت که: «هنگامی که حسین بن علی علیه السلام به سوی عراق حرکت کرد، پیاپی نامه او و یاری خواهی‌هایش به ما می رسید ولی ما از ترس از دست دادن دنیای خود به کنج خانه‌هایمان پناه برده بودیم و او را یاری ننمودیم.»

باغ‌های سرسبز

هنگامی که در کوفه، در اواخر ماه شعبان سال ۶۰ ه.ق، در زمان ضعف والی اموی شهر، نهضت نامه‌نگاری شیعیان به اوج می‌رسد و شایعه آمدن قریب الوقوع سیدالشهداء به شهر مطرح است، تدریجاً گروه‌هایی از غیرشیعیان هم به خاطر تبلیغات یا احساس خطر از آینده، به موج نامه‌نگاری می‌پیوندند تا اگر امام آمد و بر شهر مسلط شد، آنها هم از شرایط جدید عقب نیفتاده باشند. سرآمد این گروه، اشراف مصلحت سنج شهر کوفه هستند. آنها که سابقه همکاری بیست ساله با حکومت امویان را دارند، چون موقعیت آنها را در شهر رو به ضعف دیده و گستردگی موج نامه‌نگاری را می‌بینند، در مجلس مشورتی به این نتیجه می‌رسند که نامه‌ای به این مضمون به امام بنویسند: «اما بعد، باغها سرسبز و خرم است و میوه‌ها رسیده و چاه‌ها پر آب هستند؛ هر گاه خواستی، ما سربازان آماده تو خواهیم بود.»[۳]

این نامه از سوی شَبَت بن ربعی، حجار بن ابجر، عمرو بن حجاج و … بود؛ همان‌ها که تا باخبر شدند ابن زیاد وارد شهر کوفه شده‌است، به سرعت جهت حفظ منافع خود به او پیوستند و حتی برای حفظ آن تا کربلا به مصاف امام آمدند.

نکته‌ها

نکته ۱: سطح معرفت امت نسبت به امام در سطح و نوع توقع مردم از ولیّ بسیار مؤثر است.

نکته ۲: نگاه طلب‌کارانه به ولیّ جامعه مسلمین، منفعت‌گرایی را در جامعه تقویت می‌کند و حق‌گرایی را کمرنگ می‌نماید.

نکته ۳: در نگاه متوقعانه، امت دائماً خود را طلب‌کار از حکومت می‌داند. در این نگاه مردم تمام مسئولیت رفع کمبودها و حرکت جهت پیشرفت جامعه را بر دوش حاکمان می‌اندازند.

نکته ۴: در نگاه حق‌گرایانه، مردم حاکم را وسیله هدایت و رشد دانسته و اطاعت از ولیّ را اطاعت از پروردگار می‌دانند.

نکته ۵: امت در نگاه حق گرایانه خود را مسئول می‌داند. او در حد توان تکلیف دارد تا در تقویت جبهه حق بکوشد.

دنیا یا آخرت؟

برخی می‌خواهند به هر قیمتی که شده بین دین و دنیا و بین دنیا و آخرت، هردو را با هم جمع کنند. این پدیده ریشه در اسارتهای انسان در دنیا و زندگی دنیوی دارد. آدمی چون غیر ابدی بودن دنیا را می‌بیند و از طرفی فطرتاً مشتاق آخرتی سعادتمند است، پس همواره تلاش می‌کند به نوعی به جمع و هم­زیستی بین این دو موضوع دست بزند؛ ولی غالباً این جمع به حاشیه رفتن دین و آخرت منجر می‌شود. برای رهایی از تردیدها و برزخ انتخاب دنیا و آخرت، وجود اهداف صحیح و معیارهای سلیم در زندگی فردی و اجتماعی بسیار مهم است. روحیه ایمانی و معنویت‌خواهی، اخلاص و دوری از تزویر، عبادت و ارتقاء روحیه تعبد، از ملاک‌های اصلی در زندگی فردی و اجتماعی هستند. وجود این ملاک‌ها آدمی را از تردیدها نجات می‌دهد. تردید در میزان دخالت دنیا و آخرت در زندگی، تردید در همراهی با ولایت حق و دوری از ولایت باطل در جایی بروز می‌کند که ریا، تزویر، ضعف تعبد و تزلزل روحیه ایمانی پررنگ شود.

