هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق[۱]

هادی مازندرانی

شهادت طلبی در سیره عملی جمعیت فدائیان اسلام

اشاره:

«اولین بار که واژه شهادت را عاشقانه شنیدم، از دهان شهید نواب صفوی بود، در حالی که من طلبه جوان بودم.» این جمله، متعلق به رهبر فرزانه انقلاب، حضرت آیت‌الله خامنه‌ای است که در وصف روحیه شهادت طلبی شهید نواب صفوی بیان کردند. واقعیت آن است که در تاریخ ایران نام سید مجتبی نواب صفوی و یارانش که بعدها به «جمعیت فدائیان اسلام» شهرت یافتند، با واژه «شهادت» و «شهادت طلبی» گره خورده است. به تعبیر آیت‌الله مصباح یزدی، «نوّاب و یارانش «روحیه شهادت طلبی» را در جامعه احیا کردند»‍

جمعیت فدائیان اسلام به رهبری روحانی جوان و پرشوری به نام سید مجتبی نواب صفوی، نقش انکارناپذیری در جریان‌ها و حرکت‌های سیاسی دهه پر التهاب ۲۰ و سال‌های ابتدایی دهه ۳۰ شمسی داشتند. مبارزه با بدخواهان و کج‌اندیشان و زیر پا گذراندگان منافع ملی و احکام اسلامی از قبیل کسروی، عبدالحسین هژیر، علی رزم‌ آرا، حسین علاء و در یک کلام حکومت منحوس پهلوی که با به خطر افتادن جان اعضای این جمعیت همراه بود، سرلوحه عمل سیاسی و اعتقادی نواب و یارانش قرار گرفت و بدین گونه بود که با آغوش باز به استقبال «مرگ مقدّس» رفتند و شهد شیرین شهادت را نوشیدند تا «عِندَ رَبَهُم یَرزقون» شوند. از این رو می‌توان گفت که واژه «شهادت طلبی» و گریز از عافیت طلبی؛ همواره با نام و مرام جمعیت فدائیان اسلام و به ویژه رهبر جوان و پر شور آن عجین بوده است.

فدائیان اسلام در آیینه تاریخ

تشکیل گروه فدائیان اسلام توسط روحانی جوان و آگاه؛ سید مجتبی نوّاب صفوی، معلول عوامل و پیش زمینه‌هایی است. این گروه هر چند در سال‌های ابتدایی حکومت محمدرضا پهلوی اعلام موجودیت کرده، اما زمینه‌های شکل‌گیری آن به نوعی، معلول وقایع پیش از شهریور ۱۳۲۰ و شروع پادشهای محمدرضا شاه است. با پیروزی انقلاب مشروطه و پایان نسبی دوران خودکامگی شاهان قاچار و حاکمیت قانون؛ فضای جدیدی در شاکله حاکمیت ایران به وجود آمد. تحدید قدرت دربار و ایجاد عدالتخانه و تشکیل نظام پارلمانی که تا پیش از آن سابقه نداشت، بر تغییرات فراوان در نظام حکومتی ایران صحه می‌گذاشت. هر چند این انقلاب به آفات و آسیب‌هایی از قبیل انزوای علما و روحانیون و نخبگان مبتلا شد، اما هر چه بود، ایجاد فضای مطلوب نسبی در حاکمیت و کاهش خودکامگی پادشاه؛ از ثمرات مهم انقلاب مشروط به شمار می‌آمد، اما با کودتای رضاخان و آغاز حکومت‌ سلسله پهلوی، انقلاب مشروطه با بن‌بستی بزرگ مواجه شد.

