بــــر پـــــــرنیان دعـــــا

سیده زهرا برقعی

مجالی برای زندگی                                                

فرصت های وسیع، فرصت های جاندار و حالدار، فرصتهای شادی ِ بخش ماندگار، فرصتهایی که سالم باشند؛ کرم خورده و خراب و لک زده نباشند.
آخ که چقدر نایاب شدهاند این فرصت ها میدویم و نمیرسیم. قدم تند می کنیم و خستگی اش برایمان می ماند، به جای زودتر رسیدن و جلو افتادن. همیشه عقبیم. همیشه کاری داریم که کپک زده باشد و انجام شدنش به تعویق ناجور افتاده باشد.
یادش به خیر! زمانی، مادربزرگ و پدربزرگ ها کارشان که تمام میشد، دم عصر، جلوی در را آب پاشی می کردند و می نشستند همان جا. خوراکشان سالم به رهگذران بود و خدا قوت به خستگان. این نشستن شان یک نشانه روشن داشت. اینکه آنها کارهایشان تمام شده بود. کار نکرده نداشتند که برایش جز بزنند و حرص بخورند. کار نکردهشان {سالم دادن} به مردم کوچه و خیابان بود که حال دیگران را خوب کنند و آرامششان را منتقل نمایند.
حالا دم عصر، تازه اوج کاری ماست هی با اضطراب و نگرانی نگاه می کنیم به ساعت و التماسش میکنیم که عقربه هایش فلج شوند. هی لیست کارهای مانده را توی ذهنمان بالا و پایین میکنیم و میدانیم که نمیرسیم. هر چقدر ماشین و دیجیتال و سوپر سرعت ها اختراع شدند،کار بشر بیشتر لنگید فرصت های ناب عمرمان را کی دزدید؟ نمی ِ دانیم دقایق آرامش و راحتی را کی قاپید؟ نمیدانیم.

شده ایم مثل آن موج سواری که مجبور است آن بالا فقط به حفظ تعادلش فکر کند و سعی کند نیفتد؛ حتی اگر نقطه شروع و مقصدش یکی باشد.
مادربزرگ که مینشست دم در، تسبیح فیروزه ای اش را به کار می انداخت. یک صلوات به نیت نوه کوچک، یک صلوات به نیت حاجت همسای پشتی، یک صلوات به نیت عاقبت به خیری بچه ها، یک صلوات به نیت سالمتی آقای مسجد که کمردرد، زمینگیرش کرده است. حواسش به همه بود. گاهی یک صلوات هم برای خودش نمی فرستاد. حاجت درشت همین بود که بقیه سالم و شاد و خوش باشند. حرص خودش را نمیزد.
حالا اما ما هی حرص خودمان را میزنیم. حاجت های درشتمان، مربوط به خودمان میشود دیگران را فراموش کرده ایم. خیلی فرصت کنیم و هنر کنیم، یادمان باشد که بای فلان گره بزرگ خودمان دعا کنیم.
فرصت های وسیع قبلی کجا هستند؟ ربطی به بزرگ شدنمان ندارد. مسئولیت هایمان زیاد شده، اما مسئولیت پذیریمان بیشتر نشده است. ما فقط پز سرشلوغی را میدهیم، در حالی که داریم بیچاره میشویم. نمیرسیم دو کلمه با پدر و مادر حرف بزنیم، نمیرسیم یک ربع بیست دقیقه پیش امام جماعت مسجد محل بنشینیم و دغدغه هایمان را رو کنیم، نمیرسیم حتی دغدغه هایمان را برای خودمان لیست کنیم و بالا و پایینش کنیم.
درست آن لحظه که باید اوج خوشیمان باشد، گوشه خوابگاه داریم چای میخوریم با طعم تلخ {ای وای}ها و {ای کاش}ها.
از میان انبوه حرف هایی که در روز میگوییم، حرف درست و حسابیمان را میتوانیم به راحتی بشمریم. بقیه اش چی هستند؟ در مورد چی صحبت کردیم؟ درد کی را دوا کردیم؟ هیچی.
توی دعایی از صحیفه سجادیه، امام سجاد(علیه السلام) یک دعای خوب راهساز و کارساز دارد. ایشان میفرمایند:{فان قدّرت لنا فراغا من شغل، فاجعله فراغ سلامه، لاتدرکنا فیه تبعه، ولا تلحقنا فیه سامه؛ خدایا! اگر برای ما فراغتی فراهم ساختی، آن را فراغت سالم قرار بده که درآن گناهی مارا گرفتار نسازد و خستگی به ما نرسد} 

دکمه بازگشت به بالا