فرار از تردید:

او از شیعیان کوفه نیست؛ اما از فرماندهان و دلاوران کوفی است. بدین جهت برای کنترل راه امام علیه السلام به رویارویی امام اعزام می‌شود. در اولین مواجهه با امام، حسین بن علی علیه السلام را کاملاً می‌شناسد و حتی احترام ویژه­ای به او می‌کند. اما درون او آشوبی عجیب بپا می‌شود که: آیا حسین را انتخاب کند یا مأموریت دنیوی‌اش را به عنوان یک قهرمان به انجام برساند و از منافع آن بهره‌مند شود؟ در این میان تردیدها، پس از محاسبه‌گری سعی می‌کند زرنگی‌ای مهم انجام دهد: «جمع بین دین و دنیا»؛‌ یعنی هم رعایت ادب و احترام نسبت به امام و هم باقی ماندن در پست و مقام و انجام مأموریت خود. این بازی دوگانه را تا صبح عاشورا ادامه می‌دهد، اما هنوز تردید و دو دلی او را رها نکرده‌است و دارد خود را فریب می‌دهد تا بتواند این جمع را به سرانجامی نیکو برساند.

ولی سرانجام صبح عاشورا که نبرد قطعی می‌شود، می‌بیند به خط پایان تئوری و خط‌مشی خود رسیده و دیگر اینجا جمع امکان‌پذیر نیست و باید شمشیر کشید؛ اینجا می‌بایست انتخاب کند. او سرانجام با اعتراف به شکست طرح تجمیع‌اش، نزد امام علیه السلام می‌آید و اعترافی مهم و عجیب می‌نماید: «من گمان نمی‌کردم که کار را به اینجا بکشند و اینها واقعاً به جنگ با شما بیایند!»

این یعنی تا الآن سعی من بر بازی دوگانه بود؛ به امید اینکه همه چیز به خوبی و خوشی تمام شود. در حقیقت من داشتم خود را فریب می‌دادم تا منافعم را حفظ نمایم و اکنون فهمیدم این طرح، خودفریبی‌ای بیش نبوده است؛ پس برای توبه آمده‌ام.

گوشه گیری

او از شجاعان کوفه بود که همواره عده‌ای از جوانان گرد او بودند. چون خبر راه افتادن امام علیه السلام به سوی عراق را شنید و تلاش ابن زیاد را برای جمع‌آوری لشکر در کوفه با تمام قوا دید، فهمید دیر یا زود باید وارد بازی سیاست یا نبرد شود و ناچار باید یا این طرفی و یا آن طرفی شود. یک سو حسین بود و شهادت و آخرت و یک سو ابن زیاد و وسوسه‌های دنیوی. او مدتی به حساب و کتاب پرداخت و با تمام تردیدهای درونی که او را فراگرفته بود، به این نتیجه رسید که، مصاف با امام علیه السلام هیچ وقت برای او منافع دنیوی نخواهد داشت؛ چون خون حسین به زودی گریبان‌گیر عاملانش خواهد شد؛ پس وسوسه‌های دنیوی فریب است. اما یاری حسین علیه السلام هم به معنی شهادت است؛ درحالی که او علاقه‌مند به زنده ماندن است… در نهایت، در محاسبه و جمع بین دین و دنیا به این نتیجه می‌رسد که با فرار به موقع از کوفه و کناره‌گیری و بی‌تفاوتی نسبت به دو طرف، حداقل منافع و زندگی و حیات خود را حفظ می‌کند.

بدین جهت به هنگام دور شدن از کوفه، راه شمال غربی (راه مخالف مسیر حجاز) را انتخاب می‌کند تا حتی با کاروان امام علیه السلام نیز مواجهه نشود. ولی امام علیه السلام که در حال دور زدن منطقه کوفه از جنوب به سوی شمال است، در آخرین منزل خود قبل از کربلا، در قصر بنی مقاتل با او رو به رو می‌شود. یکی از یاران را نزد او می‌فرستد تا عبیدالله به دیدارش بیاید؛ ولی او اعتنایی نمی‌کند و امام علیه السلام خود به دیدارش آمده و او را با یاری می‌خواند. اما او با بی‌اعتنایی کامل، اسب و شمشیرش را به امام عرضه می‌کند. امام علیه السلام می‌فرمایند: «ما برای اسب و شمشیر نیامده‌ایم و یاری خودت را می‌خواهیم. اکنون که از ما دریغ داری، ما را به اموال تو نیازی نیست…».