آغاز حکومت رضاخان، مساوی با شروع دوباره استبداد و خودکامگی و قانون گریزی بود. خفقان بی‌مانند حکومت رضا شاه، عملاً انقلاب مشروطه را با شکست مواجه ساخته بود. این استبداد و مطلق‌العنان بودن، دست دیکتاتور پهلوی را برای اجرای هر کاری باز می‌گذاشت، به ویژه آنکه اندیشه ضد دینی وی موجب می‌شد تا با توجه به فضای رعب و وحشت و اختناق موجود، رویه دین ستیزانه رضاخان نیز علنی شود. وی با برنامه‌ریزی خاص و حساب شده، توانست به تدریج تا سال ۱۳۱۵ هجری شمسی، با وجود این که در قوانین کشور هنوز عنصر اسلامی مشهود بود، روحانیون را عملاً از حیطه قضاوت و دادگستری، امور ثبت اسناد و املاک، حوزه تعلیم و تعلم، نظارت بر موقوفات و نهادهایی از این قبیل کنار گذارد.[۲] تلاش بی‌وقفه رضاخان در جهت استحاله فرهنگی و مذهب‌زدایی از پیکره جامعه ایران، هر چند با مقاومت عالمان وارسته‌ای از قبیل آیت‌الله سید حسن مدرس، حاج آقا نورالله نجفی اصفهانی، آیت‌الله محمدتقی بافقی و … مواجه شد، اما این همه مساعی مجاهدانه عالمان دین، ره به جایی نبرد و دیکتاتور نوظهور ایران، با قدرت تمام به محو دین و روحانیت همّت گماشت و به گونه‌ای کاملاً مشهود، تِز جدایی دین از سیاست [سکولاریسم] حاکم گردید. سیاست دین ستیزانه رضاشاه با اجرای طرح‌هایی از قبیل: «اشاعه تجدّدگرایی غربی»، «طرح متحدالشکل نمودن البسه»، «طرح تصدیق طلبگی»[۳]، «کشف حجاب»، «تأسیس سازمان پرورش افکار»[۴]، «منع برگزاری شعائر دینی از قبیل عزاداری و…» به منصه ظهور رسید؛ اما بی‌گمان می‌توان نقطه اوج مقابله و مبارزه رضاشاه با دین و روحانیت را در پرورش و حمایت از دگراندیشان دین ستیزی از قبیل «کسروی»، «تقی زاده» و … قلمداد کرد.

در این میان، فعالیت‌های کسروی گسترده‌تر و حساب‌ شده‌تر از سایر دگر اندیشان بود. او با حمایت مستقیم و غیر مستقیم حکومت، در سال ۱۳۱۲ به انتشار ماهنامه «پیمان» همّت گماشت و به مدت نه سال، به ترویج اندیشه‌های دین ستیزانه خود پرداخت.

با سقوط رضا شاه در شهریور ۱۳۲۰، اختناق حاکم بر جامعه و به ویژه جامعه مذهبی رخت بربست، چرا که محمدرضا شاه جوان، قدرت لازم جهت برخورد با مخالفان خود را نداشت. در دهه ۱۳۲۰، همزمان با هرج و مرج در فضای جامعه، شاه جوان نیز در ضعف مفرط به سر می‌برد. این گونه شد که با باز شدن نسبی فضا، گروه‌های سرکوب شده در عصر رضاشاه، به ویژه گروه‌های مذهبی، دوباره احیا شده و به فعالیت مشغول شدند. این فعالیت با تشکیل و راه‌اندازی تشکل‌های مذهبی، رنگ جدی به خود گرفت. یکی از این تشکل‌ها «جمعیت فدائیان اسلام» بود.

جمعیت فدائیان اسلام به رهبری سید مجتبی نوّاب صفوی، به عنوان جریانی اسلامگرا و تشکلی اسلامی، سیاسی، مذهبی؛ در صحنه سیاست کشور ظاهر گشت، هدف اوّلیه «جمعیت»، دفاع از اسلام در مقابل جریانات انحرافی غیر دینی در جامعه، به ویژه جریان کسروی‌گری و مبارزه با اندیشه‌های انحرافی وی و گروهی به نام «با هماد آزادگان» بود. گر چه در این دوران احزاب چپ همچون حزب توده، به اوج فعالیت سیاسی خود نزدیک می‌شدند، لیکن این جمعیت خطر کسروی‌گری را برای جامعه آن روز، بزرگ‌ترین خطر ضد دینی می‌دانست و اولین مبارزه سیاسی خود را که بیشتر جنبه مذهبی داشت، به مبارزه با کسروی اختصاص داد تا جایی که با اقدام مسلحانه، کسروی از میان برداشته شد و این جمعیت به هدف اولیه خود نائل آمد.[۵] بعدها نیز این جریان با برآورد اوضاع، با معاندان به حریم دین و مملکت، مقابله می‌نمود که شرح همه این احوال، از حوصله این مقال خارج است.