آرزوی پوشالی

او پسر سعد بن ابی وقاص، فاتح ایران و بنیانگذار و اولین والی شهر کوفه بود. این امتیازهای آقازاده بودن باعث شده بود در جوانی جزء افراد و اشراف سرشناس کوفه گردد و همیشه به دنبال مقامی همانند مقام پدرش باشد. بدین جهت درطول حکومت بیست ساله معاویه، همواره خود را همراه دیگر اشراف شهر به والی اموی کوفه نزدیک می‌کرد تا شاید به آرزوی دیرینه‌اش، یعنی دست‌یافتن به پست و مقامی برسد؛ ولی در دوران معاویه هیچ‌گاه به او توجهی ویژه نشد.

با خلافت یزید و موج زمام­داری جوانان فاسد (یزید، ابن زیاد، عمرو بن سعید بن عاص و …) در بحبوحه قیام حسینی و نزدیک شدن امام به کوفه، که خلافت اموی دنبال گزینه‌ای مناسب در داخل کوفه بود تا او را مصاف امام بفرستد، به عنوان بهترین و تنهاترین گزینه انتخاب می‌گردد. زیرا:

  • فرزند بنیانگذار و اولین والی شهر کوفه بود و نام پدرش را برای اکثریت مردم شهر یدک می‌کشید.
  • مدعی ریاست قبیله قریشی بنی زهره در شهر کوفه بود.
  • جزء گروه اشراف و خواص اجتماعی شهر بود.
  • مدتها بود برای پست و مقام دست و پا می‌زد.
  • اگر او فرمانده لشکر می‌شد، بسیاری از مردم شهر را می‌توانست به دنبال خود بکشاند.

بدین جهت در یک بازی سیاسی، ابتدا حکم مأموریت و امارت منطقه ری را به او می‌دهند و می‌گذارند به مدت چند روز، به همراه لشکر چند هزار نفری خود را آماده کند و آنگاه که در آستانه راه افتادن به سوی آرزوی تاریخی‌اش است، ناگهان پیش شرط امارت ری، یعنی رفتن به کربلا را به او می‌گویند.

او یک شب کاملاً بحرانی را مهلت می‌گیرد و مشاورانی را به مشورت می‌خواند و تا صبح حساب و کتاب‌های فراوانی می‌کند؛ ولی سرانجام نمی‌تواند به جمع برسد و با اینکه می‌داند مصائب و خطرات رویارویی با امام چیست، وسوسه تاریخی امارت بر او غلبه کرده و شعری می‌خواند با آن اعتراف می‌کند که سر وجدان خود را کلاه می‌گذارد. او در آن صبح تاریخی که عازم کربلا بود چنین گفت: «می‌گویند بهشتی و جهنمی هست؛ اگر باشد، باز می‌گردیم و توبه می‌کنیم!»[۴]

نکته‌ها

نکته ۱: محاسبه درست و تعیین میزان سهم تأثیر هرکدام از دنیا و آخرت در زندگی فردی و اجتماعی تردیدها را کنار می‌زند.

نکته ۲: ولایت‌پذیری و تولی به ولایت، در میزان معرفت نسبت به جبهه حق و باطل مؤثر است. تولّی تردیدها را کمرنگ و یا نابود می‌کند.

نکته ۳: تبری از دشمنان ولایت، آدمی را به سرچشمه ایمان، معنویت، تعبد و اخلاص نزدیکتر کرده و یقین و اطمینان را در آدمی بارور می‌سازد.