نوّاب صفوی؛ شهادت طلب زمان شناس

سید مجتبی‌ نوّاب صفوی، رهبر جمعیت فدائیان اسلام، سال ۱۳۰۳ ش، در خانواده‌ای روحانی در تهران دیده به جهان گشود. دوران تحصیل وی در دبستان حکیم نظامی و دبیرستان صنعتی آلمانی‌ها سپری شد و همزمان در مسجد قندی خانی‌آیاد و مدرسه مروی، به فراگیری علوم حوزوی پرداخت. او هر چند با اتمام تحصیلاتش در مدرسه صنعتی، به استخدام شرکت نفت درآمد و پس از مدت کوتاهی به آبادان منتقل شد، اما پس از چندی، به ادامه دروس حوزوی پرداخت و با عزیمت به حوزه علمیه نجف اشرف، به تکمیل تحصیلات حوزوی همت گماشت. وی پس از سه سال و اندی حضور در نجف، جهت مقابله با افکار کج اندیشانه منحرفانی از قبیل کسروی، به ایران بازگشت و سال ۱۳۲۴ جمعیت فدائیان اسلام را پایه‌گذاری و بنا نمود.

وی به دنبال مجموعه فعالیت‌های فرهنگی، به این نتیجه رسیده بود که فعالیت فرهنگی به تنهایی کافی نیست؛ بلکه باید با تشکیل گروهی رزمنده ضربتی، در مقابل تهاجمات ایستاد. به همین منظور جمعیت فوق را تأسیس نمود.[۶] این جمعیت، بدون اتکاء به دول خارجی و وابستگی به نظام‌های حزبی داخلی و خارجی و نیز بدون ایجاد ارتباط و یا حمایت از سوی نهضت‌ها و جمعیت‌های اسلامی در جهان اسلام و تنها با محوریت و رهبری شخصی نواب صفوی شکل گرفت و به صورت تشکیلات غیر منسجم حزبی، متشکل از مؤسّسین اولیه آن، فعالیتش را آغاز کرد و در جریان مبارزات سیاسی با گروه‌های جریان‌ساز انحرافی و هیئت حاکمه، هواداران و طرفداران بسیاری پیدا کرد. این جمعیت در طی مبارزات سیاسی خود، به جز مواردی که به دنبال انجام عملیات مسلحانه بود، ناچار به مبارزات سیاسی مخفیانه روی آورد و اغلب به شکل هیئتی از جوانان غیور، مؤمن و متدیّن با تعصبات مذهبی و به صورت علنی، به فعالیت خود ادامه داد.[۷] سید مجتبی نوّابئئ صفوی، پس از عمری ـ هر چند کوتاه ـ مبارزه در راه احیای شعائر دینی و دیکتاتوری پهلوی دوم، عاقبت به همراه جمعی از یارانش؛ ۲۷ دی ماه ۱۳۳۴ توسط دژخیمان رژیم شاهنشاهی به شهادت رسید.