نقش دلبستگی‌ها در گرایش به ولیّ خدا

آدمی آفریده‌ای آزاد و رهاست و دنیا پر از جذابیت‌های ریز و درشت می‌باشد. نگاه انسان به دنیا و معنویت، نوع گرایش آدمی را نسبت به جذابیت‌ها تعیین می‌کند. نگاه افراطی به دنیا، دلبستگی‌ها را تبدیل به وابستگی می‌نماید و وابستگی اسارت‌زا است. گاه کوچگترین مظاهر دنیوی همچون بتی دل­فریب به آدمی رخ می‌نمایاند؛ به گونه‌ای که دل‌کندن از آن برای فریفتگان، سخت و جانکاه می‌نمایاند. رویکردها و نوع گرایش به دنیا، جایگاه تاریخی انسان‌ها را مشخص می‌سازد.

دل سپردن به ولایت حق یا ولایت طاغوت از مصادیق رویکرد به دنیا است. آنان که دنیا را ابزار حرکت می‌دانند، با آنانکه آرمان‌های خویش را به دنیا گره زده‌اند بسیار متفاوتند. دنیاگرایی گرایش به ولایت حق را تضعیف و گاه منکوب می‌کند. حق‌مداری با منفعت‌مداری در تضاد است. منفعت‌گرایان در رودربایستی بین حق و منفعت، حق را فدای دلبستگی‌ها و دلبستگی‌ها می‌نمایند.

از شما جدا نمی‌شوم

او از مردم کوفه بود که چون خبر قیام امام علیه السلام را شنید، از کوفه راهی مکه شد و در آنجا عاشقانه به امام علیه السلام پیوست و همراهش به کربلا آمد. شب عاشورا امام علیه السلام یارانش را جمع کرد تا به آنها اتمام حجت نماید؛ ولی همه ابراز وفاداری کردند؛ از جمله محمد بن بشیر که قسم یاد کرد لحظه‌ای امام علیه السلام را رها نخواهد کرد. ولی چون پاسی از شب گذشت، ناگهان یکی از فرزندانش از کوفه رسید و خبر آورد که فرزند دیگرش (پسر بزرگش) در ری اسیر شده است و آنها درخواست اموالی برای آزادی او کرده‌اند و خانواده‌اش اصرار کرده‌اند که او برود. او به امام علیه السلام می‌گوید: «درندگان مرا زنده زنده بخورند، اگر از شما جدا بشوم».

فرزندش متحیر مانده که چه کند، ولی پدر می‌گوید: «من با حسین علیه السلام می‌مانم و اکنون وظیفه‌ای مهمتر دارم». امام علیه السلام چون سخن و صلابت او را می‌بیند، تعدادی جامه برد یمانی می‌آورد و به محمد می‌دهد و می‌فرماید: «اینها را به فرزندت بسپار تا آنها را برده و فدیه آزادی برادر خود کند» (آنها پنج جامه به قیمت هزار درهم بود).[۵]

فرصت سوز

طرماح بن عدی از قبیله طَیّ بود که ساکن در حومه کوفه بودند. او به مناسبت اول محرم برای تهیه آذوقه سالیانه به کوفه رفته و پس از دریافت و تهیه آن، درحال بازگشت به قبیله بود که در میان راه با امام علیه السلام روبه‌رو می‌شود. امام علیه السلام پس از خبرگیری از کوفه، او را به یاری فرا می‌خواند؛ ولی او می‌گوید: «من از کوفه برای اهل خود آذوقه و خواربار می‌برم؛ به من مهلتی بده تا آنها را به خانواده‌ام برسانم و آنگاه نزد شما بیایم!». امام علیه السلام می‌فرماید: «خداوند رحمتت کند؛ اگر خواستی بیایی بشتاب!».

پس من رفتم و آذوقه را رساندم؛ با خانواده و اطرافیانم وداع کردم و به سوی کربلا به راه افتادم. ولی در میانه راه باخبر شدم که حسین علیه السلام کشته شده است؛ پس منصرف شده و باز گشتم.[۶]

او مصداق کسی است که در تشخیص اولویت‌ها و اهمّ و مهم‌ها وارونه عمل می‌کند و با بهانه‌جویی، وظایف و تکالیف خود را عقب می‌اندازد تا زمان نیاز بگذرد و برای او عذری فراهم شود.[۷]

نان به نرخ روز:

دلبستگی و وابستگی شَبَت بن ربعی تمیمی به زندگی دنیوی‌اش چنان بود که تمام تلاش‌ها را برای حفظ و نگهداری زندگی اشرافی‌اش می‌کرد. جالب است که در تمام این سالها نمی‌خواست رشد سیاسی یا اقتصادی داشته باشد، بلکه هدفش نگهداری زندگی اشرافی‌اش بود. نهایت تلاش او در ۸۱ سال زندگی، همواره نان به نرخ روز خوردن بود؛ به گونه‌ای که در شرح حال او به اختصار چنین نوشته‌ند:

«او یک سال قبل از بعثت متولد شد. در جوانی‌اش که مصادف با اواخر عمر پیامبر صلّی الله علیه و آله بود، مدتی اذان‌گوی سجاح (زنی که مدعی پیامبری بود و بعد با مسیلمه کذاب ازدواج کرد) بود. با حمله مسلمانان به آن پیامبران دروغین، او سریع اسلام آورد تا خود را نجات دهد و ساکن کوفه شد. در قیام مسلمانان علیه عثمان شرکت کرد، اما با روی کار آمدن امیرالمؤمنین علیه السلام او هم همراه اشراف شهر نامه‌ای به امام علیه السلام می‌نویسد. او با آمدن ابن زیاد، خانه‌نشین می‌شود ولی تهدیدها و تطمیع‌های ابن زیاد او را به قصر دارالاماره می‌کشاند و در نهایت همراه هزار سرباز، راهی کربلا و جنگ با امام علیه السلام می‌شود. بعدها موقتاً با نهضت توابین همراه می‌شود، ولی دوباره از آنها جدا شده و به مختار می‌پیوندد. با ضعیف شدن مختار، به دشمنانش می‌پیوندد و در قتل مختار شرکت می‌کند و سرانجام در سال ۶۷ ه.ق، در  ۸۱ سالگی در حالی که به لشکریان مصعب بن زبیر پیوسته و با مختار می‌جنگید کشته شد.[۸]

نکته‌ها

نکته ۱: جذابیت‌های دنیوی بهترین وسیله برای رشد و تعالی انسان است؛ به شرطی که موجب دلبستگی‌ها و وابستگی‌ها نشود.

نکته ۲: اگر دنیا موجب دلبستگی و وابستگی آدمی شد، بشر با تمام توان در خدمت محیط اطراف خود می‌شود و برای حفظ  دارایی و یا رشد آنها تن به هر کاری می­دهد.

نکته ۳: دنیاخواهی باعث فاصله افتادن بین مردم و امام می‌شود و ادامه چنین وضعیتی موجب نهادینه شدن و عادّی شدن این گسست خواهد شد.

نقش اجتماعی انسان در تقویت پیشوایی حق

خداوند آدمی را با استعدادهای متفاوت خلق کرد. تفاوت در استعدادها و ظرفیت‌ها زمینه‌ساز زندگی اجتماعی انسان‌هاست. جایگاه اجتماعی انسان از طرق گوناگون و در قالب‌های مختلف فراهم می‌شود؛ شهرت اجتماعی، رهبر و سرپرست بخشی از جامعه، مدیریت یک وزارت‌خانه و… نوعی اعتبار و شأن اجتماعی است که ممکن است نصیب برخی از افراد شود.

به فرموده قرآن، همه این تخصص‌ها، اعتبارها و امتیازها نوعی نعمت خاص و ویژه است که شکر آن لازم و کفر آن حرام است. شکر نعمت، یعنی صرف اعتبارات اجتماعی در راه خیر و ولایت حق و کفر آنها، یعنی صرف موقعیت‌های اجتماعی در مسیر باطل و ولایت کفر.

ابوثمامه صائدی:

تخصص ابوثمامه صائدی در اسلحه‌شناسی بود؛ بدین­جهت وقتی حضرت مسلم وارد کوفه شد و قرار شد کوفیان را آماده ورود امام و قیام نماید، او را مسئول امور مالی و تهیه اسلحه نمود.