شهادت طلبی؛ شعار و عمل فدائیان اسلام

به تعبیر شهید نوّاب صفوی، ابتدا نام این جمعیت، «جمعیت مبارزه با بی‌دینی» بود، ولی بعدها به «جمعیت فدائیان اسلام» تغییر نام داد.[۸] واقعاً علت این تغییر نام چه بود؟ وی از آن جهت نام این جمعیت را «فدائیان اسلام» گذاشت که یقین داشت در راه مبارزه بزرگی که در پیش دارد، همه گونه فداکاری لازم است ولو آنکه به فدا شدن جمعی منجر شود.[۹] در واقع نوّاب صفوی، عنصر «شهادت طلبی» را به عنوان پایه و اساس جریان خود قرار داده بود. بر همین اساس، پس از شکل‌‌گیری این جمعیت، در اولین اعلامیه رسمی خود، شهادت طلبی را جزو مؤلفه‌های لاینفک خود و یارانش قلمداد کرد: «… ای خائنین حقیقت‌پوش و حق‌کش و ای رنگ‌بازان منافق! آزاده‌ایم و بیداریم، می‌دانیم و ایمان به خدا داریم و نمی‌ترسیم «لا تحسبنَّ الذین قُتلوا فی سبیل الله امواتا بل احیاء عند ربهم یُرْزَقون»؛ گمان مبر کسانی که در راه خدا کشته می‌شوند، مردگانند؛ئ بلکه زنده‌اند و نزد پروردگارشان روزی داده می‌شوند. (آل عمران، ۱۶۹).

هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق

ثبت است بر جریده عالم دوام ما[۱۰]

این اعلامیه، تنها در حد شعار باقی نماند، بلکه در عمل نیز، فدائیان اسلام، جان بر کف، به اجرای برنامه‌های خود جهت مقابله با بی‌دینی و برخورد با هنجارشکنان پرداختند. این شهادت طلبی، در چند فراز تاریخی مشاهده شده است:

  1. قتل کسروی: همانگونه که پیشتر گفته شد، کسروی با موضع‌گیری‌های ضد دینی خود از جمله اهانت به قرآن پیامبر اسلام (ص)، دین اسلام، ائمه طاهرین و ادعای نبوت با تأسیس دین جدیدی به نام «پاکدینی»[۱۱]؛ جوّی ملتهب را در جامعه مذهبی ایران به وجود آورده بود. نوّاب صفوی ابتدا از راه مباحثه و مناظره پیش آمد، اما وقتی دید کسروی را نمی‌توان از راه منطق و استدلال اصلاح کرد، تصمیم به قتل وی گرفت و این مهم را توسط یاران شهادت طلبش از جمله سید حسین امامی، در ۲۰ اسفند ۱۳۲۴ عملی نمود. تلاش فراوان سید حسین امامی جهت قتل کسروی، علی رغم حفاظت شدید وی توسط محافظانش و نفوذ به دادگستری [محل قتل کسروی]؛ از جمله اقداماتی است که بر جان بر کف بودن و شهادت طلبی بودن نوّاب و یارانش صحّه می‌گذارد.[۱۲]
  2. قتل عبدالحسین هژیر: عبدالحسین هژیز که ۲۳ خرداد ۱۳۲۷ با رأی اعتماد مجلس شورای ملی به نخست‌وزیری رسیده بود، از عواملی بود که مهره سر سپرده انگلیسی‌ها به شمار می‌آمد از سوی دیگر، یکی از روزنامه‌های آن دوران با نام «بهمن» مدعی شده بود که به موجب اسنادی که به دفتر روزنامه رسیده است، هژیر در کلیسای خیابان قوام‌السلطنه، غسل تعمید نموده و مسیحی شده است و طبق قوانین اسلامی، کسی که از اسلام برگردد، مشمول حکم «مرتد» خواهد شد. علاوه بر آنکه او در مقابل عیسی مسیح سوگند یاد نمود که اسلام را از ریشه براندازد.[۱۳]

نوّاب صفوی، جملات و انتقادات شدیدی را متوجه هژیر کرد. هژیر، علاوه بر مشکلاتی که ذکر شد، مسبّب اصلی تقلب در انتخابات شانزدهمین دوره مجلس و تعبیدات آیت‌الله کاشانی به لبنان بود. او در برابر اتقادات فراوان مخالفان خود، به ویژه فدائیان اسلام، بابی اعتنایی برخورد کرد. به همین منظور، فدائیان اسلام، زمانی که همه راه‌های ممکن برای انجام یک انتخاب آزاد را بسته دیدند، تصمیم گرفتند سید حسین امامی را مأمور قتل هژیر کنند. لذا در ۱۳ آبان ۱۳۲۸، مصادف با دوازدهم محرّم که هژیر برای شرکت در مجلس عزاداری به مسجد سپهسالار رفته بود، توسط سید حسین امامی ترور شد و یک روز بعد درگذشت.[۱۴] اقدام شهادت طلبانه امامی در حالی ارزش مضاعف پیدا کرد که وی قریب به دو ماه، در صدد ترور هژیر بود[۱۵] و همواره متر صّد وضعی بود تا بتواند هدف خود را عملی سازد.

شهادت سید حسین امامی به عنوان اولین قربانی مبارزات مسلحانه جمعیت فدائیان اسلام تأثیری ژرف و عمیق بر روحیه شهادت طلبی همرزمان وی در تشکیلات فدائیان اسلام گذاشت. فدائیان اسلام از شهادت امامی متألم شده بودند، اما این تألم خاطر از آن جهت بود که امامی توانسته است در راه شهادت، گوی سبقت را از همرزمانش برباید.

این مدعا، از انتشار اعلامیه آنان پس از شهادت امامی، کاملاً هویدا است. فدائیان اسلام ضمن اعلام شهادت طلبیب ار دیگر دستگاه پهلوی را تهدید کردند که در صورت اجرا نکردن احکام و دستورات پهلوی خواهند گرفت. در این اعلامیه بر شهادت طلب بودن خود، تأکید شده است: «هوالعزیز … امامی در بستر شهادت آرمید. بر این سعادتش هزاران غبطه … شهادت این عزیز، همه فرزندان اسلام را برای شهادت بی‌تاب کرده و ما هر لحظه منتظریم تا به فرمان خدای منتقم بساط خائنین را در هم بریزیم…»[۱۶]

  1. قتل رزم‌آرا: هر چند در مورد ترور و قتل حاجی علی رزم‌آرا، نخست وزیر شاه، نظرات مختلقی ابراز شده است،[۱۷] اما هر چه بود، گروه فدائیان اسلام با رشادت تمام مسئولیت این قتل را بر عهده گرفتند.[۱۸] خلیل طهماسبی صراحتاً به قتل رزم‌آرا اعتراف کرد، به گونه‌ای که حتی یکی از وکلای مدافع وی که قصد رهایی‌اش را داشت، گفته بود که در مقابل اعترافات صریح طهماسبی، نمی‌توان کاری کرد؛ زرا وی به اندازه‌ای صریح و بدون ابهام اعتراف کرده که جای هیچ گونه اشکالی را برای بازپرس و دادستان باقی نگذارده است.[۱۹] وی در اعترافی صریح، اعلام کرد: «… باکی از کشته شدن ندارم. باری این که خداوند متعال در آیه شریفه می‌فرمایند: «و لا تحسبنَّ الذین قتلوا فی سبیل‌الله امواتا بل احیاء عند ربهم یُرزقون»، پس شما این را مسلم بدانید، کسی که شخصی را تشخیص داد خائن به دین و مملکت می‌باشد، ترس از کشته شدن ندارد…»[۲۰] و این گونه شاخصه شهادت طلبی فدائیان اسلام را در مرئی و منظر همگان قرار داد.