پس از شهادت حضرت مسلم علیه السلام و آشفتگی اوضاع در کوفه، او از بیراهه خود را به امام علیه السلام می‌رساند و همراه امام به کربلا می‌آید. از برنامه‌های او در کربلا، شناسایی و ارزیابی فرستادگان عمر سعد به نزد امام علیه السلام است؛ به گونه‌ای که اولین قاصد عمر سعد را که انسانی بسیار پست و خطرناک بود را شناسایی کرد و برای ملاقات او با امام علیه السلام پیش شرطی گذاشت؛ اینکه دیدار امام علیه السلام بدون سلاح باشد و یا اینکه موقع دیدارش با امام، دست ابوثمامه بر قبضه شمشیر او باشد. ولی آن قاصد جسور بی‌ادب نپذیرفت و ابوثمامه او را برگرداند و عمر سعد ناچار شد یکی از افراد ظاهر الصلاح کوفه را به سوی امام علیه السلام بفرستد. آخرین تخصص او هم دانش به مواقیت نماز بود که یادآوری نماز در ظهر عاشورا را به همراه داشت.[۹]

فرزدق بن غالب

جوانی بود با ذوق شاعری که ساکن کوفه بود. او در آن سالها به اعتبار اشعارش در کوفه و عراق و جهان اسلام شناخته شده بود؛ اگرچه اکثر اشعارش درباری یا هجو و مدح بود. این درحالی بود که شعر و شاعری در اعراب جایگاه ویژه‌ای داشت؛ به ویژه در جامعه باز گشته به جاهلیت، یعنی دوره حاکمیت معاویه. او در آغاز سفر امام به سوی عراق، درحالیکه همراه مادرش عازم حج است، با امام رو به رو می‌شود و در برابر امام علیه السلام هم نظرات کارشناسانه فراوانی می‌دهد؛ ولی حاضر به یاری‌رسانی به امام علیه السلام نمی‌شود و راهی سفر حج خود می‌شود!

حرمله بن کاهل اسد:

او تیراندازی ماهر در قبیله بنی اسد و کمی گمنام در شهر کوفه است. او در جستجوی فرصتی طلایی است تا مهارت خود را به رخ دیگران بکشد و سرانجام این فرصت طلایی را در کربلا می‌یابد و با نزدیک شدن به عمر سعد و انجام مأموریت‌های ویژه، به بهترین وجه سعی می‌کند پله‌های افتخار را میان­بُر بزند!

حمید بن مسلم

تخصص‌اش تاریخ‌نگاری و رویدادنگاری است. او همراه لشکر عمر سعد می‌شود تا تاریخ را آن­گونه که ابن زیاد می‌خواهد ثبت و روایت کند. در روز عاشورا، او یکی از نزدیک‌ترین افراد به صحنه‌های حساس است تا گزارش‌اش دقیق و کامل و البته مطابق آنچه از او خواسته‌اند باشد؛ تا او هم بتواند مطابق تخصص خود پاداش خوبی بگیرد!

نکته‌ها

نکته ۱: اعتبار اجتماعی، آدمی را جزء خواص جامعه قرار می‌دهد. خواص جامعه دارای فرصتی طلایی جهت حرکت دادن جامعه به سوی رشد هستند.

نکته ۲: خواص به دلیل موقعیت تأثیرگذار اجتماعی، بر لبه تیز شمشیر حرکت می‌کنند و چه بسا وسوسه، تهدید، تطمیع و… دام‌هایی باشد که این گروه را به لغزش می‌کشاند.

نکته ۳: گاه خواص جامعه مردم را به سوی ولایت طاغوت سوق می‌دهند.

نکته ۴: رسالت تک­تک انسان‌های فهمیده، تبدیل نمودن خود به خواص جامعه است تا پس از آن، نعمت تخصص و اعتبار خود را با تعهد و ایمان همراه سازند و زمینه تقویت رهبری و ولایت حق را فراهم نمایند.

[۱]. ترجمه الامام الحسین علیه السلام، تاریخ ابن عساکر، ص ۱۵۷

[۲]. استیعاب، جلد ۲، صفحه ۴۸۰

[۳] . تاریخ طبری ج۳، ص ۲۷۷

[۴] . وارثان عاشورا، صفایی، ص۲۷۴

[۵]. ترجمه الامام الحسین علیه السلام، تاریخ ابن عساکر، ص ۱۵۴

[۶]. تاریخ طبری ج۳، ص ۳۰۸

[۷].  وارثان عاشورا، صفایی، ص ۲۷۶

[۸]. التهذیب، ج ۱، ص ۳۳۲

[۹]. ابصار المبین، شرح حال ابوثمامه صائدی

دکمه بازگشت به بالا