شهادت طلبانی که شهادت را به آغوش کشیدند

«من … وظیفه دارم که در راه وصول به هدف دینی خود و انجام وظیفه مقدس الهی‌ام پایداری کرده و تا نوشیدن شربت شیرین شهادت، از میدان مبارزه خارج نشوم …» این جملات شهادت طلبانه را سید مجتبی نوّاب صفوی خطاب به آیت‌الله کاشانی نوشته بود. اعضای فدائیان اسلام، کاملاً هویدا بود از این رو در مواجهه با تهدید رژیم مبنی بر اعدام آنان ـ چون این اقدام دیکتاتوری پهلوی را شهادت در راه خدا می‌دانستند با بهجت و رضایت کامل به استقبال این تهدید رژیم رفتند و به هیچ عنوان از این «مرگ مقدس» نهراسیدند. سید حسین امامی وقتی در هفدهم آبان ۱۳۲۸ به میدان سپه آورده شد تا به دار آویخته شود، با شعار «لا اله الا الله، الله اکبر» و «زنده باد اسلام» به استقبال مرگ رفت.[۲۱] ارتشبد حسین فردوست که قبل از اعدام شهید امامی در زندان با وی گفت و گو کرده بود، می‌نویسد: «… از او [سید حسین امامی] سؤال کردم، چه کسی به شما دستور داد که هژیر را ترور کنی؟ و … او گفت: من صریحاً می‌گویم که وظیفه شرعی خود را انجام دادم و از کسی درخواستی ندارم. خوشحالم که این وظیفه را انجام دادم و مجازاتم هر چه باسد که اعدام است، قبول دارم!»[۲۲] و این گونه به استقبال شهادت رفت؛ استقبالی که همراه با شادکامی وصول به معبود لایزال بود. شهید امامی به گونه‌ای از این مرگ مقدّس استقبال کرد که در مقابل تزلزل و هراس مأمور اعدام، خود حلقه طناب را به گردن انداخت و در این راه هیچ طناب را به گردن انداخت و در این راه هیچ واهمه‌ای نداشت؛ چرا که به اعتراف یکی از مأموران اعدام: « پس از آنکه جنازه را پایین آوردند، ذرّه‌ای تغییر در چهره او مشاهده نشد و همه به این نتیجه رسیدند که او نمرده است (!)»[۲۳]

شهید سید عبدالحسین واحدی نیز که تا زمان شهادت، به عنوان مرد شماره ۲ جمعیت فدائیان اسلام شناخته می‌شد نیز در حالی که ۲۷ سال از عمرش بیشتر نگذشته بود، با غیرت دینی خود در برابر تیمور بختیار، رئیس دستگاه مخوف ساواک،ئ ایستاد و به دست همین شخص به شهادت رسید.

بی‌گمان سپیده‌ دم ۲۷ دی ماه ۱۳۳۴، نقطه اوج رشادت و شهادت طلبی نوّاب و یارانش بود. هیچ تزلزل و هراسی در چهره آنان دیده نمی‌شد. تنها تقاضای رهبر و پیروان او، انجام غسل شهادت بود. همه افسران و درجه‌داران و افراد لشکر ۲ زرهی که در میدان تیر، شاهد شهادت این رادمردان گذشته از جان و فدائیان اسلام بودند، بعدها متفقاً اقرار کردند که از شهادت، شجاعت، دلیری و مردانگی نوّاب صفوی متحیّر شده بودند. آن‌ها می‌گفتند که تا آن روز، هیچ محکوم به اعدامی را ندیده بودند که با آن همه دلیری و بی‌اعتنایی، از مرگ استقبال کند.[۲۴] شوق و اشتیاق آنان برای رسیدن به معبود، بر شهادت طلب بودن فدائیان اسلام صحّه گذاشت. شلتوکی، یکی از زندانیان توده‌ای که در نزدیکی سلول نوّاب صفوی و یارانش، شاهد آخرین لحظات زندگی آنان بوده، این گونه شرح می‌دهد که نوّاب صفوی و دوستانش در آن شب پیوسته قرآن می‌خواندند و مناجات می‌کردند. نوّاب صفوی آیه «ولا تحسبَنَّ الذین قُتِلوا فی سبیل الله امواتا بل احیاءٌ عند ربهم یُرزَقون» را تلاوت می‌کرد و چون مصادف با شب شهادت حضرت فاطمه زهرا (س) بود، می‌گفت: «خلیلم[۲۵]، محمدم[۲۶]، مظفرم[۲۷]، تعجیل کنید، جدّه‌ام فاطمه زهرا منتظر ماست» … نیمه شب دیدم مأموران به بند زندان وارد شدند و خواستند نوّاب و دوستانش را به سوی میدان تیر ببرند. نوّاب و دوستانش را به سوی میدان تیر بردند. نوّاب از آنان آب خواست تا غسل شهادت کنند. پس از انجام غسل شهادت، آن‌ها مردانه و استوار در حالی که نوّاب لباس روحانیّتی که از مأموران زندان پس گرفته بود، بر تن داشت؛ با شعار «الله اکبر»، روانه میدان تیر شدند … همان مردی را که سال‌ها به او تهمت وابستگی زنده بودیم، می‌دیدیم که بر سر‌ آرمانخواهی و اعتقاداتش این گونه از مرگ استقبال می‌کند … .»[۲۸]

نگارنده، حدود چهار سال قبل با خانواده و همراهان شهید نوّاب صفوی گفتگویی انجام داده‌ام. یکی از مهم‌ترین محورهای پرسش از آنان، چگونگی حالات شهید نوّاب صفوی در آخرین لحظات عمر بود، که همه پاسخ‌ها بر شهادت طلب بودن نوّاب و پذیرش مرگ مقدّس با آغوش باز تأکید داشت. حُسن ختام این مقال را با گزیده‌ای از سخنان همسر و یاران نوّاب صفوی در این مورد، به پایان می‌برم.

  1. نیره‌السادات احتشام رضوی (همسر شهید): سه روز به شهادت ایشان مانده بود… به ملاقات شهید نواب در زندان عشرت آباد رفتم … [شهید نواب صفوی] گفتند: «مرگ برای انسان حق است. انسان به طریقه‌های مختلف از این دنیا رحلت می‌کند و می‌میرد، اما کشته شدن در راه خدا بهتر از آن است که انسان به موت طبیعی و در بستر بیماری و امثال آن فوت کند.» سپس با صدای بلند و با شجاعت خاص گفتند: «اگر من بخواهم با این پسره، این مرتیکه محمدرضا سازش کنم، که دیگر جایم اینجا نیست. مرگ با عزّت، بهتر از زندگی با ذلت است.»

ایشان قبل از شهادت، روحیه و صلابت خاصّی داشتند؛ به طوری که از زندان بان‌ها تقاضای آب برای غسل کردند. مأموران رژیم، برای شهید نواب، آب سرد تهیه کردند، اما ایشان قبول نکرد؛ چرا که معتقد بودند در هوای سرد زمستان، اگر با آب سرد غسل کنند، ممکن است به خاطر سردی آب و هوا، رنگ چهره‌شان تغییر کند و دشمن خیال کند ایشان به خاطر مرگ ترسیده است. در هنگام گام برداشتن به سمت میدان تیر، گام‌های باصلابت و محکمی بر می‌داشت. در هنگام اجرای حکم نیز از بسته شدن چشم خویش خودداری کرد.

  1. محمد مهدی عبدخدایی (همراه شهید): وقتی ایشان را در دادگاه اول، به اعدام محکوم کردند، بعد از جلسه محاکمه، سجده شکر به جای آورد و گفت: خدایا از تو سپاسگذارم که درجه والای شهادتد را به من عطا کردی. در لحظات آخر عمر وقتی او را به میدان تیر می‌بردند، زیر لب قرآن می‌خواند. حتی یک لحظه لرزش در صدای او هنگام قرآن خواندن وجود نداشت و با آرامش، مرگ را استقبال کرد و اجازه نداد هنگام شهادت چشمان او را ببندند و می‌گفت می‌خواهم با چشمان باز به حضور فاطمه زهرا (ص) شرفیاب شوم.
  2. آیت الله سید محمد لواسانی (همراه شهید): خبر شهادت ایشان را بنده در کربلا از رادیو شنیدم، ولی دوستانی که در آن جا حاضر بودند، از یک توده‌ای نقل می‌کردند که می‌گفت شهید نوّاب در آن لحظات آخر عمر، ما را تحت تأثیر خود قرار داد؛ چرا که با صلابت و استواری خاصّ به سمت شهادت قدم بر می‌داشت.

 

[۱]. فصلنامه پویا، ویژه نامه شهادت طلبی، ش۱۳، ص۸۵

[۲] . برزین، سعید؛ زندگی سیاسی مهندس مهدی بازرگان، تهران: نشر مرکز، ۱۳۷۴، ص ۳۶٫

[۳] . به موجب این طرح، از آن پس طلاب و روحانیون باید جهت ملبّس شدن به لباس روحانیت، از دولت «تصدیق» بگیرند. هدف رضاخان از اجرایی این طرح، دو مسئله بود: اول دولتی ساختن نهاد روحانیت و دیگری نظارت شدید بر فعالیت‌های طلاب و روحانیون.

[۴] . سازمان پرورش افکار به پیشنهاد «متین دفتری» و به منظور ترویج سازماندهی شده افکار تجدید خواهانه و دین ستیزانه بود. این سازمان هر چند تا سال ۱۳۲۰ و سقوط رضا شاه به فعالیت‌های دین ستیزانه می‌پرداخت، اما با آغاز حکومت محمدرضا شاه، منحل شد. ر.ک: بصیرت منش، حمید؛ علما و رژیم رضا شاه (نظری بر عملکرد سیاسی ـ فرهنگی روحانیون در سال‌های ۱۳۰۵ تا ۱۳۲۰)؛ تهران: چاپ و نشر عروج، ۱۳۷۰، صص ۱۰۰ ـ ۹۹٫

[۵] . امینی، داوود؛ جمعیت فدائیان اسلام و نقش آن در تحولات سیاسی ـ اجتماعی ایران؛ تهران: مرکز اسناد انقلاب اسلامی، ۱۳۸۱، ص ۴۸٫

[۶] . پیشین، ص ۶۹٫

[۷] . همان، صص ۷۲ ـ ۷۱٫

[۸] . همان، ص ۶۹٫

[۹] . همان.

[۱۰] . خوش نیّت، سید حسین؛ سید مجتبی نواب صفوی، اندیشه‌ها، مبارزات و شهادت او؛ تهران: انتشارات منشور برادری، ۱۳۶۰، ص ۲۳٫

[۱۱] . طبری، احسان؛ آوردگان اندیشه خطا «سیری در احوالات صادق هدایت و احمد کسروی»؛ تهران، انتشارات کیهان، ۱۳۸۷، ص ۳۱٫

[۱۲] . مدنی، سید جلال الدین؛ تاریخ سیاسی معاصر ایران، ج ۱؛ قم: انتشارات اسلامی، ۱۳۶۱، صص ۳۴۱ ـ ۳۴۰٫

[۱۳] . امینی، داوود؛ پیشین؛ صص ۱۶۸ ـ ۱۶۷٫

[۱۴] . پیشین، ص ۱۷۲٫

[۱۵] . پیشین، ص ۱۷۳٫

[۱۶] . پیشین، ص ۱۷۶٫

[۱۷] . در این مورد بنگرید: ترکمان، محمد؛ اسرار قتل رزم‌آرا؛ تهران: مؤسسه خدماتی رسا، ۱۳۷۰٫

[۱۸] . امینی، داوود؛ پیشین، صص ۲۰۶ ـ ۲۰۴٫

[۱۹] . همان، ص ۲۰۹٫

[۲۰] . همان، صص ۲۱۰ ـ‌ ۲۰۹٫

[۲۱] . همان، ص ۱۷۳٫

[۲۲] . فردوست، حسین؛ ظهور سقوط سلطنت پهلوی؛ تهران: اطلاعات، چاپ پنجم، ۱۳۷۱، صص ۱۵۹ ـ ۱۵۸٫

[۲۳] . مصاحبه با سید محسن امامی [برادر شهید]، ر.ک: حدیثئ روشن [یادمان پنجاهمین سال شهادت نوّاب و یارانش، ویژه‌نامه هفته نامه یالثارات الحسین، دی ماه ۱۳۸۴ ،ص ۲۳].

[۲۴] . استاد محمدرضا حکیمی؛ پیشین؛ ص ۵٫

[۲۵] . خلیل طهماسبی.

[۲۶] . سید محمد واحدی.

[۲۷] . مظفرعلی ذوالقدر.

[۲۸] . امینی، داوود؛ پیشین؛ صص ۳۳۷ ـ ۳۳۶٫

دکمه بازگشت به بالا